صفحه نخست

ايميل ما

آرشیو مطالب

لينك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ايميل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لينك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::حکایات
::احادیث
::اشعار
::مهدویت
::ایستگاه نذورات
::التماس دعا
::ماه رمضان
::دلنوشته
::اس ام اس
::پند
::ماه محرم
::داستان
::متفرقه
::مناسبتها
::حجاب
::احکام
::انقلاب اسلامی
::دانستنی های ائمه اطهار
::اعتکاف
::دانلودها


تمام لينکها تماس با ما


نويسندگان :
:: فتاح زاده

آمار بازديد :

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 326
بازدید کل : 165141
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1







پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من خوش آمديد .لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما در بهتر شدن كيفيت مطالب وبلاگ کمک کنید .


كتاب تفسير امام حسن عسكرى (ع)

 كتاب تفسير امام حسن عسكرى (ع)

از جمله كتابهاى منسوب به معصومين (ع)، كتاب «تفسير امام حسن عسكرى (ع)» است. اين كتاب همانگونه كه از نام آن معلوم است، به امام يازدهم شيعيان، امام حسن عسكرى (ع) منسوب است. علامه مجلسى در بحارالانوار مقدار زيادى از آن را نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه درباره آن تفسير فرموده: تفسير امام از كتب معروفه است كه صدوق عليه الرحمه بر آن اعتماد كرده و از آن نقل نموده است، هر چند كه بعضى از محدثين در آن طعن و اشكال كرده‏اند، ليكن صدوق داناتر و به زمان كتاب نزديكتر از طعن كنندگان است، اكثر علما بدون غمز از آن كتاب نقل كرده‏اند. 1

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه: ج 4، ص 285 درباره آن فرمود: تفسير عسكرى كه آن را امام ابو محمد حسن عسكرى (ع) املاء كرده است و آن بروايت شيخ ابى جعفر محمد بن على بن بابويه صدوق است، در سال 1268 در تهران به چاپ رسيده و در 1313 دوباره چاپ شده و در (1315) در حاشيه تفسير قمى مجدّداً چاپ شده است .

شيخ ما در خاتمه مستدرك درباره آن بتفصيل سخن گفته و عده‏اى از اعتماد كنندگان به اين كتاب را نام مى‏برد، از جمله شيخ صدوق در كتاب فقيه و در كتب ديگر، طبرسى در احتجاج، ابن شهر آشوب در مناقب، محقق كركى در اجازات خود براى صفى الدين، شهيد ثانى در كتاب «منيه»، محمد تقى مجلسى در شرح مشيخه و فرزندش علامه مجلسى در بحار و ساير علما ...
آنگاه وقت املاء امام (ع) و كيفيت به وجود آمدن تفسير را نقل كرده است و خلاصه آن چنين مى‏باشد:

صدوق عليه الرحمة از محمد بن قاسم استر آبادى نقل مى‏كند: يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار به من نقل كردند: در استرآباد طايفه زيديه اكثريت داشتند و آن وقت، حكومت در دست حسن بن زيد علوى ملقب به «داعى الى الحقّ» امام زيديه بود، و به طايفه زيديه بيشتر توجه مى‏كرد.

ما از اين جريان وحشت كرده و با خانواده خويش در سامراء به محضر امام حسن عسكرى (ع) رفتيم، چون امام ما را ديد، فرمود: خوشا به حال پناه آورندگان به ما، آن وقت به پدران ما فرمود: خدا سعى شما دو نفر را قبول كند، و از وحشت ايمنى بخشد. و از شر دشمنتان كفايت دهد. بر گرديد جانتان و مالتان در امان است .

ما از اين سخن امام در عجب شده... و گفتيم: امام بزرگوار مى‏خواهيد چه بكنيم؟... امام به پدران ما فرمودند: اين دو فرزندتان را درنزد من بگذاريد تا علمى بر آنها افاده كنم كه خدا با آن علم شرافتشان بدهد...
يوسف بن محمد و على بن محمد گويند: پدران ما از امر امام اطاعت كرده، رفتند و ما را در نزد امام گذاشتند. ما مرتب محضر امام رفت و آمد داشتيم... روزى به ما فرمود: وقتى كه به شما خبر آمد كه خدا پدرانتان را كفايت كرده و وعده من راست بوده، بشكرانه آن تفسير قرآن را به شما خواهم آموخت.

ما از اين سخن شاد شديم... و از محضر آن حضرت بيرون نيامده بوديم كه از پدرانمان نامه‏اى آمد و در آن نوشته بود: داعى بعضى از موثقين خويش را با نامه ومهر، نزد ما فرستاده كه شما در امان هستيد و اموالتان به خودتان رد خواهد شد، روز دهم باز نامه آن كه: داعى به همه وعده‏اش وفا كرد.

امام (ع) چون اين را شنيد فرمود: الان وقت آن وعده رسيده كه تفسير قرآن را بگويم، هر روز براى شما مقدارى وقت و وظيفه معين كردم تا آن را بنويسيد، از من جدا نشويد و مواظب باشيد.
آن حضرت اول احاديثى در فضل قرآن و اهل قرآن بر ما املاء فرمود، بعد تفسير آنرا فرمودند، ما در مدت هفت سال كه در محضرش بوديم هر روز مقدارى مى‏نوشتيم... نگارنده گويد: بنابراين نوشتن و املاء آن، هفت سال طول كشيده است. براى تكميل مطلب به خاتمه مستدرك ص 661 رجوع فرماييد. كه در آنجا اشكالات ابن غضائرى و علامه حلى و محقق داماد رحمهم الله نقل و جواب داده شده است .


پى نوشتها:

1- بحار: ج 1 ص 28 «الفصل الثانى فى بيان الوثوق على الكتب المذكورة» منظور مجلسى ره از بعضى محدثين ظاهراً ابن غضائرى و علامه حلى در خلاصه است .
(خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 705 - 707)



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع)

 تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع)

تفسير معروف به «تفسير عسكرى» به امام ابو محمد (ع) منسوب است، و در اطراف آن احتمالات زيادى داده شده و هاله‏اى از شك و ترديدها وجود دارد. گروهى ثابت كرده‏اند كه اين تفسير ازامام (ع) است و دسته ديگر چنين چيزى را انكار كرده‏اند و ما ناگزيريم تا اندكى توقف كرده و در اين باره نگرش و تأمل داشته باشيم.

افرادى كه اعتماد كرده‏اند

جمعى از دانشمندان بزرگ شيعه بر اين تفسير اعتماد ورزيده و به درستى انتساب آن به امام ابومحمد (ع) اعتقاد دارند، از قبيل:

1- شيخ صدوق .1

2- شيخ طبرسى.2

3- محقق كركى.3

4- شهيد ثانى.4

5- محمد تقى مجلسى .5

6- ابن شهر اشوب.6

7- محقق بزرگ، آغا بزرگ تهرانى.7

اين بزرگان هيچ ترديدى در نسبت اين تفسير به امام (ع) نكرده و به صورت ارسال مسلم، نسبت آن را به امام پذيرفته‏اند.

سند تفسير

اما سند اين تفسير و بعضى از خصوصيات آن در آغاز خود آن كتاب آمده است ،به شرح ذيل:


«محمد بن على بن محمد بن جعفر بن دقاق، مى‏گويد: دو شيخ فقيه: ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان، و ابو محمد جعفر بن محمد بن على قمى، براى من نقل كردند و گفتند: ابوالحسن محمد بن قاسم مفسر استرابادى خطيب - گفت: ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن على بن محمد بن سيار كه هر دو شيعه اماميه بودند - گفتند: پدران ما شيعه دوازده امامى بودند و گروه زيدى مذهبان در استراباد اكثريت داشتند وما در عهد فرمانروايى حسن بن زيد علوى، ملقب به «الداعى الى الحق» پيشواى زيديه 8 بوديم و او از زيديه خيلى حرف شنوايى داشت و مردمان زيادى را به خاطر بدگويى ايشان به قتل مى‏رساند و ما بر جان خودمان بيمناك شديم، از اين رو با تمام كسانمان از استراباد بيرون شديم و رفتيم به خدمت امام ابو محمد حسن بن على بن محمد، پدر امام قائم (ع)، و خانواده‏مان را در يكى از كاروانسراها پياده كرديم و بعد، از امام حسن بن على اجازه ملاقات خواستيم، امام اجازه فرمود، وقتى كه شرفياب شديم و ما را ديد، فرمود:

«مرحبا به كسانى كه به ما پناه آورده و به حمايت ما پناهنده شده‏اند، خداوند سعى شما را قبول كرد و بيم و ترس شما را بر طرف ساخت و دشمنان شما را از شما بازداشت با راحتى و امنيت جانى و مالى به وطنتان برگرديد».

ما از شنيدن سخن امام - با وجود اين كه در راستى و درستى آن ترديدى نداشتيم - در شگفت شديم،عرض كرديم: اى امام بزرگوار! در بين راه، تا وقتى كه به شهر و ديار خودمان برسيم، مى‏فرماييد چكنيم؟ و چگونه وارد شهرى بشويم كه از آن جا فرار كرده‏ايم؟ در حالى كه پادشاه آن ديار با شتاب‏ها ما را مى‏جويد و ما را بسختى تهديد كرده است .

آنگاه امام (ع) فرمود:

«اين دو فرزندتان را نزد ما بگذاريد، تا به آنها علمى را بياموزم كه باعث شرافت آنها گردد، و اما شما به حرف سخن چينان و به تهديدها اهميت ندهيد، زيرا كه خداى عزوجل سعادت شما را كامل خواهد كرد و همانها را وادار خواهد كرد تا از شما نزد كسى كه از دست او فرار كرده‏ايد، شفاعت كنند...»

ابو يعقوب و ابوالحسن مى‏گويند: پدران ما از امام (ع) دستورهاى لازم را گرفتند و بيرون شدند و ما را در آن جا گذاشتند و ما به خدمت امام (ع) مى‏رسيديم و آن حضرت محبتهاى پدرانه مى‏فرمود و چون خويشاوندان نزديك با ما رفتار مى‏كرد، تا اين كه روزى فرمود:

«هرگاه خبرى آمد كه خداوند عزوجل پدران شما را كفايت كرده و دشمنانشان را در برابر ايشان خوار ساخته و وعده‏اى كه به آنها داده بودم راست درآمد، به پاس اين لطف خداوند، من به شما تفسير قرآن مى‏آموزم تفسيرى مشتمل بر بعضى از اخبار آل محمد (ص) باشد و بدان وسيله خداوند مقام شما را بالا ببرد.»

مى‏گويند: با شنيدن سخنان امام، خوشحال شديم، عرض كرديم: يا بن رسول الله! در آن صورت ما تمام علوم و معانى قرآن را فرا مى‏گيريم ؟

فرمود:

«هرگز! بلكه آن مقدارى كه امام صادق به بعضى از اصحابش آموخت، من مى‏خواهم به شما بياموزم.»

از اين سخن امام (ع) شادمان گشتيم و عرض كرديم: يا بن رسول الله! شما تمام علوم قرآن را مى‏دانيد؟

فرمود:

«ما جامع خير كثيريم و به ما فضل گسترده‏اى داده‏اند، وليكن با اين همه از علم قرآن، بخش بسيار اندكى است، خداى عزوجل مى‏فرمايد:

«قل لو كان البحر مِداداً لكلماتِ ربّى لَنَفد البحرُ قبل ان تَنفدَ كلماتِ ربّى و لو رجئنا بمثله مداداً» 9

بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، پيش از آن كه كلمات الهى به آخر رسد، آن دريا خشك خواهد شد، هر چند كه دريايى ديگر ضميمه آن شود! و مى‏فرمايد:

«ولو انّ ما فِى الارضِ من شجرة اٍقلامٌ و البحرُ يمدّه من بعدِه سبعةُ أَبحر مانفدت كلماتُ اللّه» .10

اگر هر درخت روى زمين قلم و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مداد گردند بازنگارش كلمات خدا ناتمام بماند.

اين است علم قرآن و معانى آن و عجايب نهفته در آن، پس شما چه مى‏بينيد11 نسبت به مقدارى كه من از مجموعه قرآن دريافت كرده‏ام؟

عرض كردند: با اين همه مقدارى كه شما دريافت كرده‏ايد، خداوند بدان وسيله شما را بر تمام كسانى كه به مقدار شما علم ندارند و به اندازه شما درك نمى‏كنند، برترى و فضيلت داده است .

مى‏گويند: ما از نزد امام (ع) بيرون نشديم تا اين كه پيكى از جانب پدران ما نامه‏اى آورد كه در آن نامه آمده بود كه حسن بن زيد علوى مردى را به خاطر سخن چينى عليه همان افراد زيدى مذهب، به قتل رسانده و اموالش را مصادره كرده است و بعد نامه‏هايى از اطراف و اكناف به خط زيدى مذهبان، مبنى بر نكوهش و توبيخ فراوان نسبت به آن عمل، رسيده و خاطرنشان كرده است كه آن مقتول بالاترين فرد زيدى مذهبان روى زمين بوده است و سخن چينان به خاطر فضيلت و ثروت او بدگويى كرده‏اند از اين رو حسن بن زيد از آنها تشكر كرده و دستور داده است بينيها و گوشهاى سخن چينان را بريده‏اند و بعضى از آنها عبرت گشته و برخى ديگر فرار كرده‏اند و حاكم علوى نيز پشيمان شده و استغفار كرده و بعد از پس دادن اموال آن مقتول به ورثه، اموال زيادى را صدقه داده و چندين برابر ديه مقتول را به ورثه پرداخته و از آنها حليت خواست است، و ورثه مقتول هم گفته‏اند: اما ديه را ما به تو بخشيديم، اما خون مقتول مال ما نيست بلكه مال خود اوست، خداوند حاكم است. آن علوى در پيشگاه خدا نذر كرده است كه ديگر متعرض پيروان مذاهب نشود. و در نامه پدران ايشان چنين آمده بود كه «داعى الى الحق» حسن بن زيد شخصاً يكى از نديمانش را با امان نامه مهر شده نزد ما فرستاده و اموال ما را ضمانت كرده كه به ما باز گرداند و ضرر و زيانى كه به ما رسيده جبران كند و ما به شهر بر مى‏گرديم، او به وعده خود نسبت به ما وفا خواهد كرد.

امام (ع) فرمود:

«براستى كه وعده خدا حق است».

همين كه روز دهم (از آن روز) شد، نامه پدران ما رسيد كه داعى الى الحق، به تمام وعده‏هايى كه داده بود، وفا كرد. و به ما دستور داده بودند كه در خدمت امام (ع)، امامى كه بركاتش فراوان و وعده‏اش راست است، باشيد. وقتى كه امام از مضمون نامه مطلع شد، فرمود:

«اكنون وقت آن فرا رسيده است تا به وعده تفسير قرآن كه داده بودم عمل كنم.»

سپس فرمودند: «من هر روز مقدارى از آن را تعيين مى‏كنم و شما موظفيد كه بنويسيد، همراه من باشيد و از اين مقدار بهره‏اى كه از سعادت خداوند نصيب شما كرده است، پاس بداريد.»

نخستين چيزى را كه امام (ع)، براى ما املا فرمود، احاديثى در فضيلت قرآن و اهل قرآن بود، سپس تفسير قرآن را املا كرد و ما در مدت اقامت نزد آن حضرت، هر چه فرمود، نوشتيم و آن مدت، هفت سال بود كه هر روز به مقدارى كه ما مى‏توانستيم نوشتيم...»

ايرادها

چند ايراد به اين تفسير به شرح زير وارد كرده‏اند:


اولاً: سند اين تفسير ضعيف است، زيرا كه در سلسله اين سند، محمد بن قاسم مفسر استرابادى مى‏باشد كه وى ضعيف است .

ابن غضايرى مى‏گويد: «محمد بن قاسم مفسر استرابادى كه ابو جعفر بن بابويه از وى روايت كرده، ضعيف و دروغگوست، از وى تفسيرى را نقل كرده كه او از قول دو مرد ناشناخته روايت مى‏كند ؛ يكى از آن دو نفر به نام يوسف بن محمد زياد و ديگرى على بن محمد بن سيار است كه از پدرشان به نقل از ابوالحسن سوم (ع) روايت كرده‏اند در صورتى كه اين تفسير ساخته سهل ديباجى از قول پدرش مى‏باشد»12

سخن ابن غضايرى از چند جهت مردود است:

1- او مى‏گويد: اين تفسير را يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد ابن سيار ازقول پدرانشان نقل كرده‏اند، كه اين اشتباه است زيرا كه آنها از پدرانشان نقل نكرده‏اند بلكه آنان بدون واسطه از امام ابو محمد نقل كرده‏اند.

2- ابن غضايرى اين تفسير را به ابوالحسن سوم (ع) نسبت داده است، در حالى كه منسوب به امام ابو محمد (ع) است .

3- او مى‏گويد: اين تفسير را سهل ديباجى از قول پدرش ساخته است. در صورتى كه اين حرف عجيبى است زيرا كه در سلسله سند اين تفسير، سهل وجود ندارد. به هر حال، آن چه را كه ابن غضايرى درباره تضعيف اين مرد - يوسف بن محمد - گفته است، قابل اعتماد نيست .

استاد خوئى مى‏گويد: كسى از پيشينيان محمد بن قاسم را حتى شيخ صدوق (ره) كه بيش از همه، بدون واسطه از او روايت نقل مى‏كند، نه توثيق كرده و نه تضعيف نموده است... و صحيح آن است كه بگوييم آن مرد مجهول الحال است و وثاقت و ضعفش، ثابت نشده است .13 بنابراين نمى‏شود به او اعتماد كرد.

علاوه بر اين، مفسر استرابادى كه اين تفسير را از قول يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار، روايت مى‏كند، اين هر دو نفر مجهول الحال مى‏باشند و به روايت آنها از قول امام ابو محمد (ع) به فرموده استاد خوئى نمى‏توان اعتماد كرد. 14

ثانياً: اين تفسير در بين مطالب دچار پراكندگى و ناپيوستگيهاست كه خود دليل عدم صحت نسبت آن به امام ابو محمد (ع) مى‏باشد كه هر كه نظر كند - به قول استاد خويى - بدون ترديد مى‏گويد، به امام (ع) دروغ بسته‏اند.

ثالثاً :امام ابو محمد (ع) از طرف حكومت عباسى به وسيله مأموران زيادى تحت نظر بود، و از آمدن شيعيان به نزد آن حضرت مانع مى‏شدند، بنابراين چگونه اين دو شخص به مدت دراز هفت سال بدون هيچ مانعى خدمت امام رفت و آمد داشتند؟

رابعاً: آن همه اهميت دادن امام (ع) به وضع آن دو تن و خواستن آن حضرت از پدرانشان كه در نزد وى بمانند تا از علمى كه باعث شرافت آنها گردد - بطورى كه در مقدمه تفسير آمده است - به ايشان بياموزد، با اين همه، آن دو مجهول الحالند و كسى از حال آنها مطلع نيست، پس چرا بزرگان از علما و فقهاى شيعه را از اين شرف برخوردار نفرموده است ؟

به هرحال، بطور مسلم اين تفسير از امام ابو محمد (ع) نيست، بلكه از موضوعات و جعليات است. به علاوه ايرادهايى كه بر شمرديم، در بسيارى از فصلها داراى عدم فصاحت است، طبيعى است كه با شخصيت امام (ع) كه صفت حكمت و فصل الخطاب به او داده‏اند و فصيح‏ترين و بليغترين فرد زمان خود بوده، منافات دارد. بنابراين چگونه مى‏توان اين تفسير را كه هيچ نشانه‏اى از بلاغت ندارد به آن حضرت نسبت داد؟ مضافاً بر اين، بعضى از احاديث در اين تفسير آمده است كه به نظر من خالى از غلو نيست و از ساحت مقدس امام (ع) بسى دور است.

