محرم اباعبدالله که تمام شد دلخوش بودم که هنوز یک ماه مانده است و میتوانم در صفر برای ارباب و مولایم به سینه و سر بزنم و سی روز با این سیاهی های هیئت ها و در و دیوارهای شهر عشق بازی کنم ولی حالا میبینم روزگارمان چقدر نامرد و پست هست.انگار همین دیروز بود که خودم رو توجیه میکردم غصه نخور محرم تموم شد،صفر مانده است ولی حالا میبینم که سی روز ماه صفر هم به سرعت باد گذشت. باید سیاهی ها رو از در و دیوار برداریم و شهر را روشن کنیم. باید پیرهن مشکی هایمان را از تن درآوریم و لباس شاد بپوشیم.اما سرورم...
مولایم... اربابم...سایه سرم... حسین فاطمه این را بدان که قلب من همیشه برای تو مشکی پوش و عزادار است. اما یک سؤال دارم...امیدی به قلب تیره و تار و آلوده به گناه من هست که با عزاداری و سیاهی های تو پاک شود و دل و وجود من بوی شما را بگیرد؟
آقاجان! تو را به مادر پهلو شکسته ات قسمت می دهم یک سفر کربلا نصیب من درمانده کن.من بنده ای هستم که در هیئت ها نام دلربای تو را میبرم و همیشه دم از غروب بین الحرمین میزنم اما این ها فقط صحنه ای است از حرم که در قاب چشمانم ظاهر می شود ولی شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن؟!...
درد و دل هایم زیاد است و میگذرم...
خداحافظ سیاهی های محرم و صفر...خداحافظ پیرهن مشکی ...
اما یک دلخوشی ابدالدهر باقی است آنکه قلبم تا لحظه مرگم برای اربابم سیاه پوش است و به یک ماه محدود نمی شود.
در ضمن فرا رسیدن ماه ربیع الاول را تبریک عرض میکنم.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران...
اللهمَ ارزُقنا کربلا....اللهُمَ ارزُقنا زیارةَ الحَُسَین(ع)
إنشاءالله...
:: موضوعات مرتبط:
ماه محرم،
،