می رفت و جز شریعه به جایی نظر نداشت
از بیقراری دل او کس خبر نداشت
تنها به فکر تشنگی اهل خیمه بود
با مشک احتیاج به تیغ و سپر نداشت
چشم ترش به خشکی لب خنده می زد و
یک جرعه بهر رفع عطش آب بر نداشت
پر کرد مشک آب و روان سوی خیمه شد
طفل حرم نیاز جز این مختصر نداشت
دستان او به آب چو تر شد به گریه گفت :
باید برای رفتن تا خیمه پر نداشت
دستی که بود نیروی خیمه بریده شد
امن یجیب خواهر سقا اثر نداشت
وقتی که مشک آب به دندان خود گرفت
در یاد ، غیر دختر خونین جگر نداشت
می خواست تر کند لب اصغر به جرعه ای
اما مگر که حرمله تیر سه پر نداشت
یک تیر آب و آبرویش را به خاک ریخت
تیر سه شعبه غیر دریدن هنر نداشت
تیری نمانده بود به میدان جنگ که
گل بوسه ای ز جسم ابالفضل بر نداشت
آن نیزه ای که در کف ابن طفیل بود
غیر از شکاف ابروی او زیر سر نداشت
***
شق القمر شدن به تو ارث از علی رسید
این آسمان شبیه تو هرگز قمر نداشت
***
ماه منیر کرب و بلا در خسوف رفت
افتاد روی خاک و فروغی دگر نداشت
زهرا کنار پیکرش آنقدر گریه کرد
گویی به کربلا جز ابالفضل پسر نداشت
:: برچسبها:
حضرت عباس,