پى نوشتها:

1- من لا يحضره الفقيه.
2- احتجاج طبرسى .
3- اجازه نامه محقق كركى به صفى الدين .
4- منية المريد.
5- شرح المشيخه.
6- مناقب ابن شهر اشوب.
7- الذريعه: 285/4.
8- ابن نديم در فهرست خود (صفحه 274) مى‏گويد: حسن بن زيد در سال (250 ه') در طبرستان سركار آمد و در سال (270 ه') در حال سلطنت برآنجا از دنيا رفت .
9- كهف /109.
10- لقمان /27.
11- در نسخه‏اى به جاى «فكيف‏ترى»، «فكم قدترى» آمده است .
12- معجم رجال الحديث: 173/17.
13- معجم رجال الحديث: 174/17.
14- همان مأخذ: 159/12.
تحليلى از زندگانى امام حسن عسكرى، ص 131 - 138

 



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


عصر امام عسكرى (ع)

عصر امام عسكرى (ع)

بحث و گفتگو ازروزگارى كه امام زكى ابومحمد عسكرى(ع) در آن روزگار رشد و نمويافت رنگ تازه و يا مطلب زيبا و آرامشى براى اين نوشته ندارد، بلكه تنها به دليل اقتضاى بحث علمى، سخن در آن باره ضرورى مى‏نمايد، زيرا كه تحقيق و بررسى از عصر و زمان از جمله سلسله مباحثى است كه يك محقق ناگزير است مطرح كند، چون مى‏تواند پرده از چهره واقعى زندگى عمومى بردارد كه از جمله شخص مورد نظر در ترجمه و بحث در آن ميان زندگى مى‏كرده است، همان طور كه روشنگر تمام رويدادهايى است كه پيش آمده، و طبيعى است كه تمام اينها بر روى سلوك و رفتار آن شخص و شكل‏گيرى زندگانى وى اثر دارد، زيرا به گفته دانشمندان جامعه شناس، زندگى اجتماعى، زندگى تأثير و تأثر است .
به هر حال ما به صورت موضوعى، به قسمتهاى زيادى از اوضاع عمومى عصرى كه امام ابو محمد (ع) در آن عصر زندگى مى‏كرده، به شرح زير اشاره مى‏كنيم:
زندگى اقتصادى

پيش از اين كه وضع زندگى اقتصادى عصر امام ابو محمد (ع) را بيان كنيم، برآنيم كه به صورت گذرا اين مطلب را توضيح دهيم كه اسلام به پيشرفت و بهبود اقتصاد عموى و رشد درآمد فردى اهميت زيادى مى‏دهد، و فقر و تنگدستى را مصيبتى بزرگ و مهلك مى‏شمرد كه به طرق مختلف و وسايل گوناگون بايد آن را از بين برد و كفر و فقر و تنگدستى را قرين هم دانسته است، همان طور كه در شريعت اسلام لازم است تا بر كفر پايان داد، همچنين بايد فقر و تنگدستى را از ميان برداشت. بر حاكمان جامعه اسلامى و زمامداران و واليان الزام و تأكيد شده است كه مسلمين را از خطر فقر و محرومتى - كه اين دو باعث اشاعه انحراف فكرى و عقيدتى در ميان مردم مى‏شوند - نجات دهند.
از جمله روشهاى خلاقى كه اقتصاد اسلامى بر آن اساس متمركز است آن است كه اسلام تصرفات مسؤولين و حاكمان را محدود كرده و به ايشان اجازه نمى‏دهد كه در بيت المال مسلمين مطابق هوا و هوس خود عمل كنند زيرا كه بيت‏المال ملك عموم مسلمين است و ملك شخصى كسى نيست و بايد در راه مصالح مسلمين صرف شود. رئيس و اعضا و اركان دولت به هيچ وجه حق ندارند هر چه خواستند براى خود و نزديكانشان از آن اموال بردارند، زيرا كه اين عمل خيانت به خدا و مسلمانهاست .
اما نظام حكومت عباسى، در تمام دورانها، براساس سياست اقتصادى ويژه‏اى بود كه در تمام جهات و مشخصاتش با روش اصيل اسلامى متفاوت بود و از قوانين اسلامى كه احتياط كامل را در اموال مسلمين مقرر فرموده و صرف آن را در راه گسترش رفاه مردم لازم دانسته به دور بوده است كه ما به اختصار ساختار اقتصاد عمومى را در عصر عباسيان ذيلاً بيان مى‏كنيم:
درآمد و عايدات دولت

بيشترين درآمد دولت از راه جمع آورى ماليات و صدقات بود كه بر ميليونها دينار بالغ مى‏شد و آن طورى كه بعضى از مورخان مى‏گويند، بطور متوسط، همه ساله بالغ بر سيصد و شصت هزار هزار (360/000/000) درهم مى‏شد.1 و در بعضى از سالها به پانصد هزار هزار (500/000/000) درهم مى‏رسيد 2، و هر درهم در آن روزگار قيمت قابل توجهى داشت و با ارزش يك گوسفند يا مشك عسل يا روغن برابر بود، همچنان كه يك دينار با بهاى يك شتر برابر بود .
متأسفانه اين اموال فراوان در راه پيشبرد زندگى علمى، بهداشتى و اقتصادى بطورى كه خواست اسلام بود، صرف نمى‏شد، بلكه تنها به جيب حاكمان مى‏رفت و آنها هم سخاوتمندانه در راه ساختن كاخهاى سر به فلك كشيده - كارى كه متوكل كرد و بذل و بخشش به دلقكها، نوازندگان و هرزه گرايان و ديگر راههاى زندگى پر از فسق و فجور مى‏پرداختند و بيت‏المال مسلمين را بيهوده خرج مى‏كردند.
خشنونت در جمع آورى ماليات

اما واژه فشار و ظلم و سركوب، در بيشتر دوران عباسيان يك واژه همگانى در زمينه جمع آورى ماليات بود.
مردم كشور پهناور اسلامى انواع فشارها را از دست مأموران سياه دل كه هيچ گونه رأفت و رحمت در دلشان نبود، مشاهد مى‏كردند زيرا آنها به دلخواه خود، هر قدر كه مايل بودند ماليات تعيين مى‏كردند و هر كس هم كه خوددارى مى‏كرد و يا از پرداخت مقدار تعيين شده سرپيچى مى‏كرد، سرنوشتش با گورستان و يا زندآنهابود.
جهشيارى مى‏گويد: مأموران ماليات انواع عذابها را از درندگان و زنبورها به كار مى‏گرفتند، محمد بن مسلم كه از مأموران ويژه مهدى عباسى بود، وقتى كه مهدى به خلافت رسيد، متوجه شد كه مردم ماليات گزار در عذاب و شكنجه‏اند با وى - محمد بن مسلم - درباره ايشان مشورت كرد، محمد گفت: يا امير المؤمنين! از حال به بعد، نسبت به ماليات دهندگان كه بدهكار به مسلمين هستند بايد به گونه بدهكاران رفتار كرد و بدهيشان را مطالبه نمود! مهدى با شنيدن اين سخنان دستور داد، عذاب و شدت را از ماليات دهندگان برداشتند.3 در دوران هارون الرشيد مردم از فضل بن يحيى برمكى كه والى خراسان بود بد مى‏گفتند و از دست او زياد شكايت كردند تا اين كه هارون او را بر كنار كرد و به جاى او على بن عيسى را گمارد، على بن عيسى بزرگان خراسان را كشت و اموال زيادى را جمع آورى كرد و هزار بدره معمول از ابريشم را كه شامل ده هزار هزار درهم بود به نزد هارون فرستاد 4 و مردم موصل در پرداخت ماليات انواع ستمها را ديدند و حكمران آن جا از طرف هارون الرشيد بود، ماليات چند سال گذشته را از آنها مطالبه كرد و بيشتر آنهارا تازيانه زد.5
براستى شريعت اسلام واليان و حاكمان را به رفق و مداراى با مردم و اصلاح امور اقتصادى ايشان دستور داده و اين كه مبادا در گرفتن ماليات و صدقات خشونتى به كار برند و موجب ناراحتى مردمان شوند ليكن اكثر پادشاهان عباسى به اين دستور اسلامى توجهى نكرده و در گرفتن ماليات از مردم با شدت و خشنونت رفتار مى‏كردند.
ماليات زياد

اما فزونى ماليات در بين كارگزاران عباسيان يك پديده همگانى بود، كارگزاران بيشتر از ماليات مقرر از مردم مطالبه مى‏كردند تا بخشى از اموال مردم را براى خودشان بردارند. همين كه ابو عبيدالله بن يسار از جانب مهدى عباسى به وزارت رسيد، بر درختان خرما و ديگر اشجار نيز ماليات بست و بعد از وى نيز همين مقررات ادامه يافت. 6
مردم مصر به بدترين مصائب و گرفتاريها، در زمينه مالياتها دچار شدند حاكم مصر - موسى بن مصعب به هر جفت گاو (يك جريب زمين) دو برابر ماليات بست و براى بازاريها و دامهاماليات مقرر كرد. و در احكام و امور قضايى، رشوه‏گيرى امرى معمول بود.
مردم يمن و قبيله قيس از دست ظلم وى شوريدند. 7 ابن تغرى مى‏گويد: مهدى عباسى در گرفتن ماليات به مردم سخت گرفت و به هر جفت گاو دو برابر مقدارى كه اول مقرر شده بود، ماليات بست و مردم از دست او سختيها و شكنجه‏ها ديدند او تندخويى و بدرفتارى پيشه كرده و در احكام رشوه مى‏گرفت. تا آن جا كه سپاهيان از او رنجيده شدند و بر او شوريدند و به خاطر بى عدالتى و ظلم بى حد وى با او به ستيز برخاستند.8
اين قبيل كارها از روح و واقعيت اسلام بسيار بسيار به دور است و اين امور جز گروهى از دزدان و سر راه بگيران غرق در جرم و گناه را تجسم نمى‏بخشد. عمربن عبيد به منصور دوانيقى مى‏گويد:
«در پشت درِبارگاه تو، آتشى از ظلم و ستم شعله‏ور است و در بيرون كاخ تو كمترين عملى مطابق قرآن و سنت پيامبر (ص) انجام مى‏گيرد.» 9
سوء استفاده عباسيان از اموال دولتى

عباسيان اموال مسلمين را در اختيار گرفتند و براى خودشان و خويشاوندانشان هر چه مى‏خواستند بر مى‏داشتند. محمد بن سليمان عباسى در يك روز صد هزار درهم برداشت كرد .10، و چون از دنيا رفت ارثيه زيادى بجا گذاشت كه هارون الرشيد، شصت هزار درهم آن را گرفت. 11 مورخان مى‏گويند به قدرى اموال براى خيزران آوردند كه درآمد آنها بالغ بر يك ميليون و شصت هزار (1/060/000) درهم مى‏شد. بعضى از نويسندگان اين مبلغ را معادل نصف ماليات آن روز تمام كشور و دو سوم درآمد «راكفلر» در اين قرن مى‏شمارند. موجودى نزد قبيحه همسر متوكل يك ميليون و هشتصد هزار (1/800/000) دينار بود، و مادر مقتدر بى نهايت ثروتمند و پولدار بود. .12 ابن جوزى درباره او مى‏گويد: اموال زيادى داشت كه از شمار بيرون بود و همه ساله از عوايد كشتزارهاى او هزار هزار دينار به دست او مى‏رسيد.13
پادشاهان عباسى به بستگان خود اموال زيادى را بخشيدند؛ هارون الرشيد بين عموها و بستگان خويش به قدرى اموال پخش كرد كه پيش از او هيچ خليفه‏اى نبخشيده بود.14 و منصور دوانيقى به هر يك از عموهايش هزار هزار درهم داد. 15 خاندان و بستگان عباسى فزونى گرفتند تا اين كه در عصر مأمون ،به سى و سه هزار تن رسيدند. .16 و اين گروه وابستگان كه ما هيچ امتيازى براى آنها نسبت به ديگر مسلمانان سراغ نداريم، اموال دولتى را به نفع خود برداشت مى‏كردند و ثروتهاى هنگفتى در اختيار گرفتند در حالى كه ديگر افراد جامعه اسلامى گرفتار فشار زندگى و تنگدستى و محروميت بودند.
بخششهاى فراوان به كنيزكان‏

پادشاهان عباسى در بخشندگيهاى خو به كنيزكان و نوازندگان افراط مى‏كردند، هارون الرشيد به كنيز خود به نام «دنانير» در يك شب گلوبندى به بهاى سى هزار دينار عطا كرد. 17 و مقتدر عباسى به يكى از بستگان مورد علاقه‏اش درى قيمتى به وزن سه مثقال بخشيد. 18 اصفهانى مى‏نويسد: حمويه براى كنيز خودش به نام ذات الخال (خالدار) از جواهر فروشى، پيراهن بى آستين و چند گلوبند كرايه كرد به قيمت دوازده هزار هزار (12/000/000) دينار،وقتى كه هارون الرشيد ديد، تعجب كرد و از كنيز پرسيد، گفت: به كرايه گرفته‏اند تا آرايش كند. هارون دستور داد همه آنها را خريدارى كردند و به آن كنيز بخشيد. .19 مقتدر عباسى اموال زيادى را در اختيار مى‏گرفت و با آنها به لهو و لعب مى‏پرداخت و از بين مى‏برد و به زنان و كنيزان مى‏بخشيد. 20
متوكل، كنيزى به نام «فضل» داشت، او را روى صندلى مى‏نشاند، و او در حضور متوكل با شعرا به بحث و گفتگو مى‏پرداخت. و موقعى كه او را خريد به وى گفت: «آيا تو شاعر هم هستى؟»
- «آرى كسى كه مرا فروخته است، چنين مى‏پنداشت».
متوكل خنديد و رو به او كرد و گفت: «از اشعارت براى ما بخوان!» كنيز اشعارى خواند.
متوكل از اشعار وى خوشش آمد و دستور داد پنجاه هزار درهم به او دادند.21
به نمونه‏هاى اندك از بخششهاى خلف به كنيزان، به عنوان دليل بر اين كه عباسيان، ثروتهاى مردم را به هدر مى‏دادند وبدون توجه به مصالح جامعه و پيشبرد وسايل زندگى آنان در راه هواهاى نفسانيشان صرف مى‏كردند، بسنده مى‏كنيم .
بخششهاى فراوان به شاعران

بار تبليغات در آن زمان بر دوش شعرا بود، آنها بودند كه فضايل گوناگون را براى پادشاهان عباسى نشر مى‏دادند و آنان را بر دشمنان علوى خود كه مبلغان عدالت اجتماعى در اسلام بودند، مقدم مى‏داشتند، از اين رو عباسيان به شعرا صله فراوانى ارزانى مى‏داشتند و اموال زيادى را بديشان مى‏بخشيدند، از جمله شاعرانى كه از اموال زيادى برخوردار شدند عبارتنداز:
1- ابو شبل برجمى

ابو شبل برجمى كوفى به متوكل وارد شد و قصيده‏اى براى او سرود كه از سى بيت فراهم آمده بود...
متوكل پس از شنيدن قصيده، دستور داد سى هزار درهم به او دادند. 22
2- صولى

وقتى كه متوكل براى سه پسرش: منتصر، معتز و مؤيد از مردم بيعت گرفت كه پس از وى زمام امور را به دست بگيرند، به مردم بارعام داد تا بيايند و به او تبريك بگويند، صولى با علجه خودش را رساند و قصيده‏اى خواند...
متوكل، پس از شنيدن اشعار دستور داد صد هزار درهم به او بدهند و ولى عهدهايش نيز همان قدر به او بخشيدند. 23
3- ابراهيم بن مدبر

ابراهيم بن مدبر از جمله كسانى بود كه به ثروت هنگفتى دست يافت، زمانى كه متوكل از مرض بهبود يافته بود، نزد وى رفت و قصيده‏اى سرود...
متوكل با شنيدن اين مدايح شادمان شد و دستور داد به سراينده‏اش پنجاه هزار درهم دادند و به وزيرش عبيدالله بن يحيى سفارش كرد، او را به كار مهمى بگمارند تا بهره‏مند شود!
4- مروان بن ابى الجنوب‏

از جمله كسانى كه اموال زيادى را متوكل به او ارزانى داشت، مروان بن ابى الجنوب بود، كه شيفته مديحه گويى متوكل بود و قصيده‏اى در مدح وى سرود .
به هر حال، وقتى كه مروان قصيده‏اش را به پايان رساند، متوكل، پنجاه هزار درهم به وى داد..
راستى، چه وقت متوكل از خدا مى‏ترسيد و يا براى خدا عظمتى قائل بود؟ در حالى كه او بدعتها و وقايع عظيمى در اسلام به وجود آورد! كسى كه تمام دوران زندگيش به هرزگى و عياشى وبى بند و بارى گذشت؟...
به هر حال، متوكل پس از شنيدن اين اشعار، صد هزار دينار نقدينه و طلا به اين شاعر جيره خوار داد... .
هنگامى كه متوكل براى پسرانش مجلسى ولايتعهدى منعقد كرد، مروان خطاب به او قصيده‏اى را خواند...
متوكل پس از شنيدن آن اشعار دستور داد تا صد و بيست هزار درهم و پنجاه دست و يك استر و يك اسب و يك الاق به وى دادند.
5- بحترى

اما بحترى كه ملك الشعراى زمان خود بود، تمام سرمايه‏هاى فكرى و ادبى خود را در راه ثناگويى متوكل گذراند، و لقبهاى والا و صفات نيكو به وى داده و ديوانش پر از مدايح اوست و متوكل اموال زيادى به او بخشيد و ثروت فراوانى را به او ارزانى داشت .
6- على بن جهم

متوكل اموال زيادى به على بن جهم بخشيد و او را مقرب خود ساخت تمام اينها به خاطر ثناگويى او و اظهار دشمنى با اهل بيت عليهم السلام بود كه بدگوييهاى تلخى از ايشان كرده و عباسيان را بر آنان مقدم مى‏داشت عباسيانى كه هيچ نيكى و فضيلتى در آنها وجود نداشت، جز پيروزى و دست يافتن بر حكومت ظالمانه كه امت اسلامى را دچار بدترين ظلم و جور خود ساختند!
به همين مقدار اندك از بذل و بخششهاى عظيم، به شاعرانى كه از مهمترين وسايل تبليغات آن زمان بودند، بسنده مى‏كنيم... و اين مقدار از بذل و بخشش بيانگر ميزان ولخرجى و ريخت و پاش اين پادشاهان، از ثروتهاى مسلمين و بازيچه قرار دادن اقتصاد عمومى و به كار گرفتن سرمايه‏ها در راه استحكام سلطنت است، بدون اين كه چيزى از اين سرمايه‏ها را در راه پيشبرد اقتصاد عمومى و گسترش رفاه توده مردم صرف كنند.
ساختن كاخها

عباسيان در ساختن كاخها ولخرجى زيادى كردند و صدها ميليون دينار براى ساختن و تزيين كاخها - با انواع زينتهايى كه در هيچ برهه‏اى از تاريخ نظير آنها ديده نشده بود - هزينه كردند. متوكل، همان كسى كه او را احيا كننده سنت پيامبر (ص) مى‏ناميدند، كاخ معروف «مرج» را بنا كرد و نماى آن را از داخل و خارج كاخ، با كاشيكارى و سنگهاى رنگارنگ زراندود كرد، و در داخل آن مجسمه‏هاى بزرگى از طلا قرار داد و درخت بزرگى از طلا نهاد كه در بالاى آن درخت مجسمه تمام پرندگان، در حال آواز خواندن ديده مى‏شد و بر روى سر پرندگان تاجى از جواهر، ساخته بود. براى متوكل، تختى از طلا و جواهر نشان ساخته بودند كه مجسمه يك آدم و يك شير و يك گاو نر و يك كركس آن را حمل مى‏كرد و تمام اينها نيز جواهر نشان بودند. هزينه اين قصر و تخت و طلا و نقره‏اى كه در آن مصرف كرده بودند، بالغ بر يك ميليون و هفتصد هزار (1/700/000) دينار مى‏شد و فرمان داد كه كسى وارد اين كاخ نشود مگر اين كه لباسش از ابرايشم و قلابدوزى باشد! تمام بازگيران و اهل ساز و آواز و دلقكان را احضار كرده بود، وقتى كه در اين بهشت! جلوس كرد، يحيى بن خاقان گفت:
«يا اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند اين كاخ را بر تو ميمون گرداند و بدين وسيله بهشت را بر تو ارزانى دارد».
متوكل پرسيد: چگونه مى‏شود؟
يحيى گفت: «چون تو با اين كاخ مردم را مشتاق بهشت مى‏گردانى و باعث مى‏شوى تا آنهاعمل صالح انجام دهند و با اعمال صالح خود، به بهشت اميدوار شوند.»
متوكل از شنيدن اين مطلب شادمان گشت .24
از جمله كاخهايى كه متوكل بنا كرد، كاخ جعفرى بود كه در ساختن آن بيش از دو هزار دينار صرف كرد و نوازندگان و رقاصان را دعوت كرد و آنها رقص و آواز به جا آوردند، دو هزار درهم نيز به ايشان داد.25
به هر حال، ما هزينه‏هاى هنگفتى را كه متوكل درباره ساختن كاخهاى خود صرف كرده بود، در كتاب «حياة الامام على الهادى (ع)» 26 نقل كرديم كه خود بيانگر بخشى عظيمى از عدم توازن اقتصادى آن زمان است ؛ خاندان عباسى از راه درآمدهاى دولتى برداشت كرده و در راه شهوترانيها و كامجوييهاى خويش خرج مى‏كردند.
خوشگذرانيهاى زنان عباسى

بخش عظيمى از اقتصاد دولت در راه زنان دربار عباسى صرف مى‏شد كه همگى غرق در خوشگذرانى و تن آسايى بودند. زبيده همسر هارون الرشيد با آرايشها و زيورهاى گوناگون به سر مى‏برد تا آنجا كه بهاى جامه‏اى كه بر تن مى‏كرد، بالغ بر پنجاه هزار دينار مى‏شد. 27
اين گزافه كارى به زنان عباسى منحصر نبود، بلكه به زنان وزرا نيز سرايت كرده بود؛ عتابه، مادر جعفر بر مكى صد كنيز داشت و هر كنيزى زر وزيور مخصوص به خود داشت كه با ديگران متفاوت بود !28
به هر حال ما وقتى كه اين روش اقتصادى را بر نظام اسلامى عرضه مى‏كنيم، مى‏بينيم برخلاف آن بوده و از راه و رسم اسلام بسيار به دور است .
بينوايى توده مردم

طبيعى است كه اكثريت قاطع مردم مسلمان با وجود محروميت از بيت المال - كه در راه شهوترانيهاى سلاطين، وزرا و وابستگان دربار صرف مى‏شد - دچار بدبختى و محروميت شوند و فقر و تنگدستى همه را فرا گيرد و در طبقات مختلف گسترش يابد.
اصمعى شاعر معروف را ديدند كه خود را به پرده كعبه آويخته مى‏گويد:
يا ربّ انّى سائل كماترى
مشتمل شملتين كماترى‏
و شيختى جالسة كماترى
والبطن منى جائع كما ترى‏
فماترى يا ربنا فيما ترى‏29
اى پروردگار! من از تو درخواست مى‏كنم چنان كه مى‏بينى !
من خود را به دو جامه پيچيده‏ام و همسر پيرم زمين‏گير است .
و چنان كه تو شاهدى شكمم گرسنه است، پس چه مصلحت مى‏بينى، پروردگار من درباره آنچه خود ناظرى!
اين شاعر آنچه را كه از رنج گرسنگى برسر خود و همسرش آمده و شكمشان تهى و بدنشان برهنه است به خدا شكايت مى‏كند و از خداوند طلب كمك و روزى مى‏كند...
و نيز اصمعى روايت كرده است كه شاعر ديگرى را ديد دست به پرده كعبه گرفته و اشعار زير را مى‏خواند:
أيا ربّ الناس و المنّ و الهُدى‏
أَما لى فى هذا الانام قسيم‏
اما تستحى منى وقد قمتُ عاريا
أُنا جيك يا ربّى وانت كريم
اترزق ابناء العلوج و قد عصوا
وتترك قرما من قروم تميم 30
اى پروردگار مردم و اى خداى صاحب احسان و هدايت !
آيا مرا در بين اين مردم هيچ سهم و بهره‏اى نيست!؟
آيا تو از من خجالت نمى‏كشى (!) كه من با بدن برهنه ايستاده‏ام.
و در اين حال با تو اى پروردگار راز و نياز مى‏كنم و حال اين كه تو كريمى!
آيا به كافر زادگان كه فرمان تو را نمى‏برند، روزى مى‏دهى،
و بزرگى از بزرگان قبيله تميم را وا مى‏گذارى!
آرى تهى دستى قلب اين شاعر درمانده را جريحه‏دار كرده است تا آن جا كه از سر حد ادب و ايمان خارج شده و به خداوند سخنان درشت مى‏گويد و او را متهم مى‏كند كه خدانشناسان را روزى مى‏دهد و بزرگى از بزرگان بنى‏تميم را محروم مى‏سازد و نمى‏داند كه خداوند هر كه از بندگانش را اراده كند بى حساب روزى مى‏دهد.
شاعران آن زمان، چهره كسانى را كه از ارتباط با دولت محروم و به بدترين فقر و درماندگى دچار بوده‏اند، به تصوير كشيده‏اند، ابوفرعون ساسى چنين مى‏گويد:
و صبية مثل صغار الذر
سود الوجوه كسواد القدر
جاء الشتاء و هم بشر
بغير قمص و بغير أزر
تراهم بعد صلاة العصر
و بعضهم ملتصق بصدري‏
و بعضهم ملتصق بظهري
و بعضهم منحجر بحجري‏
اذا بكوا عللتهم بالفجر
حتى اذا لاح عمود الفجر
ولاحت الشمس خرجت أسري‏
عنهم و حلوا بأصول الجدر
كأنهم خنافس في جحر
هذاجميع قصتي و أمري‏
فارحم عيالي و تول أمري
فأنت أنت ثقتي و ذخري‏
كنيت نفسي كنية في شعري‏
أنا أبو الفقر وأم الفقر31
و كودكانى همچون ذرات ريز، صورتهايشان مانند ديگ سياه گشته .
زمستان فرا رسيد در حالى كه آنان بدون پيراهن و تن پوشند.
پس از نماز عصر آنها را مشاهده مى‏كنى در حالى كه بعضى به آغوش من، و بعضى به پشتم چسبيده و برخى به دامنم پناه آورده‏اند!
وقتى كه گريه مى‏كنند، آنها را به دميدن صبح اميدوار مى‏سازم تا وقتى كه سفيده صبح مى‏دمد،
و خورشيد مى‏تابد، از دست آنها خلاص مى‏شوم وآنها به پايه‏هاى ديوار پناه مى‏برند.
گويى آنان سوسكهايى در داخل لانه هستند! اين است تمام داستان و جريان من!
اينك خدايا بر عيالات من رحم كن و كار مرا سامان بخش! كه تو اميد و اندوخته منى من تخلص خويش را در اين شعر؛ ابوالفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) قرار دادم.
اين شاعر تيره روز، در ناحيه‏اى زندگى مى‏كرده كه قحطى آمده و هيچ كمك و برگ و نوايى به او نمى‏رسيده است، حالت كودكان خردسالش را به گونه تأثر آور و غمگينى مجسم كرده كه سيمايشان سياه گشته و شادابى كودكى ازچهره‏شان رخت بر بسته است. زمستان بر آنها هجوم آورده، در حالى كه نه پيراهنى دارند تا خود را از سرما حفظ كنند و نه غذايى، به پدرشان چسبيده‏اند، از او غذا مى‏خواهند تا از گرسنگى نجات يابند و او هيچ راهى براى كمك ايشان نمى‏يابد، به پيشگاه خداوند مى‏نالد تا به او رحم كند و از اين غم كشنده نجاتش بخشند، در حالى كه كنيه خود را «ابوالفقر و ام الفقر» نهاده است. براستى كدام بدبختى است كه از اين بدبختى دردناكتر باشد؟
از جمله شاعرانى كه دچار تنگدستى و محروميت بودند، عمرو بن هدير است كه تيره روزى خود را در اشعار ذيل بيان كرده است...
- ايستاده‏ام و نمى‏دانم به كجا بروم، و به چه كارى تصميم بگيرم!
از مقدراتى كه با نحوست پيايى بر من وارد مى‏شود در شگفتم و تمام عمرم را در شگفتى به سر بردم،
وقتى كه روزى مى‏طلبم، بشدت بخل مى‏ورزد، و از اقيانوس، آب گوارا را دريغ مى‏كند!
به شخص تنگدستى مراجعه كردم و يكى از دخترانش را خواستگارى كردم، باشد كه از اين راه ثروتى نصيبم شود!
وقتى كه دخترش را به همسرى من درآورد و بعد جهيزيه‏اش رسيد، در آن ميان تختى و جالباسيى از محروميت و بدبختى بود!
سرانجام آن زن فرزندى پاكيزه از محروميت زاييد، كه در روى زمين جز من پدرى نداشت !
و اگر تا انتهاى بيابان مى‏رفتم و همه شب بر من بالهايش را مى‏گسترد، هيچ ستاره‏اى نمى‏درخشيد!
و اگر از شرى بميناك بودم و مى‏خواستم در تاريكى پنهان شوم، نور خورشيد از مغرب مى‏تابيد!
و اگر كسى يك درهم به من مى‏بخشيد، به خانه كه مراجعه مى‏كردم، مى‏ديدم در دستم عقربى است !
و اگر بر مردم بارانى از دينارها مى‏باريد، براى من جز قلوه سنگى كه به سرم مى‏خورد چيزى نبود!
و اگر گلوبند به رشته كشيده‏اى از در ميان دستهايم لمس مى‏كردم، مى‏ديدم، خرمهره است كه سوراخ كرده‏اند.
و اگر گنهكارى در بيابان سنگلاخى گناهى مرتكب شده بود، آن گاه دور سر من مى‏چرخيد!
تا آن جا كه مى‏گويد:
امامى من الحرمان جيش عرمرم‏
ومنه ورائى جحفل حين أركب‏32
- پيشروى من از محروميت و بيچارگى سپاه بى شمار و در پشت سرم نيز موقعى كه سوار بر مركب حركت مى‏كنم سپاه انبوهى از تيره روزى است! .
شاعر با اين اشعار خود آن چه را كه ازخسارت و نكبت روزگار و تيره‏روزى خود در همه حال مشاهده كرده است تجسم بخشيده، او غرق در گرسنگى و فقر بوده در حالى كه طلاهاى زمين به دست دلقكها و هرزه گرايان و ديگر اصحاب لهو و فسق و فجور مى‏رسيده است .
از جمله شاعران بينوا و تيره بخت آن زمان، يكى ابوشمقمق بود كه خود تنگدسيش را چنين توصيف مى‏كند...
- وقتى كه خانه‏ام و آن كوزه از سبوس آرد گندم تهى شد، با خود گفتم
موشها هم از خانه من دورى گزيده و به دارالاماره پناه برده‏اند!
و مگسهاى خانه من نيز، به صورت دسته جمعى تا پرواز فردى، آهنگ رفتن كرده‏اند!
و آن گربه هم كه يك سال در اين خانه ماند، در اطراف خانه موشى پيدا نكرد،
سرش از شدت گرسنگى دور برداشت و زندگى در اين جا توأم با رنج و مرارت بود.
وقتى كه او را سر افكنده و بدحال ديدم، در حالى كه حرارتى در درونش بود گفتم :
واى بر تو، تا كى صبر مى‏كنى، تو بهترين گربه با حرارتى بودى كه چشمانم او را ديده بود!
در پاسخم گفت: صبر مى‏كنم در حالى كه جاى ايستادنم در ميان خانه خالى مثل درون بيابان تفتيده است! -
اين اشعار بيانگر درجه تنگدستى بيش از حدى است كه اين شاعر گرفتار بوده است - خداوند ما را از چنان فقرى نگهدارد! - تا آن جا كه خانه‏اش را به صورت بيابانى وحشتناك درآورده بوده است كه نه براى مگسان و نه براى موش و گربه اميدى مانده بود، زيرا كه هيچ گونه خوردنى در آن جا وجود نداشت .
از جمله شاعران تيره روز آن عصر، اسماعيل بن ابراهيم، مشهور به حمدونى است كه در توصيف تنگدستى خود مى‏گويد:
من كان فى الدنيا اخا ثروة
فنحن من نظارة الدنيا
نرمقها من كثب حسرة
كاننا لفظ بلا معنى 33
- هر كه در اين دنيا سرمايه وثروتى دارد اما ما تماشاگر اين دنياييم، به دنيا از روى حسرت، خيره خيره از نزديك مى‏نگريم، گويى كه ما لفظى بى معنى هستيم -
ملاحظه مى‏كنيد كه چگونه وقتى كه به ثروتمندان نگاه مى‏كند، آه و ناله‏ها بر مى‏آورد خودش را در دنيا چنان مى‏بيند كه گويا وجود ندارد و لفظى بى‏معناست!
موضع امام (ع)

اما امام ابو محمد (ع)، تجسم جبهه مخالف حكومت عباسى است كه خود كامگى آنهارا در مورد ثروتهاى امت و سرقت ارزاق عمومى، مورد اعتراض قرار مى‏داد.
از برجسته‏ترين نوع مخالفتى كه امام (ع)، انتخاب كرده بود اين بود كه ارتباط و يا كمك به آن پادشاهان را بر خود حرام كرده بود، پادشاهانى كه مال خدا را دست به دست مى‏گرداندند و مردم را بردگان خود مى‏شمردند آنان براى جلب امام در دستگاه خويش و ضميمه كردن او به جرگه خود تلاش زيادى كردند، اماموفق نشدند و در نتيجه با نهايت شدت و قساوت برخورد كردند و زندگى اقتصادى را بر او تنگ گرفتند و او را در تنگناى كشنده مالى قرار دادند، و از رسيدن اموالى كه از طريق شيعيان به خدمتش مى‏رسيد، مانع شدند، جز اين كه بعضى از نيكوكاران شيعه، نقش مخصوصى ايفا كردند و در داخل مشك روغن درهم و دينار قرار داده به خدمت امام (ع) فرستادند 34 و بدان وسيله آن فشار مالى امام را رفع كردند.
به هر حال، امام (ع) در كنار مستمندان و محرومانى ايستاده بود كه به خاطر عدم توازن در زندگى اقتصادى و چپاول ثروتهاى عمومى توسط پادشاهان با تنگدستى و تيره روزى روبرو بودند.
در اين جا سخن ما از زندگى اقتصادى در عصر امام (ع) پايان مى‏گيرد.
زندگى سياسى

اما زندگى سياسى در عصر امام ابو محمد (ع)، بسيار زشت و تاريك بود ترس و بيم سايه گستر بود، ظلم و جور همه جا را گرفته بود وآشوبها فراگير بوده و شورشهاى داخلى برخاسته از عدم استقرار سياسى همه جا به چشم مى‏خورد، و به نظر من تمام اينها به دلايل زير بود:
الف - تسلط تركها بر اوضاع حكومت و خودسرى آنها در تمام شؤون سياسى حكومت، در حالى كه هيچ آگاهى از سياست و اداره مملكت نداشتند، بدين جهت به مردم ستم مى‏كردند و حكومت جابرانه پيشه كرده و ترس و بيم را رواج مى‏دادند.
ب - نادانى و بى خبرى سلاطين عباسى و فرو رفتن ايشان در شهوترانيها و كامجوييها و بى اعتنايى به تمام شؤون زندگى رعيت، از جمله عوامل و رويدادهاى مهم سياسى آن عصر بود. اينك درباره برخى از آثار سياسى كه در آن زمان بر همه جا حكمفرما بود، به اختصار سخن مى‏گوييم:
شكنجه علويان

علويان به سخت‏ترين روشها آزموده شدند ودر بيشتر روزگاران حكومت عباسى در ترس و بيم زياد به سر بردند، زيرا كه پادشاهان عباسى رسماً به شكنجه و تعقيب و تارومار ساختن و بد بدترين نوع آزار ايشان كمر بسته بودند. عيسى بن زيد در اين باره مى‏گويد:
الى الله أشكوما نلاقى و انّنا
نقتل ظلماً جهر و نخاف‏
ويسعد اقوام بحبهم لنا
و نشقى بهم والامر فيه خلاف‏35
- از آنچه بر سر ما مى‏آيد به خدا شكوه مى‏كنيم در حالى كه ما آشكار از روى ظلم كشته مى‏شويم و بيمناكيم.
و گروههايى به خاطر محبتشان به ما خوشبخت مى‏شوند، در صورتى كه ما به وسيله ايشان دچار بدبختى هستيم، و درست جريان كار ما بر عكس است! -
اين شعر، حكايت از قتل و سركوبى و جور ستمى است كه عباسيان بر علويان روا داشتند، هر چند عباسيان به ملك و سلطنت نرسيدند مگر با نام علويانى كه قربانيان زيادى را در راه آزادى مردم مسلمان از چنگال استبداد اموى تقديم كرده بودند.
از روشهاى سختى كه عباسيان در برابر علويان اتخاذ كردند اين بود كه ايشان را در محاصره اقتصادى قرار دادند و در نتيجه آنها در تنگناى دردآور مالى واقع شدند. يحيى بن عمر علوى در حالى كه عباسيان را مخاطب قرار داده است، در اين باره مى‏گويد:
...
- اين پيام را از قول كسى كه هرگز از حق به ظلم و جور گرايش نيافت به بنى عباس برسان؛
اگر دنيا مال شخصى ايشان است، از آن به مقدار قوتى به پسر عموها بذل و بخشش كنند!
و از مال خودتان به قوت ما گشايشى بدهيد كه اين كار در حكومت به عدالت نزديكتر است .

معناى اين شعر، آن است كه عباسيان نه به مقدار قوت بلكه درحد سد رمق نيز به علويان چيزى نمى‏دادند و فقر را چون جانورى كه اجساد ايشان را مى‏آزرد بر ايشان مسلط كردند. برخى از منابع تاريخى بر اين مطلب اشاره دارد كه علويان در روزگار اين طاغوت - متوكل - به قدرى سختى و محروميت ديدند كه وحشت و مرارت آن قابل توصيف نيست، چنان بودند كه گاهى جز يك عبا نداشتند و اگر يك مرد علوى مى‏خواست ازخانه بيرون بيايد آن را مى‏پوشيد و همچنين اگر يك زن علويه مى‏خواست آن را بر تن مى‏كرد، مردم نيز از ترس سلطه ستم پشگان جرأت ارتباط با ايشان را نداشتند.

محمد بن صالح، از ابراهيم بن مدبر خواست تا به خواستگارى دختر عيسى بن موسى جرمى برود ابراهيم به اين نيت نزد عيسى رفت و پيشنهاد داد، اما عيسى پاسخ مثبت نداد و گفت: من به تو دروغ نمى‏گويم، به خدا سوگند كه او را رد نمى‏كردم زيرا بزرگوارتر و مشهورتر از او را براى دامادى خودم سراغ ندارم وليكن از متوكل و پس از او، از فرزندانش به مال و جانم بيمناكم. و به همين مطلب، محمد در اشعارى كه سرورده، اشاره دارد، مى‏گويد:
خطبت الى عيسى بن موسى فردنى‏
فلله والى مرة و عتيقها
- من كسى را براى خواستگارى به نزد عيسى بن موسى فرستادم اما او جواب رد داد به خدا سوگند كه او دوستدار «مره» و «عتيق» 36 ايشان است !
عيسى با اين كه مى‏دانست من از دودمان اصيل دختر رسول خدايم، پيشنهاد مراد رد كرد.
و گذاشته از پاكزادى من، ما را ريشه و اصلى است كه پيامبر خدا تنه و اصل آن است -
مسلمانان از ارتباط با علويان، بلكه از سلام دادن به ايشان، ممنوع بودند، زيرا كه عباسيان ستمگر بدترين مجازاتها را براى كسانى در نظر مى‏گرفتند كه به نوعى ايشان را مورد محبت و احترام قرار دهد.
بدترين دورانهاى تاريك و ظلمانى كه بر علويان گذشت، روزگار متوكل بود كه كاسه خشم خود را در يك جا بر سر ايشان ريخت و با نهايت قساوت ايشان را سركوب نمود و آنان به شهرها و روستاها - از بيم اين كه مبادا به چنگ حكومت بيفتند وآنها را بكشد و يا زندانى كند - به صورت ناشناس آواره شدند.
زندگى اعتقادى

اما زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (ع) سالم و روبه‏راه نبود و به وسيله بعضى از منحرفانى كه در پيرامون عقايد خالص اسلامى شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان كه يكى از شعبده‏بازان غير مسلمان براى گمراهسازى مسلمين و به تباهى كشيدن عقايدشان دست به شعبده‏اى زده بود و امام ابو محمد (ع) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا اين كه اوهام آنها را باطل كرد و شبهات را از بين برد و واقعيت تابناك اسلام روشن ساخت.
همين طور، پديده ديگرى در آن زمان پيدا شد و آن قيام يكى از دجالهاى زمان در برابر امام (ع) و پدر بزرگوارش بود كه هدف او نيز فاسد كردن عقيده پيروان اهل بيت عليهم السلام بوده است. امام (ع) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شيعيانش نيز دستور داد تا او را لعن كنند و از او بيزارى جويند كه ما در ذيل به اين مطلب و به بعضى از جهات ديگرى كه با اين موضوع مربوط است اشاره مى‏كنيم:

امام عسكرى شبهه كندى را باطل مى‏كند
اسحاق كندى ،37 فيلسوف عراق، برخى شبهات را در پيرامون قرآن مجيد مطرح كرد، در بين مردم كم سواد شايع شد كه او كتابى به نام «تناقض القرآن» تأليف كرده است و خود نيز درگير همين مسأله است! اين خبر به امام ابو محمد (ع) رسيد، تا اين كه با يكى ازشاگردان كندى ملاقات كرد، امام (ع) رو به او كرد و فرمود: مگر بين شما مردى برجسته و دانا نيست كه استادتان كندى را از اين راه و روشى كه نسبت به قرآن پيش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوييم، چگونه مى‏توانيم در اين مورد و يا در مسائل ديگر به او اعتراض كنيم! امام (ع) فرمود:
- «آيا هر چه به تو تعليم دهم به او ابلاغ مى‏كنى؟»
- بله مولاى من !

امام (ع) برهانى قاطع و دليل برنده‏اى به او القاء كرد كه تمام شبهات كندى را از بيخ و بن بر مى‏كند وبه شاگرد كندى چنين گفت:
«پيش او برو، و در معاشرت با او گرم بگير، و او را در كارهايش يارى كن! وقتى كه كاملاً مأنوس شديد، بگو: براى من مسأله‏اى پيش آمده مى‏خواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چيست. آن وقت به او بگو:
اگر آوردنده اين قرآن نزد تو بيايد و بپرسد: آيا جايز است كه خداى متعال از كلمات قرآن، غير از آن معانى كه تو گمان كرده‏اى، معناى ديگرى اراده كرده باشد او در جواب خواهد گفت: آرى جايز است. زيرا او مردى است كه وقتى كلمات را شنيد معناى واقعى آنها را مى‏فهمد. وقتى كه اين جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از كجا مى‏دانى،
شايد خداوند غير از معنايى كه تو در نظر گرفته‏اى معناى ديگرى را اراده كرده باشد...»
امام (ع)، با اين برهان كوبنده، شبهه كندى را از ميان برد و بدان وسيله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجيد را - آن كتابى كه نه از قبل و نه بعد از آن باطل كننده‏اى نيايد - مسدود كرد. زيرا ريشه اين شبهه در نوع معنايى بود كه كندى به نظر خود مى‏فهميد در صورتى كه ممكن بود معناى ديگرى داشته باشد كه او نفهميده و به عقل او نرسيده باشد و با آن معنا تناقض از ميان برداشته شود و هيچ جاى ايراد و اشكالى نماند.
آن مرد رفت با استادش ملاقات كرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را كه امام (ع) به او القاء فرموده بود به وى گفت. كندى شروع كرد به فكر كردن و مدتى را در اين باره فكر مى‏كرد كه ممكن است اين حرف درستى باشد و چنين چيزى محتمل است و در واژه‏هاى زبان عرب يك لفظ به معانى مختلف آمده است! تا اين كه رو به آن دانشجو كرد و گفت:
- «تو را سوگند مى‏دهم، به من بگو، اين مطلب را چه كسى به تو آموخت؟...»
- «اين مطلبى بود كه به ذهنم خطور كرد و من هم به شما عرض كردم».
- «هرگز! چنين نيست، زيرا اين، سخن تو نيست و تو هنوز به آن مرتبه نرسيده‏اى! كه چنين بگويى!...»
- امام ابو محمد عسكرى (ع)، به من فرمود» .
- « حال كه حقيقت را گفتى اعتراف مى‏كنم چنين سخنانى جز از اين خانواده از كسى سر نمى‏زند!» آنگاه كندى دستور داد كتابش را آوردند و آن را سوزاند و از ميان برد. 38 زيرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس كرد.
امام، چشم بندى راهب را باطل مى‏كند

امام ابو محمد (ع) نقاب مكر و تزوير از چهره راهبى برداشت كه مى‏خواست مسلمانان را گمراه كند و آنها را در ديانتشان به شك وا دارد.
داستان به طورى كه راويان نقل كرده‏اند از اين قرار است كه مردم دچار قحطى شديد شدند، معتمد عباسى دستور داد مردم تا سه روز براى طلب باران به بيابان بروند، همه مردم رفتند، اما بارانى نازل نشد، تا اين كه اهل نصارا به همراه راهبى بيرون آمدند و اين راهب هر مرتبه كه دستش را به طرف آسمان بلند مى‏كرد، باران سيل آسا مى‏باريد و اين كار را چند بار تكرار كرد، بطورى كه بعضى از نادانان در حقانيت دين خود به شك افتادند و بعضى ديگر از دين برگشتند اين امر، بر معتمد گران آمد تا اين كه به امام ابو محمد (ع) كه آن زمان در زندان به سر مى‏برد متوسل شد و عرض كرد: امت جدت رسول خدا (ص) را پيش از آن كه نابود شوند، درياب! امام (ع) به او گفت: چون فردا مردم از شهر بيرون شوند، من اگر خدا بخواهد شك و شبهه رابرطرف مى‏سازم. معتمد دستور داد، امام را از زندان بيرون آورند.

امام (ع) از او خواست تا ياران و اصحاب آن حضرت را نيز از زندان آزاد كند و او قبول كرد و همه را بيرون آوردند. در روز دوم كه مردم براى طلب باران به بيرون شهر رفتند، راهب دستش را به طرف آسمان بلند كرد، ابرى پيدا شد و باران باريد، امام (ع) دستور داد دست او را بگيرند و آنچه در دستش است از او بستانند در دست راهب يك استخوان آدميزاد بود، استخوان را از او گرفتند، خليفه دوباره دستور طلب باران كند، راهب دست به طرف آسمان بلند كرد، ديدند آن ابر برطرف شد و آفتاب بر آمد، مردم از اين پيش آمد تعجب كردند معتمد، رو به امام (ع) كرد و گفت:
«يا ابا محمد! اين چه بود؟»
- «اين استخوان پيامبرى بود كه اين راهب از ميان قبرها به دست آورده بود و هيچ استخوان پيامبرى نيست كه زير اين آسمان قرار بگيرد مگر اين كه باران سيل آسا به خاطر آن مى‏بارد!...»
معتمد، وقتى كه مطلب را پيگيرى كرد، ديد همان طورى است كه امام (ع) فرمود به اين ترتيب شك و شهبه از ميان رفت .39
دروغ پردازان و جاعلان‏

يكى از آفتاى آن زمان، گسترش دروغ پردازان و جاعلان بود، كه از جمله عوامل و اسبابى بود كه عقايد اسلامى را در دلها سست مى‏كرد، از مشهورترين جاعلان و دورغ‏پردازان، فردى به نام عروة بن يحى دهقان بغدادى بود كه از قول امام ابوالحسن على بن محمد و پس از او از ابو محمد حسن بن على عليهما السلام روايتهايى به دروغ نقل مى‏كرد و از اين راه اموال زيادى را كه شيعه مى‏خواستند به امام (ع) بپردازند اختلاس مى‏كرد و در برابر امام نيز دروغ مى‏گفت، تا اين كه امام او را لعن كرد و به شيعيان دستور داد او را لعنت كنند و از او دورى نمايند تا عقايديشان را فاسد نكند.40

به اين مقدار مختصر، سخن ما از زندگى عقيدتى دوران امام (ع) به پايان مى‏رسد، و اين دوران - همان طورى كه گفتيم - از نظر عقيدتى دوران نگرانى و ناسالمى بود.
پى نوشتها:

1- تاريخ تمدن اسلام: 79/5.
2- الوزراء و الكتاب: 288.
3- الوزراء و الكتاب: ص 142.
4- الوزراء و الكتاب.
5- الكامل: 268/6.
6- الفخرى: ص 164.
7- الولاة و القضاة: 125 - 126.
8- نجوم الزاهرة: 54/2، خطط مقريزى: 94/2.
9- اخبار الطوال: 384.
10- الوزراء و الكتاب: 250.
11- نجوم الزاهرة: 75/2.
12- نشوار المحاضرات: 293/1.
13- المنتظم: 253/6.
14- نجوم الزاهرة: 65/2.
15- كامل ابن اثير: 319/6.
16- همان مأخذ.
17- المستظرف من اخبار الجوارى اثر صلاح الدين: 28.
18- تاريخ الخلفاى سيوطى: 384.
19- الاغانى: 226/16.
20- سمط النجوم العوالى: 354/3.
21- الاغانى: 226/16.
22- الاغانى، چاپ دار الكتب مصر: 193/14.
23- الاغانى .
24- عيون التواريخ: 170/6 عكس بردارى شده از كتابخانه اميرالمؤمنين (ع).
25- مرآة الزمان: 158/6.
26- ترجمه اين كتاب نفيس، با عنوان تحليلى از زندگانى امام هادى (ع) در سال 1369 به پيشنهاد كنگره جهانى امام رضا (ع)، انجام گرفت شد و اين كتاب در سال جارى (1370 ه') چاپ و منتشر گرديد - م.
27- مروج الذهب: 366/2.
28- الوزراء و الكتاب: 192.
29- المحاسن و المساوى: 585.
30- المحاسن و المساوى: 585، توجه داريد كه حركت حروف روى در دو شعر اول با شعر سوم متفاوت است!
31- طبقات ابن معتز: 378، كتاب الورقة: 57.
32- عقد الفريد: 216/6.
33- المحاسن و المساوى: 277.
34- سفينة البحار: 158/2.
35- سرالسلسلة العلوية: 65.
36- ظاهراً مقصود از«مره» قبله‏اى است كه ابوبكر از آن قبيله است و «عتيق» نيز نام ابو بكر مى‏باشد.م.
37- ابو يوسف بن اسحاق كندى، نخستين فيلسوف قلمرو اسلامى، درشهر كوفه به دنيا آمد، دوران تحصيل خود را در بصره و بغداد گذراند، او به زبان يونانى تسلط داشت و كتابهاى فلسفه را از يونانى به عربى برگرداند، در فلكيات سرآمد بود. كندى تأليفاتى داشته است اما امروز چيزى از آنها در دست نيست. او ازمذاهب كلامى اسلام مذهب معتزلى را اختيار نمود و حوزه درس فلسفه او علاقمندان زيادى داشته است. وى در سال 252 ه'ق در گذشته است. نقل از پاورقى صفحه 63 كتاب خطوط برجسته‏اى از فلسفه و كلام اسلامى - م .
38- مناقب ابن اشوب: 424/4.
39- جوهرة الكلام: 154، اخبار الدول: 117.
40- رجال كشى: 353.
تحليلى از زندگانى امام حسن عسكرى (ع)
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


معجزات وكرامات امام عسكرى(ع)

معجزات وكرامات امام عسكرى(ع)

خداى تعالى پيامبران و اوصياى ايشان (ع) را با معجزاتى كه ديگر افراد بشر از آوردن نظير آنها عاجزند، يارى كرده است تا گواه راستين بر درستى خير و هدايتى باشد كه از طرف خدا براى مردم آورده‏اند، كه اگر اين يارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مى‏شدند و كسى گفته‏هاى آنان را تصديق نمى‏كرد. از جمله امدادهاى الهى آن است كه آنچه در باطن مردم مى‏گذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را كه در آينده اتفاق مى‏افتاد از همه آنها آگاه مى‏فرمود، خداى تعالى اين عنايت را به ائمة هدى (ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد (ع) فرموده بود كه ما به برخى از موارد مهمى كه از آن حضرت رسيده است اشاره مى‏كنيم:
1- حسن نصيبى نقل كرده، مى‏گويد: در دلم گذشت كه آيا عرق جنب پاك است، يا نه؟ به در منزل امام ابو محمد، حسن عسكرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسيدم و در آن جا اقامت كردم چون سفيده صبح دميد امام (ع) از منزل بيرون شد، ديد من خوابيده‏ام، مرا بيدار كرد و فرمود:
«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاك است و اگر از حرام باشد، نه.»1
2- اسماعيل بن محمد عباسى روايت كرده، مى‏گويد: از حاجتى كه داشتم خدمت ابو محمد (ع) شكايت كردم و قسم ياد كردم كه نه يك درهم و نه بيشتر، هيچ مبلغى نزد من نيست، امام رو به من كرد و فرمود:
«آيا به دروغ سوگند مى‏خورى، در حالى كه دويست دينار در زير زمين پنهان كرده‏اى؟ البته اين حرف را بدان جهت نمى‏گويم كه چيزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش كرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به اين مرد بده».
غلام، صد دينار به من داد، سپس رو به من كرد و فرمود:
«تو آن پولهايى را كه دفن كرده‏اى با وجود نياز شديدى كه دارى از دست خواهى داد.»
اسماعيل مى‏گويد: بعدها احتياج پيدا كردم هر چه جستم نيافتم پيگيرى كردم ديدم پسرم جاى آنها را يافته و آنها را دزديده و فرار كرده است .2
3- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (ع) از ظلم و جور عبدالعزيز و يزيد بن عيسى شكايت كرد، امام عليه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزيز را من كفايت كردم و اما يزيد، در برابر خداى عزوجل تو با او بايد بايستيد».
چند روزى بيش نگذشت كه عبدالعزيز هلاك شد و اما يزيد، كه محمد بن حجر را به قتل رساند كه در پيشگاه خدا (براى رسيدگى به حسابشان) بايد حاضر شوند!3
4- از ابوهاشم نقل كرده‏اند،كه گفت: خدمت امام ابو محمد (ع) از تنگناى زندان و سنگينى كنده و زنجير شكايت كردم ،امام (ع) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند و همين طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به جا آورد. 4
5- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گويد: در تنگناى معيشت بودم، خواستم از امام ابو محمد (ع) چيزى مطالبه كنم خجالت كشيدم، وقتى كه به منزل رسيدم ديدم صد دينار برايم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نيازى داشتى از تقاضا شرم مكن! زيرا تو به مقصودت خواهى رسيد.»5
6- ابوهاشم، اين مرد موثق و امين مى‏گويد: از ابو محمد عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود:
«بهشت دروازه‏اى دارد به نام معروف، كه جز اهل خير و نيكوكاران از آن دروازه وارد نشوند.»
من با شنيدن اين سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم كه احتياجات مردم را برآورده مى‏سازم، امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى كه نيكوكاران در دنيا و در آخرت ،اهل خير به شمار مى‏آيند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ايشان قرار دهد و بيامرزد»6
7- محمد بن حمزه دورى، نقل كرده است، مى‏گويد: خدمت امام ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشتم و از آن حضرت تقاضا كردم دعا كنند تا ثروتمند شود. زيرا كه در سختى زندگى به سر مى‏بردم و مى‏ترسيم كه كارم به رسوايى كشد، امام (ع) در پاسخ من نوشت:
«مژده باد تو را كه از طرف خداى متعال بى‏نيازى برايت مقدر شده است، پسر عموميت، يحيى بن حمزه از دنيا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن مبلغ به دست تو خواهد رسيد، پس شكر خدإ؛ّّه را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف بپرهيز.»
همان طور كه امام (ع) فرموده بود پس از چند روز خير مرگ پسر عمويم رسيد و آن مبلغ عايد من شد و تنگدستى من برطرف گرديد. حق خدا را دادم و به برادران دينى كمك كردم و پس از آن به اعتدال عمل كردم در صورتى كه قبلاً ولخرجى مى‏كردم‏ 7!
8- محمد بن حسن بن ميمون مى‏گويد: طىّ نامه‏اى كه به خدمت مولايم امام عسكرى (ع) نوشتم از تنگدستى خود شكايت كردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (ع) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و كشته شدن با ولايت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».
جواب نامه من چنين آمد:

«همانا خداى عزوجل، وقتى كه گناهان دوستان ما زياد مى‏شود، به وسيله تنگدستى، گناهان ايشان را محو مى‏كند؛ و بسيارى از گناهان را مى‏بخشد، آرى همان طور كه در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى كه ما پشتيبان كسى هستيم كه به ما پناه آورد و نوريم براى هر كه از ما روشنى خواهد و پناهيم براى كسى كه به ما پناهنده شود، هر كه ما را دوست بدارد در مراتب عاليه با ماست و هر كه از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى‏افتد...»8
9- ابو جعفر هاشمى مى‏گويد: من با گروهى در زندان بوديم كه ابو محمد (ع) نيز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت كرديم و من صورت امام حسن (ع) را بوسيدم و او را روى فرشى كه زير پايم بود نشاندم، جعفر نيز در نزديكى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصيف بود، مردى از قبيله جحم نيز همراه ما در زندان بود كه مى‏گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (ع) نگاهى به ما كرد و فرمود:
«اگر در ميان شما نبود آن كسى كه از شما نيست، هر آينه به شما اطلاع مى‏دادم و چيزهايى مى‏آموختم تا وقتى كه خداوند وسيله نجات شما را فراهم كند.»
امام (ع) با اين فرمايش به آن مرد جحمى اشاره كرد و فرمود؛ اين مرد از شما نيست و از او بترسيد، زيرا كه درميان لباسهايش كاغدى هست كه هر چه مى‏گوييد براى خليفه مى‏نويسد، يكى از زندانيان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى كرد پس آن نوشته را يافت كه آن جمع را متهم كرده و نوشته بود كه آنها مى‏خواهند زندان را سوراخ كرده و از زندان فرار كنند.9
10- احمد بن محمد نقل كرده، مى‏گويد: به خدمت امام ابو محمد (ع) - موقعى كه مهتدى عباسى شروع به كشتن شيعيان كرده بود - نامه‏اى نوشتم و عرض كردم: مولاى من! سپاس خدا را كه اين ظالم را از تو باز داشته است من شنيده بودم كه او شما را هم به قتل تهديد مى‏كرد و مى‏گفت: به خدا سوگند كه بزودى او را تبعيد خواهم كرد! امام (ع) در پاسخ من، به خط مبارك خود نوشت:
«عمر او كوتاهتر از آن است كه به اين كار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى كه خواهد ديد، كشته مى‏شود...»10 و همين طور شد.
11- ابوهاشم نقل كرده است، مى‏گويد: فهنكى از امام ابو محمد (ع) پرسيد: چرا در ميراث هر مرد دو سهم و هر زنى يك سهم مى‏برد؟ امام (ع) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر اين كه زن جهاد ندارد و نفقه و ديه و غرامت بر او تعلق نمى‏گيرد.»
ابو هاشم مى‏گويد: در دلم گذشت كه اين مسأله از جمله مسائلى بود كه ابن ابى العوجاء از امام صادق (ع) سؤال كرده و آن حضرت نيز نظير همين پاسخ را داد. امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى اين همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما هم يكى است، زيرا كه معناى مسأله يكى و آنچه براى اولين ما گذشته بر آخرين فرد ما نيز همان مى‏گذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابريم، البته رسول خدا و اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليهما از فضيلت مخصوص به خود بر خوردارند».11
12- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گويد: يكى از شعيان به محضر امام ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشت و در آن نامه درخواست دعا كرده بود، امام (ع) در پاسخ وى اين دعا را نوشت:
«يا اسمع السامعين، و يا أبصر المبصرين، و يا أنظر الناظرين و يا اسرع الحاسبين و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين، صل على محمد و آل محمد، و أوسع لى فى رزقى و مدلى فى عمرى، و امنن على برحمتك، و اجعلنى ممن تنتصربه لدينك ولا تستبدل بى غيرى.»
اى شنواترين شنوندگان، و اى بيناترين بينندگان، و اى نگاه كننده‏ترين نگاه كنندگان، و اى آن كه از همه حسابگران زودتر به حساب مى‏رسى، و اى حاكمترين حاكمان، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در روزى من گشايش بخش و بر عمرم بيفزا و به لطف و رحمتت بر من منت گذار و مرا از جمله كسانى قرار ده كه به وسيله آنها دينت را يارى مى‏كنى و به جاى من كسى ديگر را قرار مده!
ابوهاشم مى‏گويد: با خود گفتم: بار خدايا مرا از جمله حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن كه به خدا ايمان داشته باشى و پيامبر او را تصديق نمايى» 12.
13- شاهوية بن عبدربه روايت كرده است، مى‏گويد: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولايم ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشتم و چند مسأله پرسيدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى كه نامه‏ام به دست تو مى‏رسد، از زندان خلاص مى‏شود، و تو مى‏خواستى راجع به او بپرسى، فراموش كردى!»
پاسخ امام رسيد، در همان بين كه داشتم نامه را مى‏خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند كه برادرم آزاد شده و طولى نكشيد كه برادرم آمد او را ديدم و نامه را براى او نيز خواندم.13
14- ابوهاشم نقل كرده، مى‏گويد: در دلم گذشت كه آيا قرآن مخلوق است يا نه؟
امام (ع)، نگاهى به من كرد و فرمود:

«اى ابوهاشم خداوند آفريدگار همه چيز است و جز او همه چيز مخلوق است».14
15- ابو هاشم روايت كرده، مى‏گويد: خدمت امام ابو محمد (ع) شرفياب شدم و مى‏خواستم، نگينى درخواست كنم تا انگشترى براى تبرك از آن بسازم، نشستم و يادم رفت كه براى چه آمده بودم وقتى كه خواست خدا حافظى كنم و برگردم، امام (ع) انگشترى مرحمت كرد و لبخندى زد، فرمود:
«تو نگينى مى‏خواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگين بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا كند.»
ابو هاشم مى‏گويد: من تعجب كردم، عرض كردم: مولاى من براستى كه تو ولى خدايى و آن امامى هستى كه من دين خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده‏ام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را بيامرزد.»15

16- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گويد: از ابو محمد (ع) شنيدم كه مى‏فرمود:
«خداوند روز قيامت چنان گذشت و عفوى مى‏كند كه بر قلب كسى خطور نكرده تا آن جا كه مشركان مى‏گويند: به خدا سوگند كه ما مشرك نبوده‏ايم!»
(ابوهاشم مى‏گويد:) من با خود گفتم: يكى از شيعيان اهل مكه براى من نقل كرد كه رسول خدا (ص) آيه مباركه (ان الله يغفر الذنوب جيعاً) يعنى خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد را تلاوت كرد و مردى پرسيد: يا رسول الله! حتى كسى را كه مشرك است؟! من اين را در قلبم گذراندم و با خودم مى‏گفتم كه ناگهان امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
«ان الله لا يغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذالك لمن يشاء»16
يعنى همانا خداوند از گناه كسى كه به او شرك آورده نمى‏گذرد و جز آن هر كه را بخواهد مى‏آمرزد. (و فرمود:) «او بد حرفى زده و بد روايت كرده است »17
مورخان رويدادهاى زيادى از علم امام ابو محمد (ع) درباره آنچه در دل اشخاص مى‏گذشت و راجع به اطلاع از امور غيبى و جريانات و پيشامدها، نقل كرده‏اند كه تمام اينها نشانه‏هاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است زيرا كه كسى غير از امام چنين اطلاعاتى ندارد و از اين قبيل مسائل آگاه نيست، شايان ذكر است كه بيشتر اين رويدادها را ابوهاشم نقل كرده كه مورد اعتماد اسلام و از علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد (ع) بوده و بسيارى از معجزات ايشان را مشاهده كرده و مى‏گويد: هيچ روزى به حضور امام ابوالحسن و ابو محمد (ع) وارد نشدم مگر اين كه برهان و دليلى درباره امامت ايشان را ديدم .18
پی نوشت ها

1- مرآة الزمان: 6/ورق 192 عكسبردارى شده در كتابخانه امام اميرالمؤمنين به شماره 2765.
2- نور الابصار: 153.
3- مناقب آل ابى طالب: 433/4.
4- اعلام الورى: 153.
5- الشاقب فى المناقب: 241 از محمد بن على گرگانى، محفوظ به شماره (357) كتابخانه امام اميرالمؤمنين.
6- نورالابصار: 152.
7- نور الابصار: 152، الدر النظيم، در مناقب ائمه.
8- مناقب آل ابى طالب: 435/4.
9- الدر النظيم، در مناقب ائمه از كتب عكس بردارى شده كتابخانه اميرالمؤمنين به شمار 2879.
10- اعلام الورى: 375.
11- مناقب: 437/4 ، اعلام الورى: 374.
12- اعلام الورى: 374.
13- مناقب: 438/4.
14- مناقب: 436/4.
15- اعلام الورى: 375، مناقب: 437/4.
16- سوره نساء 116.
17- الدر النظيم.
18- اعلام الورى: 375.
تحليلى از زندگانى امام حسن عسكرى (ع)، ص 62 - 70.
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


سخنان تابناك امام حسن عسکری(ع)

سخنان تابناك امام حسن عسکری(ع)

سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله و خاندان او پرتوهایى هستند كه از جانهاى پاك‏آنان، پس از تابیدن آفتاب قرآن كریم بر آنها، در خشیدن مى‏گیرد. این‏ نور، نور خداست وهدایتى از هدایتهاى خدا. روانهاى نا آرام بدین نور به‏آرامش مى‏رسند و كشتیهاى بیچارگان پس از گردشى سخت در میان امواج ‏شك و تردید، در ساحل امن آنها به راحتى و آسایش دست مى‏یابند.

آنچه‏در سطور زیرین، با یكدیگر مى‏خوانیم كلمات نورانى است كه تاریخ ازگفتارهاى امام در خود جاودان نگاه داشته است. امام حسن عسكرى‏علیه السلام در رهنمودى خردمندانه به یكى از پیروانش‏شیوه شایسته‏اى را كه تبعیت از آن در شرایط بحرانى و دشوار سزاواراست، توصیه مى‏فرماید.

آن حضرت چنین مى‏گوید: "شما را به ترس از خدا و پارسایى در دین خود و كوشش در راه خداوراستگویى توصیه مى‏كنم و به امانت‏دارى از هر كس كه بوده باشد خوب و یابد وفادار باشید، و به طول دادن سجده‏ها و خوش همسایگى سفارش مى‏كنم‏كه محمّدصلى الله علیه وآله بدین روش آمده. در عشایر آنان نماز بخوانید و بر سر جنازه آنهاحضور یابید، و بیمارهاشان را عیادت و حقوقشان را ادا كنید. زیرا هر كس ازشما كه در دیانت خود پارسایى پیشه كرد و راست گفت و امانت‏دار بود و بامردم خوشرفتارى كرد و گفتند این (فرد) یك شیعه است، من از این امرشادمان مى‏شوم. از خدا بپرهیزید و زینتى باشید براى ما و نه مایه زشتى و ننگ. هر گونه ‏دوستى را براى ما جلب كنید و هر زشتى را از ما بگردانید. چون هر خوبى كه‏در باره ما گفته شود ما شایسته آنیم و هر بدى كه در باره ما گفته شود ما چنان‏نیستیم. ما را در كتاب خدا حقّى است، ثابت و قرابتى كه با رسول خداصلى الله علیه وآله‏داریم، و خداوند ما را پاك شمرده و احدى مدّعى این (كرامت) نیست مگردروغگو، خدا و مرگ را بسیار یاد آرید، و قرآن بخوانید و بر پیامبرصلى الله علیه وآله بسیاردرود فرستید كه درود بر رسول خداصلى الله علیه وآله ده حسنه دارد.آنچه را به شما توصیه‏كردم خوب به خاطر سپارید، شما را به خدا مى‏سپارم و بر شما درودمى‏فرستم".(1)

ایمان مردم به رهبرى شاهد و حاضر در میان آنها، بسى مشكلتروگرانتر است از ایمان آوردن آنان به كسى كه از بین آنها رفته و رخت بربسته است. زیرا آنها اگر به رهبر شاهد حاضر ایمان بیاورند، از آنهامى‏خواهد كه از او پیروى كنند و تابع و مطیع دستوراتش باشند و فرمانبرى ‏بسیار گران است بویژه وقتى كه دیدگاهها و منافع با یكدیگر تناقض پیداكنند. از این رو شرایط توقف معروف به (وقف) نزد بسیارى از شیعیان،به هنگام وفات یك امام و جانشینى امامى دیگر پیدا مى‏شود. بسیارى ازاین توقفها از جانب وكلایى بوده كه اموال وحقوق مردم در نزد آنها بوده‏است و طوفان ریاست و شهوت قدرت آنان را به بازى گرفته است.امام حسن عسكرى‏علیه السلام از ناحیه چنین افرادى، آزارهاى بسیارى‏متحمّل شد به طورى كه حتّى مى‏توان گفت آن حضرت بیش از امامان‏پیشین آزار دید و رنج كشید چنانكه خود در حدیثى كه از وى روایت‏ كرده‏ اند، فرموده است: "هیچ كدام از پدرانم آزموده نشدند چنانكه من به خاطر تردید این‏گروه در باره‏ام، آزموده شدم". چه بسا عامل این تردید، شك در استمرار امامت بوده باشد. از این روآن حضرت در رد این شك مى‏فرماید: "اگر این امر (امامت) امرى است كه بدان باور آورده‏اید و براى آن سرتسلیم فرود آورده‏اید مؤقت مى‏بود و سپس از هم گسسته مى‏شد، پس جاى‏شك بود، امّا اگر این امر تا زمانى كه امور خدا ادامه دارد، متصل و ناگسسته است، پس این شك چه معنایى دارد؟!".(2)

آن حضرت به یكى از یاران مورد اعتماد خود به نام اسحاق بن اسماعیل ‏نیشابورى كه نامه ‏هاى فراوانى میان او و امام رد و بدل گشته، نامه‏اى‏مى‏نگارد.در این نامه به احتجاج امام بر امامت و میزان اهمّیت آن برمى‏خوریم. بیایید در این نامه دقت به خرج دهیم.

خداوند ما و شما را در پرده خود نگاه دارد و در همه كارهایت به‏نیروى صنع خویش تو را یار باد، خدایت رحمت كند، نامه‏ات را (خواندم و) فهیمدم ما به شكر خدا و نعمت او اهل بیتى هستیم كه بردوستان خود دلسوزیم، و به احسان پیاپى خدا و بخشش وى بدیشان‏خوشحالیم، و هر نعمتى كه خداى تبارك و تعالى بر آنها ارزانى دارد به‏حساب آوریم. اى اسحاق! خداوند بر تو وهَمتایانت نعمت خود را تمام‏كند، تمام آن كسانى كه خداوند به آنها مهر ورزیده و به نعمت خود آنان راهمچون تو بینا كرده و كمال نعمت خود را به بهشت رفتن آنان، مقدّرداشته است. هر نعمتى هر چه هم والا و با ارزش باشد چیزى نیست جزآنكه - به خاطر سپاس و ستایش خداوند و منزّه دانستن نام‏هاى مقدس او -باید شكر آن ادا شود. و من مى‏گویم "الحمد للَّه" برترین چیزى است كه‏ستاینده خدا او را تا ابد سپاس گزارده در برابر منّتى كه خداوند بر تو نهاده‏است از رحمت خویش و تو را از هلاكت رهایى بخشیده، و راه تو را درگذر از آن گردنه هموار فرموده. به خدا سوگند كه آن گردنه‏اى است بس‏دشوار وگذر از آن سخت و بلایش بزرگ و در كتابهاى پیشینیان از آن یادشده. شما در دوران امام گذشته تا زمانى كه از دنیا رفت و در دوران ‏امامت من كارهایى داشتید كه پسندیده و موفّق نبود.

اى اسحاق! یقیناً بدان كه هر كس از این دنیا كور و نابینا بیرون رفت‏در آخرت هم كور باشد و گمراهتر. اى اسحاق! دیدگان كور نیستند بلكه دلهایى كه درون سینه‏هایندكوراند واین سخن خداست در كتاب استوارش از قول ستمگرى، آنجا كه‏مى‏فرماید: ( قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى‏ وَقَدْ كُنتُ بَصِیراً * قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ‏آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذلِكَ الْیوْمَ تُنسَى‏(3) یعنی: پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردى من بینا بودم. خدا فرماید:اینچنین آیات ما به تو رسید پس آنها را فراموش كردى و (در برابر) تو هم‏امروز فراموش شدى). و كدامین آیت بزرگتر از حجّت خدا بر حقش و امین او در بلادش ‏و گواه او بر بندگانش مى‏باشد؟! كسى كه گذشتگان از پدران نخست او از پیامبرانند و پدران بعدى‏اش‏اوصیا كه درود و بركات خدا بر تمام آنها باد. شما را كجا سرگردان كردند و همچون چهار پایان به كجا رومى‏آورید؟! از حق رخ بر مى‏تابید و به باطل مى‏گرایید، ونعمت خدا را ناسپاسى مى‏كنید یا از كسانى هستید كه به پاره‏اى از كتاب ایمان مى‏آورندوبه پاره‏اى دیگر كفر مى‏ورزند. پس پاداش آن كس كه چنین مى‏كند، ازشما یا غیر شما، چیزى نیست مگر خوارى در زندگى دنیا و عذاب طولانى‏در زندگى پاینده اخروى، و به خدا كه این رسوایى بزرگ است.

خداوند كه از روى منّت و رحمتش بر شما فرایضى مقرّر فرمود، نه‏براى آن بود كه بدانها نیاز داشته، بلكه (قرار دادن این فرایض) رحمتى‏ بود از جانب او كه معبودى جز او نیست، بر شما، تا پلید را، از پاك جداسازد و آنچه را كه در دلهاى شماست بیازماید و آنچه در دلهایتان است‏پاك و صاف كند تا به سوى رحمت خدا سبقت گیرید و جایگاههاى شمادر بهشتش تفاوت یابند. پس بر شما حجّ و عمره و گزاردن نماز وپرداختن زكات و روزه و ولایت را واجب فرمود و درى هم به روى شما گشود كه درهاى فرایض را بدان باز گشایید تا كلیدى (براى رسیدن) به راه ‏او باشد. اگر محمّد و جانشینانش از فرزندانش نبودند شما چون چهارپایان سر گشته مى‏شدید، هیچ كدام از فرایض را در نمى‏یافتید. و آیا مى‏توان به شهرى در آمد جز از راه دروازه ‏اش؟! و چون بر شما منّت نهاد به قرار دادن اولیا (امامان) پس‏ از پیامبرتان،در كتاب خویش فرمود: ( الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ‏دِیناً(4) یعنی:امروز دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام‏را دین شما پسندیدم). پس براى اولیاى خود بر شما حقوقى قرار داد و شما را به اداى آن دستورفرمود تا آنچه از زن و مال و خوردنى و نوشیدنى بر دوش دارید، براى شماحلال باشند، خداوند فرمود: ( قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى‏(5) یعنی: بگو از شما مزدى بر آن نخواستم جز دوستى با خویشانم).و بدانید كه هر كس بخل ورزد، بر خود بخل ورزیده و خداوند بى نیازاست و شما نیازمندانید كه خدائى جز او نیست، و سخن در باره آنچه به‏سود و زیان شما بود به درازا كشیده شد.(6)

ما به قلّه‏هاى حقایق رسیده‏ایم‏ ائمه‏علیهم السلام به مقام دنیوى یا ثروت و یا شهرت، مباهات نمى‏كردندبلكه فخر آنان به حب خدا و انتساب به رسول خدا و علم و تقوا بود.

آنچه در زیر نقل مى‏شود سخن شكوهمندى است منسوب به امام عسكرى‏كه آن را به خط مبارك ایشان یافته‏اند. در این مكتوب آمده است:

ما به گامهاى نبوّت و ولایت به قلّه‏هاى حقایق رسیده‏ایم و راههاى‏هفتگانه را با نشانهاى فتوّت روشن ساخته‏ایم. ما شیران میدانهاى كارزاریم وابرهاى پر باران. شمشیر و قلم در دنیا و درفش سپاس و دانش در آخرت دركف ماست. فرزندان ما خلفاى دینند وهم پیمانان یقین، و چراغهاى امّتهایندو كلیدهاى بزرگوارى وبخشش. كلیم (موسى‏علیه السلام) را وقتى حلّه نبوّت‏پوشاندند كه ما از او پیمان و فادارى گرفتیم، و روح القدس در بهشت آسمان‏سوّم از باغهاى تازه رسِ ما مى‏چشید، و پیروان ما گروه رستگارانند و دسته‏ پاكان. براى ما یار و نگاهبانند و بر تیرگى باور و مددكار، و بزودى چشمه‏سارهاى زندگى )واقعى( پس از شراره‏هاى آتش براى آنان شكافته مى‏شود".(7)
درسهایى براى زندگى‏

بهترین درسها همان است كه انسان از آنها در زندگانى خویش بهره برمى‏دارد. ائمه هدى‏علیهم السلام آموزشهاى زندگى بخش فراوانى ارائه داده‏اند كه‏اگر ما به فهم آنها نایل شویم نیكبخت ترین مردم در دنیا و نزدیك ترین‏آنها به خشنودى خداوند در آخرت خواهیم بود. در آنچه كه ذیلاً نقل‏ مى‏شود به تأمل در باره پاره‏اى از سخنان امام در این عرصه مهم خواهیم ‏پرداخت:

تا آنجا كه تحمّل دارى، در خواست و سؤال مكن، زیرا براى هر روزى،رزق جدید است و بدان كه پا فشارى و اصرار در سؤال و كمك‏خواستن هیبت‏انسان را از بین مى‏برد وباعث رنج و سختى مى‏گردد. صبر پیشه كن تا خداونددرى بروى تو بازكند كه گذشتن از آن براى تو سهل و آسان باشد. چه نزدیك‏است خداوند كارساز به انسان درمانده، وامنیت و آسایش به شخص فرارى‏ترسان، پس شاید غیرتها نوعى از تأدیب الهى باشد. و بهره‏ها و نصیب‏هامراتبى است، پس بر چیدن میوه‏اى كه نرسیده است عجله مكن، چرا كه دروقت مناسب آنرا بدست خواهى آورد. و بدان، تدبیر كننده كارت بوقتى كه‏كارت را اصلاح كند آگاه‏تر است، به اختیار او در همه امور خود كه بنفع توست‏اطمینان كن، و در بر آوردن حاجات خود قبل از رسیدن وقت آن، عجله منماكه قلب و سینه‏ات، تنگ مى‏شود، و یأس بر تو چیره مى‏شود. و بدان كه ازبراى بخشش، اندازه و مقدارى است كه اگر از آن فزونى یابد، اسراف خواهدبود و از براى مدارا و احتیاط اندازه‏اى است كه هر گاه از آن بیشتر شود، جبن‏و ترس است و از براى اقتصاد و میانه روى مقدار است كه زیادتر از آن بخل‏است و شجاعت را مقدارى است كه افزون آن تهوّر و بى‏باكى است و ازتیزهوش آرام بر حذر باش".(8)

بهترین برادران تو كسى‏است كه گناهت را فراموش كرد و نیكى‏ترابه‏خویش یادآورد. سست ‏حیله ‏ترین ‏دشمنان كسى‏است كه دشمنى خویش‏را آشكار ساخت.
زیبائى چهره، جمال برون است و زیبایى عقل جمال درون است" "سزاوارترین مردم به محبّت كردن، كسى است كه از او امید محبّت كردن‏دارند.
پلیدیها در خانه‏اى قرار داده شدند و دروغ كلید آن خانه است".
نادانى دشمن است، و حلم حكومت، و راحتى دلها را نشناخت آن كه‏حلم، پاره‏هاى اندوه صبر و دشمنى را به وى جرعه جرعه نچشاند.
هر كه بر پشت باطل سوار شد، در سراى پشیمانى فرود آمد.
تقدیرهاى غالب با كشمكش دفع نگردند، و ارزاق نوشته شده را به آزنتوانند بدست آرند، و با امساك نتوان آنها را دفع گرداند".
عطایاى (شخص) كریم تو را پیش او خوب جلوه مى‏دهد و بدونزدیكت مى‏سازد، و عطایاى )شخص( فرو مایه تو را از او دور مى‏كند و به‏نزدش منفورت مى‏سازد".
هر كه پارسایى خوى او باشد و كرم سرشت او و بردبارى عادت اودوستانش زیاد گردد و تمجید بر او فراوان، و با ستایشهایى نیكویى كه از اومى‏كنند بر دشمنانش پیروز مى‏شود.
در تشویق به روزه گرفتن و نماز شب خواندن فرمود: "شب زنده‏دارى گواراتر از خواب است و گرسنگى در خوبى خوراك‏ فزاینده ‏تر.(9) "مؤمن براى مؤمن بركت است و بر كافر حجّت.
دل احمق در دهان اوست و دهان حكیم در دل او.
توجّه به رزقى كه برایت تضمین شده، تو را از كار واجبت باز ندارد".
هیچ عزیزى از حق جدا نشد جز آنكه خوار شد، و خوارى حق رانگرفت مگر آنكه سر فراز شد.
دوست نادان، مایه رنج است.
دو خصلت است كه والاتر از آنها چیزى نیست: ایمان به خداوند و سودرساندن به برادران".
گستاخى‏فرزند بر پدر، در كوچكى، منجر به‏عاق شدن‏در بزرگى‏اش شود.
اظهار شادمانى در برابر شخص غمزده، بى ادبى است.
بهتر از زندگى چیزى است كه اگر از دستش بدهى، زندگى را منفور دارى‏و بدتر از مرگ چیزى است كه چون بر تو فرود آید مرگ را محبوب شمارى".
ریاضت دادن نادان و ترك دادن معتاد از چیزى كه بدان عادت كرده،خود معجزه است.
تواضع نعمتى است كه بر آن حسد نبرند.
آدمى را طورى گرامى ندار كه بر او سخت بگذرد.
هر كه برادرش را نهانى اندرز داد او را آراسته و آن كه در برابر دیگرانش‏پند گفت، زشتش ساخته".
هیچ بلایى نیست مگر اینكه براى خدا در پیرامون آن نعمتى است.
چه زشت است براى مؤمن گرایشى كه او را خوار مى‏كند.(10)

آن حضرت فرمود:
پارساترین مردم كسى است كه به هنگام بر خورد با امور شبهه ناك‏بازایستد، عابدترین مردم كسى است كه فرایض را بر پاى دارد، زاهدترین‏مردم كسى است كه از حرام دست شوید، سخت كوش ترین مردم كسى است‏كه گناهان را ترك گوید.
شما در عمرهاى كاسته شده و روزهاى شمرده شده ( اندك) هستید،ومرگ ناگهان سر مى‏رسد.
هر كه تخم نیكى بكارد خوشى بدرود، و آن كه تخم‏بدى بكارد پشیمانى بدرود.
هر زارعى را همان چیزى است كه مى‏كارد، كندكار را بهره از دست نرود، و آزمند آنچه را كه برایش مقدّر نیست به دست‏نیاورد.
هر كه به خیرى رسد خدایش داده و هر كه از شرّى در امان نگاه داشته‏شود، خدایش نگاه داشته.

در نامه مباركش به ابن بابویه فقیه مشهور، فرموده است: "امّا بعد،تو را اى پیر و معتمد و فقیهم، ابو الحسن على بن حسین قمى، كه خدایت‏براى كسب خشنودیهایش تو را موفّق بدارد و به رحمت خویش از صلب‏تو فرزندانى صالح عطایت فرماید، سفارش مى‏كنم به تقواى خدا و بر پاى‏داشتن نماز و پرداخت زكات كه نماز از مانعان زكات پذیرفته نشود. و تو را سفارش مى‏كنم به آمرزش گناه، و فرو خوردن خشم، و صله‏رحم وهمدلى با برادران، و كوشش در ( جهت رفع) نیازهاى ایشان درسختى وآسانى، و بردبارى در برابر نادانان، و نفقه در دین، و تربیت دركارها و رعایت قرآن، و خوشخویى، و امر به معروف و نهى از منكر كه‏خداوند عزّ و جلّ فرمود: ( لَا خَیرَ فِی كَثِیرٍ مِن نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَینَ‏النَّاسِ وَمَن یفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً(11) یعنی: در بسیارى از راز گویى اینان هیچ چیزى نهفته نیست مگر آنكه به صدقه‏امر كند یا نیكى یا اصلاح میان مردم، و آن كسى كه از پى خشنودى خدا این كاررا بكند بزودى پاداشى بزرگ عطایش فرماییم. و دورى از تمام زشتیها و بر تو باد گزاردن نماز شب (سه بار این‏دستور را تكرار فرموده) و هر كه نماز شب را كوچك انگارد از ما نیست. پس به وصیت من عمل كن و شیعیانم را بگو تا بدان وادار شوند. و برتو باد انتظار فرج كه پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: "برترین اعمال امّت من، انتظارفرج است"، شیعیان ما همواره در اندوه خواهند بود تا آنكه فرزندم ظهوركند همان كه پیامبرصلى الله علیه وآله بدو مژده داد كه زمین را از عدل و داد پر مى‏كندپس از آنكه از ستم وبیداد پر شده باشد. پس اى پیرو و شیعه من شكیبا باش و همه شیعیانم را به شكیبایى‏فرمان ده كه: ( إِنَّ الْأَرْضَ للَّهِ‏ِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ(12) یعنی:
"زمین از آن خداست، آن را به هر كه از بندگانش خواهد به میراث دهد،وفرجام از آنِ پرهیزكاران است و درود بر تو و بر تمام شیعیانم و رحمت و بركات خدا بر ایشان باد. خدا ما را بس است چه خوب وكیل و چه خوب سر پرست و چه‏خوب یاورى است.(13)

دعا

استراتژى مبارزه‏ دعاهاى مأثور از خاندان وحى‏علیهم السلام همواره به عنوان استراتژى مبارزه‏بر ضدّ تمام انواع فسادهاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و.بوده است. مگر نه اینكه دعا قلب را به پروردگار نزدیك مى‏كند.؟ و روح مؤمن رابه آفاق معرفت خدا به تعالى مى‏برد؟ هر گاه معرفت انسان به خدا فزونى‏مى‏گیرد. ایمان او به خدا بیشتر مى‏شود و - در نتیجه - تعهد او به تعالیم‏اسلامى بیشتر مى‏شود، یكى از برجسته‏ترین مصادیق این تعالیم، انقلاب‏بر ضد طاغوتیان و صبر و پایدارى در رویارویى با آنان و تسلیم نشدن دربرابر ابزارهاى بیم دهنده و امیدوار كننده وگمراه‏كننده ایشان است.

كلمات دعا در نزد اهل بیت، كه آن را از رسول خداصلى الله علیه وآله به میراث ‏برده ‏اند، چونان پر مایه ‏ترین گنج و قیمتى ترین غنیمت است. دعا در نزدآنان دایرة المعارفى است الهى. در آنها آیات حكمت و شیوه‏هاى تربیت‏وآگاهیهاى سیاسى و دیدگاههاى فرهنگى را مى‏توان پیدا كرد. دعایى كه امام حسن عسكرى‏علیه السلام به اهل قم آموخت و همچون یك‏منشور سیاسى و سندى جهادى و استراتژى براى حركت و شیوه‏اى مكتبى‏در آن برهه حساس منتشر شد، امروز از گنجینه‏ هاى اهل بیت قلمدادمى‏شود، سزاوار است كه ما شبانه روز به خواندن و تأمّل در این دعابپردازیم، تا شناخت و یقین و ثبات قدم و هدایت بیشترى فراچنگ‏ خویش بیاوریم. اینك بگذارید با هم عبارات این دعا را زمزمه كنیم و درآنها ژرف بیندیشیم: "سپاس خداى را به خاطر شكر نعمتهایش، و طلب افزونى آنها، وجلب‏روزى‏اش، و طلب خالص شدن براى او و در او نه دیگرى، و پناه از ناسپاسى وكفرپیشگى در عظمت و بزرگى او، سپاس كسى كه مى‏داند هر نعمتى كه به او مى‏رسد ازجانب پروردگارش است و هر كیفرى كه به او مى‏رسد به خاطر بدكردارى اوست‏وخدا درود فرستد بر محمّد، بنده وپیامبرش و برگزیده خلقش و وسیله ( پیوند) مؤمنان به رحمتش، و ( نیز) درود بر تبار پاك او ووالیان كار او".
"خدایا! تو خود ( مردم را) به فضل خویش دعوت كردى، و به خواندنت‏فرمودى، واجابت دعا را براى بندگانت ضامن شدى، و ناامید نكردى كسى را كه‏خواسته خود را بر تو عرضه كرد و با حاجت خود قصد (در گاه) تو را كرد، ودستى‏خواهشگر را از عطاى خویش تهى باز نگرداندى، و از عطاى بى عوض خویش ناامیدپس نزدى، و هر كه به سوى تو كوچید تو را نزدیك بیافت، و هر كه بر تو وارد شدموانع سر راه او را برداشتى.

معبودا! و اینك من با خواسته خود (در گاه) تو را قصد كردم، و در فضل تو رادست خواهشم كوبید، و قلبم با خشوع و خوارى با تو راز ونیاز مى‏گوید، و هم‏خود تو را بهترین شفیع خویش به درگاهت یافتم، تو خواهش مرا مى‏دانى پیش ازآنكه به اندیشه‏ام خطور كند یا در خاطرم راه یابد، پس خدایا خواسته‏ام را به‏اجابت وصل كن، و خواهش مرا با رسیدن به حاجتم قرین گردان"."خدایا! كژى فتنه‏ها ما را در بر گرفت، و سرپوش حیرت بر ما چیره گشت،و فرو مایگان و حقیران ما را درهم كوفتند، و آنان كه در دین توبه ایشان اطمینان‏نبود بر ما حاكم شدند، و آن كه حكم تو را معطل گذارد كارهاى ما را به ستم ربود، ودر نابودى بندگانت و در تباه ساختن دیارت كوشید.

خداوندا! فیى‏ء ما پس از تقسیم دست به دست گشت، و امارت ما پس ازمشورت یاوه شد، و پس از انتخاب امّت به منزله میراث در آمدیم، آنگاه باسهم‏یتیم و بیوه زنان (اسباب) موسیقى و نوازندگى خریدارى شد، و در گزینش مؤمنان‏اهل ذمه اختیار دار شدند. و فاسق هر قبیله كارهاى آنان را بر عهده گرفت، پس‏مدافعى ایشان را از هلاكت باز ندارد، و پاسبانى به دیده رحمت به آنها نَنِگرد، آن‏كه داراست جگرى سوخته از تشنگى را سیر نكند، ایشان صاحبان متاعى‏اندكند درسرایى تباه شده، و طلایه‏داران‏مسكنت و بیچارگى‏اند، و خلفاى اندوه و ذلّت.(14)

معبودا! كشتِ باطل درو شد، و نهایت آن در رسید، و ستونهاى آن استوارى‏یافت، وپاره‏هایش فراهم‏آمد، وجوانه‏اش زود سر برزد، وشاخه‏اش‏بالیدن گرفت. خداوندا! دروگرى از حق براى او بیار تا تنه‏اش را درهم‏كوبد، وساقه‏اش رادرهم‏شكند، و كوهانش را ازهم‏بدرد، و بینى‏اش را بر خاك مالد تا باطل با آن‏سیماى پلیدش نهان گردد، و حق با آن زیور زیبایش پدیدار شودخدایا! براى ستم پشتوانه برجاى مگذار مگر كه ویرانش سازى، وسپرى برجاى منه مگر كه آن را بدرى، و وحدت كلمه‏اى قرار مده مگر كه پراكنده‏اش كنى، ولشكرى مجهز براى آن مگذار مگر كه خوارش كنى، و ستونى بر قرار مدار مگر كه‏آن را فروریزى، و بالابرنده درفشى براى آن باقى مگذار مگر كه سر نگونش سازى،و سر سبزى قرار مده مگر كه خشكش گردانى".

خدایا! پس خورشیدش را درهم بپیچ ونورش را ببر، ونامش را محو كن، و به‏حق شَرِّ آن‏را بِكَن، وسپاهیانش را پراكنده‏ساز، ودلهاى ‏یاورانش ‏را آكنده ‏از هراس كن". خداوندا! دنباله‏اى از آن ( باطل) باقى مگذار مگر نابودش كنى، و نه بنیه‏اى جزآنكه با خاك یكسانش نمایى، و نه حلقه‏اى جز آنكه آنها را در هم بكوبیش، و نه‏سلاحى جز آنكه كندش گردانى، و نه مركوبى مگر آنكه هلاكش كنى، و نه بر دوش‏دارنده پرچمى جز آنكه سرنگونش داراى".بار خدایا! یارانش را پس از پیوستگى از هم گسسته دار، و پس از همسخنى‏پراكنده شان فرماى، وپس از چیرگى امّت سر افكنده وخوارشان بدار، و از ( سیماى) روز (گرم و درخشان) عدل و داد براى ما، نقاب برگیر، و آن را جاودانه‏به ما بنمایان بى آنكه ظلمتى در آن باشد، نورى بى آنكه تیرگى با آن باشد، و ابر )پربارانِ( آن را بر ما پیاپى بباران، و بركتش را بر ما فرود آر، و او را بر دشمنانش‏چیرگى بخش و بر آنان كه با او سر ستیز دارند یارى‏اش فرماى.

خداوندا! حق را آشكارى ده، و تاریكى فراگیرستم و سپاهى حیرت را به اوروشن و نورانى كن. خداوندا! دلهاى مرده را بدو جان بخش، وخواستهاى گوناگون‏و آراى پراكنده را به او جمع كن، و حدود ضایع شده و احكام وانهاده (دینت) را بدوبر پاى دار، و شكمهاى از گرسنگى بر آمده را بدو سیر كن، و بدنهاى نا توان وخسته را بدو، راحتى بخش، همچنانكه ما را به خواندن او توفیق عنایت كردى، وغافلان را از اطراف او دور فرمودى، و در دلهاى، مهر او و امید و خوش گمانى به اورا براى اقامه احكامش جاى دادى. پروردگارا بهترین یقینها را در باره او براى ما )به ارمغان( آور، اى آن كه‏تحقّق بخشنده گمانهاى نیكى، و تصدیق‏كننده آرزوهاى به تأخیر افتاده‏اى. خدایا! دروغ كسانى را كه در باره او با تو به ستیز برخاستند ظاهر كن، و به‏واسطه او گمانهاى كسانى‏را كه از رحمت تو مأیوس و ناامید گشته‏اند، باطل فرماى.

بارالها! ما را یكى از اسباب او و یكى از پرچمهاى او و یكى از دژهاى او قرارده، چهره‏هاى ما را به زینت یافتن او شاداب و زیبا گردان، و ما را به نصرت اوارجمند بدار، و نیت ما را نیكو كن تا ما را براى او، بدو پیروز گردانى، وحسودان‏و آنان را كه چشم انتظار رسیدن به پشیمانیها و عقوبتها بر ما هستند به غمِ ما شادمكن، تو خود بى گناهى ما را مى‏بینى، و دل ما را كه هیچ كینه‏اى از آنان در خودنگرفته و آرزوى وقوع بلا بر آنان را ندارد، نظاره‏گر هستى، حال آنكه اینان در باره‏ما پى‏فرصت مى‏گردند، تا چون غافل شدیم بر ما یورش آورند.

خداوندا! تو ما را از خودمان آگهى دادى، و به عیبهاى نهانمان بینا فرمودى، مامى‏ترسیم همین آشكارى اجابت تو ما را از تو غافل بدارد، حال آنكه تو بر آنان كه‏سزاوار نیستند مى‏بخشى، و بر خواهشگران آغازگر نیكى واحسانى، پس برحسب كرم و بخشش وفضل وامتنان خویش‏كار مارا راست‏آور كه تو هر چه خواهى‏كنى و آنچه خواهى حكم دهى، ما به تو روى كرده‏ایم واز گناهان خود ( به درگاه تو) توبه آورده‏ایم". پروردگارا! آن كه به تو مى‏خواند، و بنده تو كه به قسط قیام مى‏كند، محتاج‏رحمت توست، و نیازمند یارى تو بر طاعت، چون آغاز نعمت خویش بودى بر او،و جامه‏هاى كرامت خویش را تو خود بر قامت او پوشاندى، و محبّت طاعت‏خویش را بر او افكندى، و از محبّت خود گامهایش را در دلها استوارى دادى، و او رابر كارهایى كه اهل زمانش از آنها چشم پوشیدند توفیق عمل ارزانى كردى، و او رافریادرَس بندگان ستمدیده قرار دادى، و یاور كسانى كه جز تو یارى نیافتند،وزنده‏كننده احكام وانهاده از كتابت، و بر افرازنده پرچمهاى دینت و سنّتهاى‏پیامبرت كه سلام وصلوات ورحمت وبركات تو بر او وخاندانش باد، قرارش دادى . پس خداوندا او را از عذاب و بلاى تجاوز گران در دژى استوار محافظت‏فرماى، و دلهاى پراكنده دین جویان را به نورش روشنایى بخش، و بهترین چیزى راكه به قیام كنندگان به عدل و دادت از پیروان پیامبران، رساندى به او نیز برسان.
"بار الهى! خوار كن به واسطه او كسى را كه در رجوع به محبّت تو با اوهمكارى نمى‏كند، و آن را كه به دشمنى با او برخاسته است، و با سنگ كوبنده‏خویش بر آن كه در صدد قیام علیه آئینت بكوب و آنرا ذلیل و خوار گردان وخشم‏گیربر آن كه به خونخواهى او بر نمى‏خیزد و یارى نمى‏رساند، در حالى كه او به خاطر توبا خویشان و بیگانان در ستیز ودشمنى مى‏افتد كه البته این منّتى است از جانب توبر او نه از او بر تو . كردگارا! پس همچنانكه او جان خویش را در راه تو آماج بیگانگان قرار داد،و در حمایت از مؤمنان براى تو خون خویش را تقدیم كرد ، وشرّ نافرمانان مرتد رادفع كرد تا آنجا كه گناهانى كه آشكارا مى‏كردند پنهان ( و نابود) كرد و آنچه را كه‏عالمان ترك كرده بودند، در حالیكه خداوند از آنها پیمان گرفته بود بر مردم‏آشكارش سازند و نهانش ندارند، ظاهر گرداند و مردم را خواند كه تنها تو را به‏طاعت اختصاص دهند و از آفریده‏هایت براى تو نیازى نگیرند كه فرمانش برتر ازفرمان تو باشد، با آن تلخیهاى سخت و خونبار كه با حواس دلش جرعه جرعه‏نوشید، واندوه و غمهایى كه بر او دست داد، و رویدادهاى مهم بر او هراس انداختندوغصه‏هاى گلوگیر او شد كه گلوها از فرو دادنش ناتوان گشتند، و هیچ كسى بر اومهربانى نكرد، از بینندگانى كه به كارى از كارهاى تو مى‏نگریستند، ودستى به‏دگرگون كردن آنها و باز گرداندن آن به حریم محبّت تو بلند نشد.

پس خدایا! او را به یارى خودت پشتگرم فرما، و توانایى او را در آنچه ازانجام آن باز مانده، مثل طرد آنان كه در حریم تو خیمه زده‏اند، بیفزاى و از تأییدخویش در نیرو و قدرت او توانایى قرار ده، و ما را از أنس به او رمیده مكن، و او راپیش از رسیدن به آرمانش كه همان فراگیر كردن صلاح و راستى در همكیشان‏خویش و ظاهر كردن عدل و داد در امّتش مى‏باشد، نمیران". پروردگارا! به خاطر استقبالى كه از قیام به فرمان تو نشان داد، جایگاهش رادر روز رستاخیز و الا گردان، و پیامبرت، محمّدصلى الله علیه وآله، را كه درود تو بر او ودودمانش باد، به دیدارش و نیز دیدار كسانى كه از دعوت او پیروى كردند شاد بدار،و به خاطر آنچه از او دیدى، مثل قیام به فرمانت پاداش او را كامل عطا كن، و او رادر زندگى‏اش به خود مقرب فرما، و به خوارى ما به واسطه دورى او رحمت آر،و اگر او را از دست دادیم به ضعیفى ما در برابر كسانى كه به همراهى او (قائم) آنهارا سركوب كردیم و دست كسانى كه ما بر آنها چیره گشتیم تا از نافرمانى او دورشان‏سازیم، بر ما دراز گشت، رحم كن و به تفرقه ما پس از الفت ووحدت در زیر سایه‏حمایت او رحم آر، و به حسرت ما هنگام فریاد خواهى از او در جایى كه ما را ازیارى او باز نشاندى، ترحّم فرما . بار خدایا! او را از آنچه بر او بیم مى‏رود ایمن و آسوده قرار ده، وتیرهاى‏نیرنگ را كه از سوى بد كرداران به سوى او و همكارانش ویاورانش بر طاعت ‏پروردگارش، آنان كه سلاح و دژ و پناهگاه و اُنس او گردانیده‏اى، دور گردان.

كسانى‏كه از زن و فرزند خویش دست شستند، واز وطن خود رخت بربستند، و بستر نرم ‏را رها كردند، و از تجارت خود چشم پوشیدند، و زندگیشان را دستخوش زیان‏ساختند، و بى آنكه از سرنوشت خود بگریزند جمع و انجمن خود را رها كردند، وبا بیگانگان كه مددكارشان بودند در آمیختند، و بستگان نزدیك خود را كه‏رویاروى‏آنها ایستادند، ترك گفتند، وپس‏از پشت كردن وگسستن‏در طول عمرشان،دو باره گردهم آمدند، و اسباب متصل به متاع اندك دنیاى گذران را از هم بریدند. پس خداوندا! آنهارا در امن‏حرز وسایه حمایت خویش بگیر، وخشم بندگانى‏كه به دشمنى آهنگ آنها را كرده‏اند از ایشان باز بدار، و به خاطر دعوت ایشان‏ كفایت و یارى خود را بر آنها تمام فرما، و به پشتیبانى و نصرتت آنان را تأیید فرماو با (حق) آنان (باطل) كسانى كه مى‏خواهند نور تو را خاموش كنند، نابود فرما . پروردگارا! به واسطه آنها سراسر آفاق و اقطار جهان را از عدل و داد ورحمت‏و فضیلت آكنده فرما، و مطابق كرم و بخشش خود تلاش آنها را پاس بدار، از همان‏سپاسى كه به بندگانت كه به عدل و داد قیام كردند ارزانى داشتى، و از پاداش خویش ‏آن را بر ایشان ذخیره فرما تا به واسطه آن مراتبشان والا گردد، كه تو هر كار كه ‏خواهى كنى و هر چه خواهى حكم دهى.(15)


پی نوشتها

1) حیاة الامام العسكرى، ص‏372.
2) بحارالانوار، ج‏75، ص‏372.
3) سوره طه، آیات 125 و 126.
4) سوره مائده، آیه 3.
5) سوره شورى، آیه 23.
6) بحارالانوار، ج‏75، ص‏374 - 376.
7) همان مأخذ ص‏378.
8) بحارالانوار، ج‏75، ص‏389 - 378.
9) همان مأخذ، ص‏378.
10) بحارالانوار، ج‏75، ص‏378 - 377.
11) سوره نساء، آیه 114.
12) سوره اعراف، آیه 128.
13) حیاة الامام الحسن العسكرى، ص‏81 - 80.
14) این قسمت ‏از دعا نشانگر وضع آسفبار مردم در آن برهه وعلت فساد در میان آنهاست.
15) مهج الدعوات - سید ابن طاووس، ص‏63 - 67.


 



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


دورنمايى از عصر امام عسكرى(ع)

دورنمايى از عصر امام عسكرى(ع)
سيد عليرضا جعفرى

يكى از راههاى پى بردن به شخصيت واقعى انسانها، آگاهى از زمان آنهاست.

با توجه بدين حقيقت، برآنيم تا نگاهى گذرا به عصر امام عسكرى(ع) بيفكنيم تابخشى از عظمت‏شخصيت تابناك آن امام معصوم را دريابيم.
دوران كودكى

امام عسكرى(ع) در دوران كودكى شاهد اهانتهاى متوكل عباسى به اهل‏بيت عصمت(عليهم السلام)، به ويژه پدر بزرگوارش امام هادى(ع)، بود. او مى‏ديددشمن زيارت جدش امام حسين(ع) را ممنوع و حتى مزار مقدسش را با خاك يكسان‏كرده است.

متوكل به خاطر احساس ترس از گرايش مردم به اهل بيت (عليهم السلام)فرمان داد امام هادى(ع) و خاندانش را دستگير و از مدينه به سامرا منتقل‏كنند.

امام عسكرى(ع) يورشهاى ناجوانمردانه و دور از ادب ماموران حكومت‏به‏خانه پدرش را مشاهده كرد و سرانجام در شهادت مظلومانه پدر ارجمندش به سوگ‏نشست.
فرمانروايان آن روزگار

بنى‏عباس، كه پس از بنى‏اميه با زور و تزوير به‏حكومت دست‏يافتند، براى مردم چيزى جز وحشت، اختناق و ستم به ارمغان‏نياوردند.

آنها جنگيدند، غارت كردند و مردم را در بيچارگى، فقر و اندوه فروبردند. امويان كافرانه و آشكارا به اسلام ضربه مى‏زدند، ولى عباسيان منافقانه‏و پنهانى. فرزندان عباس در پى آن بودند كه با رنگ دين به نظام سياسى خويش‏تقدس بخشند، اما تفكر اهل بيت‏سدى استوار در برابر هواهاى نفسانى‏شان پديدآورده بود.

آنها در ظاهر خويش را جانشينان رسول خدا(ص) معرفى مى‏كردند، باعوام‏فريبى به نام دين از مردم بهره مى‏كشيدند و اهداف خود را پيش مى‏بردند.

ستمگران بنى‏عباس، در سايه زور و تزوير، از كيسه بيت‏المال كاخهاى باشكوه‏مى‏ساختند، ماموران و چاپلوسان را ثروتمند مى‏ساختند و بى‏خبر از وضعيت دشوارزندگى مردم به خوشگذرانى مى‏پرداختند. فاصله طبقات فقير و غنى هر روز بيشتر مى‏شد. و سرنيزه ‏هاى حكومت‏براى خاموش‏ساختن فرياد اعتراض مردم تيزتر.
خلفاى دوران امام

خلفايى كه همزمان با امامت‏حضرت عسكرى(ع) قدرت را در دست‏داشتند، عبارتند از:

1- متوكل بيش از چهارده سال؛ (232- 247)

2- منتصر (فرزند متوكل)9 ماه؛(247- 248)

3- مستعين (فرزند متوكل) سه سال و اندى؛ (248- 252)

4- معتز (فرزند متوكل) حدود چهار سال؛ (252- 255)

5- مهتدى 11 ماه؛ (255- 256)

6- معتمد (فرزند متوكل)23 سال؛ (256- 279)

در زمان اين جنايتكاران مظلوميت‏شيعه فزونى يافت و بسيارى از شيعيان به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. شدت ستم‏چنان بود كه خودكامگان گاه پيكرهاى پاك شهيدان را نيز آماج بى‏حرمتيهاى خودقرار مى‏دادند. در اين زمان كانون تفكرات ناب شيعى حضرت امام حسن عسكرى(ع)نيز پيوسته مورد آزار و اهانت قرار مى‏گرفت.

هر چند آن بزرگوار نيز چون پدرگرانقدرش به رعايت احتياط و تقيه پاى مى‏فشرد؛ ولى شمار جاسوسان به اندازه‏اى‏بود كه گاه مراعات همه جوانب احتياط نيز سودمند واقع نمى‏شد. سبب اصلى اين‏فشارها و سختگيريها علاقه شديد مردم به اهل بيت (عليهم السلام) و نيز روايتهاى‏متواتر در باره قائم بودن فرزند امام عسكرى(ع) بود.
شورشها

در روزگار امام افراد و گروههايى، كه برخى از آنها مورد تاييد حضرت‏نيز بودند، آشكارا عليه حكومت فاسد شوريدند. مسعودى، مورخ مشهور، در تاريخ خويش به قيامهاى آن عصر چنين اشاره مى‏كند:

1- قيام كوفه به رهبرى يحيى بن‏عمر طالبى (ازنوادگان جعفر طيار(ع‏» كه در سال‏248 روى داد و سرانجام با شهادت يحيى فروكش كرد؛

2- انقلاب حسن بن‏زيد علوىاز نوادگان امام على(ع)‏» در طبرستان؛ (گرگان و مازندران) حسن بن‏زيد، پس ازنبردى شديد، حكومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات يافت؛ 3- قيام رى‏به رهبرى محمد بن‏جعفر كه در سال 250 تحقق يافت. محمد سرانجام دستگير شد؛ 4- قيام قزوين كه در سال 250 به رهبرى حسن بن‏اسماعيل كركى به وقوع پيوست؛ 5- قيام سال 251 كوفه به رهبرى ابن‏حمزه؛ 6- قيام بصره به رهبرى صاحب زنج كه درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه يافت؛ 7- قيام يعقوب ليث صفار در سيستان كه‏در 262 آغاز شد.
انديشه‏ هاى پليد خلفا در باره امام

شيخ حر عاملى، ازدانشوران قرن دوازدهم، مى‏نويسد: سيد بن‏طاوس در كتاب مهج‏الدعوات گفته است: درعصر امام عسكرى(ع) سه تن از خلفا(مستعين، معتز و مهتدى) انديشه قتل حضرت رادر سر مى‏پروراندند؛ چون شنيده بودند كه امام مهدى(ع) از نسل اوست. آنهاچندين بار امام را به زندان افكندند. حضرت برخى از آنها را نفرين كرد و آن‏ستمگران به زودى هلاك شدند.

شيخ طوسى در كتاب غيبت مى‏نويسد: معتز اراده كرد حضرت را به قتل برساند؛ ولى سه روز بعد، از خلافت‏بركنار شد. البته حضرت، پيش از بركنارى خليفه، يارانش را از اين امر آگاه كرده بود. على‏بن‏محمد بن‏زياد صيمرى در كتاب «اوصياء» چنين مى‏نويسد: مهتدى مى‏خواست‏حضرت‏را به شهادت برساند؛ امام به يارانش فرمود: تا پنج روز ديگر مى‏ميرد.

البته چنان شد كه حضرت فرموده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدى به قتل رسيد.

شيخ حر عاملى مى‏گويد: از عمر بن‏محمد بن‏زياد صيمرى نقل شده است كه گفت: به‏منزل عبدالله بن‏طاهر وارد شدم. در برابرش نامه‏اى از امام عسكرى(ع) يافتم كه در آن نوشته بود: «من براى اين‏سركش از خداوند مرگ خواسته‏ام؛ تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مى‏كند.» روز سوم مستعين از خلافت‏بركنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام به‏هلاكت رسيد.

شيخ همچنين از احمد بن‏حسين بن‏عمر چنين نقل مى‏كند: هنگامى كه معتزفرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به كوفه برده، در قصر ابن‏هبيره‏به قتل رساند .... ابوالهيثم بن‏سبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدايتان‏سازد، خبرى به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخ‏نوشت: پس از سه روز، براى شما گشايش پديد مى‏آيد. روز سوم معتز بركنار شد.

شيخ طوسى در كتاب ارشاد مى‏نويسد: احمد بن‏محمد مى‏گويد: هنگامى كه مهتدى عباسى كشتن شيعيان را آغاز كرد، به‏امام عسكرى(ع) نوشتم: خداى را سپاس كه وى را از آزارها منصرف ساخته است،زيرا به من خبر رسيده كه شما را تهديد مى‏كند و مى‏گويد: «به خدا سوگند،اينها [آل محمد(ص)] را از روى زمين برمى‏اندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخ‏داد: «اين عمرش [از آنكه بتواند به مرادش دست‏يابد] زودتر به پايان مى‏رسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاكت‏خواهد رسيد.» چنان شدكه حضرت نوشته بود.
تقيه شديد امام

عملكرد حضرت در عصر خويش نيز فضاى خفقان آن روزگار را نشان‏مى‏دهد. مسعودى از محمد بن‏عبدالعزيز بلخى چنين نقل مى‏كند: روزى صبحگاهان در خيابان‏غنم نشسته بودم، امام عسكرى(ع) از خانه بيرون آمده، مى‏خواست‏به «باب‏العامه‏» برود. با خود گفتم: اگر فرياد كشم و بگويم: «اى مردم اين حجت‏خدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند كشت. وقتى نزديك من رسيد، با انگشت‏سبابه به من اشاره فرمود و سپس بر دهانش قرار داد؛ يعنى خاموش باش. من پيش‏شتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمود:

اگر آشكارا بگويى، كشته مى‏شوى.

همان شب خدمتش رسيدم، فرمود: [دو راه بيشتر نيست] يا كتمان يا مرگ؛ پس خودرا حفظ كنيد.

داود بن‏اسود يكى از خادمان امام عسكرى(ع) كه وظيفه هيزم كشى را بر عهده‏داشت، مى‏گويد: روزى حضرت تكه چوبى مدور، بلند و كلفت‏به من داد و فرمود: اين‏را به عثمان بن‏سعيد عمرى برسان. در كوچه استر سقايى راه را بر من بست. سقااز من خواست‏حيوان را كنار بزنم. من با همان تكه چوب بر پشت استر زدم تاكنار برود؛ ولى ناگهان چوب شكست و نامه‏هاى حضرت، كه در ميان آن بود، آشكارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان كردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت راآغاز كرد. وقتى خدمت‏حضرت رسيدم، فرمود: چرا با چوب به استر زدى.

آنگاه سفارش كرد: اگر كسى به ما اهانت كرد اعتنا نكن ... ما در ديار بدى‏مى‏باشيم، تو تنها به كار خويش بپرداز و بدان كه گزارش كردارت به ما مى‏رسد.
امام و زندانهاى خلفا

امام عسكرى(ع) بخشى از دوران امامتش را در زندانهاى‏طاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحت‏مراقبت‏شديد قرار داشت. شيخ مفيد مى‏نويسد:

امام عسكرى(ع) را به نحرير، يكى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شكارى دربار، سپردند؛ نحرير بسيار بر او سخت مى‏گرفت و آزارش‏مى‏داد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس؛ مگر نمى‏دانى چه شخصيتى به خانه‏ات‏گام نهاده؟

آنگاه گوشه‏اى از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتارى كه‏با وى مى‏كنى، بر تو بيمناكم.

نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيزكرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.

احمد بن‏حارث قزوينى مى‏گويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسكرى(ع) كار مى‏كرد.

مستعين عباسى استرى داشت كه از نظر زيبايى و زرنگى بى‏نظير بود، ولى وحشى‏مى‏نمود و سوارى نمى‏داد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بى‏نتيجه ماند، يكى‏از نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(ع) واگذار نمى‏كنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسوده‏خاطر شوى. خليفه‏در پى حضرت فرستاد.

پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دست‏نهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، اين‏استر را مهار كن!

حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار كن.

مستعين گفت: خودت مهار كن.

حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.

مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.

حضرت فرمود: غلام، زينش كن.

اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست؛ استر را زين كرد و بازگشت.

مستعين گفت: آيا صلاح مى‏دانى كه سوارش شوى؟ حضرت فرمود: آرى.

آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد .... سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدى؟ فرمود: استرى به اين خوبى و چالاكى نديده بودم؛ جز براى خليفه شايسته نيست. مستعين‏گفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.

على بن‏عبدالغفار مى‏گويد: وقتى صالح بن‏وصيف امام عسكرى(ع) را زندان كرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سخت‏نمى‏گيرى؟ او گفت: چه مى‏توانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كسانى كه به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم؛ اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مى‏گويى در باره مردى كه روزها روزه مى‏گيرد و شبها نمازمى‏خواند و وقتى كه به وى مى‏نگريم، بدن ما مى‏لرزد چنانكه گويا از خود بى‏خودمى‏شويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيف‏بيرون رفتند.

محمد بن‏اسماعيل علوى مى‏گويد: امام عسكرى(ع) را نزد يكى از سرسخت‏ترين دشمنان‏آل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امام‏شد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مى‏افتاد و جز براى بزرگداشت‏به چهره حضرت نمى‏گريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همه‏مردم به امام بيشتر بود ...
شهادت امام

معتمد، كه امام عسكرى(ع) را در برابر دستگاه ستم‏پيشه عباسيان سدى‏نفوذناپذير مى‏ديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براى‏تحقق آرمانهاى پليدش هموار كند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان‏نماياند كه حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است؛ ولى اين توطئه نيز ناكام‏ماند و چهره واقعى وى بر همگان آشكار شد.

احمد بن‏عبيدالله بن‏خاقان مى‏گويد: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزى در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شيون برخاست. خليفه در پى فرزند نيكبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانه‏امام گسيل داشت تا وى را بيابند. خليفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى كنيزان حضرت آگاه شوند ...

آرى، دشمنان نمى‏دانستند كه پروردگار نور خود را كامل كرده است و گوهر تابناك‏الهى حضرت حجه بن‏الحسن المهدى(ع) پنج‏سال پيش بدين جهان گام نهاده، اينك پس‏از شهادت پدر گرامى‏اش بر جايگاه والاى امامت تكيه زده است.

در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسكرى(ع)، كه هنگام خروج از زندان معتمدآيه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون‏»را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براى سلامتى و ظهور كامل‏كننده‏نهايى نور هدايت‏حضرت مهدى(ع) دعا كنيم.
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


طرحى از سيماى عسكرى(ع)

طرحى از سيماى عسكرى(ع)
محمد ميانجى

هفدهمين شماره كوثر را در حالى پيش روى داريد كه طراوت ولادت امام عسكرى(ع)دل و ديده كوثريتان را از شادابى سرشار ساخته است.

آنچه مى‏خوانيد، طرحى‏است از سيماى امام حسن عسكرى يازدهمين مظهر ولايت الله بر جهانيان كه به‏صورت گزيده و انتخابى از بحارالانوار و اصول كافى گردآورى شده است.
سروش امامت

محمد يكى از پسران امام هادى(ع) بود (و اكنون به امامزاده‏سيدمحمد معروف است‏و مرقد شريفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).

در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنيا رفت. شيعيان و دوستان از هر سو به خانه‏امام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسليت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنى‏هاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امام‏هادى(ع) تسليت گفتند. در اين هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امام‏هادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:

يا بنى احدث لله عز و جل شكرا، فقد احدث فيك امرا.

«پسرم، خدا را شكر كن كه در باره‏ات امرى پديد آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]

جوان گريه كرد، خداى را سپاس گزارد، كلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:

« حمد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است؛ و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، كامل كردن نعمتش را براى ما مى‏خواهم، انا لله و انا اليه راجعون؛«ما ازآن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم.»

بعضى از حاضران كه جوان رانمى‏شناختند: پرسيدند: «اين جوان كيست؟»

گفته شد: «حسن(ع) پسر امام‏هادى(ع) است‏».

حاضران در آن روز، كه حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دريافتند كه‏ امام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشين خود ساخته است.
جانشين پدر

وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات يافت، با خود فكر كردم ماجراى محمدو برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعيل و امام كاظم، فرزندان امام‏صادق(ع)،است. نخست تصور مى‏شد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش امام‏است؛ ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسكرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همين‏طور. نخست تصور مى‏شد اسماعيل امام هفتم است؛ ولى وقتى اسماعيل درگذشت، معلوم شدامام كاظم(ع) هفتمين امام است.

غرق در افكار خود بودم كه امام هادى(ع) رو به من كرد و فرمود: «آرى، اى‏ابوهاشم، ابومحمد (حسن عسكرى(ع‏» جانشين من است. علوم مورد نياز مردم، وابزار امامت (كتاب و سلاح پيامبر(ص‏» همراه اوست.
نگين انگشتر

موقعيتى كه امام حسن عسكرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعيت امامان ديگرتفاوت داشت؛ زيرا بعد از وفات وى غيبت امام دوازدهم پيش مى‏آمد و شيعيان بايدبراى تحمل آن آماده مى‏شدند. امام حسن عسكرى، در چنين زمانى، نگين انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهيد» متبرك كرد. گويا مى‏خواست‏به شيعيان بگويد گمان‏نكنيد همه چيز به آخر رسيده است؛ گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشيعيان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نبايد كارى كنيد كه باعث‏بدنامى‏شيعيان گردد. بر انگشتر ديگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقاليد السموات‏و الارض‏» حك گرديده بود؛ يعنى همان خدايى كه كليد آسمانها و زمينها تحت قدرت‏اوست، حضور يا غيبت جانشينان پيامبر را تعيين مى‏كند.
نقش بر سنگ

در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل يمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان‏امامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشين.

او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مى‏فهميدم اين شخص كيست؟

امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كرده‏اند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من‏نيز مهر كنم.»

سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده‏».

مرد يمنى سنگ كوچكى را، كه يك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....

از مرد يمنى پرسيدم: آيا تا كنون امام حسن(ع) را ديده بودى؟

نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق ديدارش بودم تا اينكه لحظه‏اى پيش جوان‏ناشناسى نزدم آمد و مرا به اينجا آورد.

مرد يمنى در حالى كه اين عبارات را بر زبان مى‏راند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضايل را از بعضى ديگر به ارث‏مى‏بريد. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق‏اميرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.

پيش از آنكه برود، پرسيدم: نامت چيست؟

گفت: من «مهجع بن‏صلت‏بن‏عقبه بن‏سمعان بن‏غانم بن‏ام غانم‏» (حبابه) هستم؛ همان‏زن يمنى صاحب سنگ كوچك كه اميرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن‏را مهر كرده‏اند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد

حضور امام حسن عسكرى(ع) رسيدم. تصميم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگيرم و از آن، به عنوان تبرك، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور كلى هدف اصلى‏ام را فراموش كردم. وقتى‏برخاستم و خداحافظى كردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:

تو نقره مى‏خواستى، ما انگشتر به تو داديم، نگين و مزد ساخت آن هم مال توباشد؛ گوارايت‏باد، اى ابوهاشم.

گفتم: مولاى من، گواهى مى‏دهم ولى خدا و امام من هستى، امامى كه ديندارى من دراطاعت از او است.

امام فرمود: خدايت‏بيامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى

سفيان بن محمد مى‏گويد: ضمن نامه‏اى از امام حسن(ع) پرسيدم: منظور از «وليجه‏» در آيه‏شانزدهم سوره توبه چيست؟ خداوند مى‏فرمايد:

«و لم يتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجه‏»

«آن مجاهدان‏مخلصى كه جز خدا و رسولش و مومنان كسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»

هنگام نوشتن نامه با خود فكر مى‏كردم كه منظور از «مؤمنين‏»، در اين آيه‏كيانند؟

امام حسن(ع) چنين جواب نوشت: «وليجه، غير امام حق است كه به جاى او نصب مى‏شود؛ و اما اينكه در خاطرت‏گذشت مراد از «مؤمنين‏» در آيه چه كسانى هستند؟ بدان كه مؤمنين امامان‏برحقند، كه از خدا براى مردم امان مى‏گيرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده

حسن بن‏ظريف مى‏گويد: دو مساله در ذهنم بود كه‏تصميم داشتم ضمن نامه‏اى ازامام حسن عسكرى(ع) بپرسم. يكى چگونگى داورى حضرت‏قائم(عج) پس از ظهور و ديگرى‏در باره «تب ربع‏». پرسش دومى را فراموش كردم،تنها نخستين پرسش را نوشتم وجواب خواستم.

امام حسن عسكرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور كند، بر اساس علم‏خود قضاوت مى‏كند و شاهد نمى‏طلبد؛ مانند قضاوت داود پيامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع‏» نيز بپرسى، ولى فراموش كردى. آيه زيرا را بر كاغذى بنويس وبه آن كه تب دارد بياويز؛ به اذن خدا، ان‏شاءالله، سلامت‏خود را باز مى‏يابد.

«يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم.

اى آتش، براى ابراهيم خليل(ع) خنك و مايه سلامتى باش.»(انبياء،69).

همين دستور را انجام دادم و بيمار سلامتى خود را بازيافت.
يادگارى

به محضر امام حسن عسكرى(ع) رفتم و تقاضا كردم برايم به خط خود چيزى، به‏رسم يادگار، بنويسد تا هر وقت كه خط آن بزرگوار را ديدم، بشناسم.

فرمود: بسيار خوب. احمد، خط درشت و ريز به نظرت گوناگون است، مبادا به شك‏بيفتى!

آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا كردم قلمى را كه با آن مى‏نويسد، (به‏عنوان تبرك) به من ببخشد.

وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت كرد؛ قلم را با دستمال پاك كرد، به من‏داد و فرمود: «بگير، احمد».

گفتم: فدايت‏شوم؛ مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگينم. مى‏خواستم ازپدرتان بپرسم، توفيق نيافتم. اكنون مى‏خواهم از شما بپرسم.

فرمود: آن مطلب چيست؟

پاسخ داد: مولاى من، راويان از پدرانتان نقل كرده‏اند كه: «پيامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شيطانها به رو مى‏خوابند.»

فرمود: اين روايت درست است.

عرض كردم: مولاى من! هر چه مى‏كوشم به طرف راست‏بخوابم، نمى‏توانم.

امام حسن(ع) لختى سكوت كرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزديك بيا.» نزديكش رفتم.

فرمود: دستت را زير لباست‏ببر؛ چنين كردم. آنگاه حضرت، دست راست‏خود را به‏پهلوى چپ و دست ديگرش را به پهلوى راستم كشيد و اين كار را سه بار تكراركرد. از آن زمان به بعد، نمى‏توانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل

هنگامى كه‏مهتدى (چهاردهمين خليفه عباسى) سرگرم جنگ با مواليان ترك بود،براى امام حسن‏عسكرى(ع) نامه نوشتم كه: «آقاى من! خدا را سپاس كه شرمهتدى را از مابازداشت، شنيده‏ام او شما را تهديد كرده و گفته است: به خدا آنها (اهل‏بيت(ع‏» را نابود مى‏كنم.»

امام حسن(ع) به خط خود چنين‏پاسخ داد: «اين گونه‏رفتار او، عمرش را كوتاه كرد. از امروز تا پنج روزبشمار؛ او در روز ششم،بعد از آنكه خوار گرديد، كشته خواهد شد.»

همان‏گونه‏كه امام(ع) فرموده بود،تحقق يافت.
زندان على بن نارمش

زمانى امام حسن عسكرى(ع) را به زندان «على بن‏نارمش‏»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مى‏شد. ولى تحت تاثير جذبه معنوى‏و سيماى ملكوتى امام قرار گرفت. هنوز بيش از يك روز از دستگيرى امام نگذشته‏بود، كه در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاك نهاد و تا خروج امام از زندان،ديده از زمين برنداشت.

او، از آن پس، بيش از همه امام را مى‏ستود و در شناخت جايگاه امام از همه‏بصيرتر بود.


سامرا در سفرنامه
1- سفرنامه سيف‏الدوله

روز دوشنبه دهم، از تكريد نه ساعت كلك رانده به‏آستانه متبركه عسكريين، كه موسوم به سامره و سرمن‏راى است، مشرف شديم.

آبادى خود سامره قدرى دور از شط در زمين هموار ريگ بومى واقع است. به قدرهزار خان[وار] جمعيت دارد. [در] همه عرب به خوشى آب و هوا معروف است. بيست‏سال قبل، از [230 آ] لكناهور هند وجهى آورده، قلعه ساختند.
2- مدفن عسكريين(ع)

مدفن مطهر امامين الهمامين بقعه و گنبد بسيار بزرگ، دومناره و صحن وسيع دارد كه همه آنها را، در عهد فتحعلى شاه قاجار، خوانين‏دنبلى خوى ساخته‏اند. متصل به همان صحن مقدس، بر روى سرداب و محل غيبت‏حضرت‏صاحب عجل الله فرجه در عهد خاقان، كه محمد على ميرزاى مرحوم وزير بغدادرا شكست فاحش داده، سامره را متصرف شد، مسجد و صحن ساخته است.

[سامره] به قدر سى صد خانوار جمعيت دارد و ربع فرسنگ دوره قلعه سامره است،ليكن همه قلعه معمور نيست و ديوار قلعه سامره را محمدشاه هندى از گچ و آجرساخته‏اند و برجهاى بسيار محكم به دورش انداخته.

هواى سامره چون بهشت است و خاكش عنبر سرشت. اكثر از سنگ ريزه‏هايش سليمانى‏است و سبز و زرد و مرجانى؛ زيرا كه، از كثرت خوشى هوا در آن دشت‏باصفا، سنگش‏بدان طريق مصفا شود. همه روزه كه به جهت تفرج و تماشا به آن دشت و صحرامى‏رفتيم، از آن سنگ ريزه‏ها برمى‏چيديم و با جيب و دامان به منزل مى‏كشيديم.

چون حضرت امام على‏النقى(ع) را از مدينه طيبه خارج كردند و به سامره آوردند،مى‏فرمودند كه:

«خرجت من المدينه كرها و دخلت‏بسر من راى كرها و ان خرجت منها خرجت كرها».

شخصى عرض كرد كه از چه بابت اين فرمايش را مى‏فرماييد؟

فرمودند: «لطيف هوائها [63 ب] و قله دائها و عذب مائها»؛ يعنى به جهت‏پاكيزگى هوايش و كمى دردش و شيرينى آبش.
3- تپه خليفه

معتصم را اسباب جلالت‏بسيار بود و لشكر بى‏شمار. هر وقت كه برباره شوكت‏سوار شدى صد هزار نفر در ركابش سوار بود و همه صحراى سامره درياى‏لشكر مى‏نمود. روزى با خود خيال كرد كه جلالت‏خود را بر حضرت امام حسن‏عسكرى(ع) بنمايم و بر روى او باب خفت‏بگشايم. چون پاى در ركاب نمود، امر به احضار آن جناب فرمود. با رسيدن امام معظم ونوباوه دودمان سيد عرب و عجم، خليفه امر كرد كه هر گاه در اين صحرا و دشت وملك و كشت جاى بلندى بود كه در آنجا به تماشاى سبزى صحرا و تفرج رياحين وگلها مى‏نموديم و به عشرت مى‏افزوديم. و در آن بين امر كرد كه هر سوارى يك‏توبره خاك آورده، در يك جا بريزيد.

بر حسب امر خليفه، بعد از نيم ساعت، پشته‏اى از خاك برآمد و درخت‏حكم خليفه‏را نوبت ثمر. فورا بر بالايش فرش انداخت و خليفه به عشرت پرداخت. چون كار آن‏تپه به اتمام رسيد، خليفه از امام(ع) پرسيد كه چقدر [68 ا] سوار مى‏بايد كه‏در نيم ساعت چنين تپه بيارايد؟ امام(ع) فرمودند كه، اين سوار پيش سواران‏خداوند علام قدرى ندارد و كسى ايشان را لشكرى نمى‏شمارد؛ و هر گاه تماشاى لشكرخدايى خواهى و جلالت و منزلت پادشاهى حضرت الهى در ميان دو انگشت من نظاره كن‏و بر حالت ذلت‏خود چاره. معتصم چون در ميان دو انگشت آن حضرت ديد، هوش ازسرش پريد. ديد كه همه روى زمين لشكر ابلق سوار است و همه زره‏پوش و نيزه‏دار. فورا از بيم و ترس ديده بر هم نهاد و زبان به تمجيد آن حضرت گشاد. از آن روزآن حضرت مشهور به امام حسن عسكرى گرديد.
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


حكومت و سياست در سيره امام حسن عسكرى (ع )

حكومت و سياست در سيره امام حسن عسكرى (ع )

حضرت امام هادى و امام عسكرى (ع )، على الاجبار به سامراء بسر مى بردند كه در آن زمان پايتخت خلافت بود، و در محلى بنام <العسكر> كه محل نظاميان و پادگان نظامى بود، خانه براى شان انتخاب كرده بودند. حضرت امام عسكرى (ع ) مدت شش سال اقامت خود در سامراء ، يا در حبس بود و يا اگر آزاد بود، تحت نظر و ممنوع الملاقات بود.

زيرا روايات متعددى از زندانى شدن امام عسكرى (ع ) خبر مى دهد، از جمله آن كه المعتزبالله خليفه ى عباسى ، به سعيد حاجب دستور داده بود كه امام (ع ) را به حبس ببرد. ابوالهيثم نگرانى خود را از اين وضع به امام (ع ) نوشت : و آن حضرت در جواب نوشت كه پس از سه روز گشايش حاصل مى شود، و پس از سه روز المعتز كشته شد.

آوردن و ماندن هر دو امام هادى و امام عسكرى (ع ) در سامراء به اكراه و اجبار، از جهاتى مانند سياست مامون در آوردن امام رضا (ع ) به نزد خود بوده است ، تا بتوانند از نزديك روابط امام (ع ) را با شيعيانش كنترل نمايند، زيرا آنان كه در سرتاسر جهان اسلام پراكنده بودند، با امام هادى و امام عسكرى (ع ) ، ارتباطات عميق داشتند، بخصوص در دوره ى امام عسكرى (ع ) كه شيعيان اهلبيت (ع ) به ميليونها نفر رسيده بودند ، و همه به اين عقيده ]؛ك ك بودند كه حق امامان شان از طرف حكام ظالم غصب شده است ، ازين رو خمس و هدايا و ساير وجوهات شرعيه ى خود را به آن حضرت مى فرستادند و هئيت هايى از نمايندگان مردم وارد سامراء مى شدند و ضمن فراگيرى احكام شرعى ، اموال و وجوهات شرعى خود را به امام تسليم مى كردند. بدينسان پيشرفت و گسترش شبكه ى منظم و متشكل شيعيان كه از قبل شكل گرفته بود، براى حاكميت عباسى ها خطر آفرين بود،لذا حضرت امام عسكرى (ع ) شديداً تحت مراقبت دارالخلافه قرار داشت و از آن حضرت خواسته بود كه تا هميشه ارتباط خود را با دستگاه خلافت برقرار كند، و در هر دوشنبه و پنجشنبه در دربار حضور يابد، و وضعيت به گونه ى بوده است كه مردم نمى توانسته اند بطور مستقيم با امام (ع ) ملاقات نمايند.

موقعيت اخلاقى و اجتماعى امام (ع ) در ميان مردم و حتى در ميان افراد حكومت مشهود بود ، و كسى در وقار و عفاف ، و زيركى و بزرگ منشى چون او نبود.

و در <يوم النوية> يعنى روز رفتن امام عسكرى (ع ) به دارالخلافه ، شور و شعفى در مردم بوجود آمده و خيابان ها مملو از جمعيت كه سوار بر مركب هاى خود بودند ، مى شد. وقتى امام (ع ) مى آمد همه ى هياهوها خاموش مى گرديد، و امام عسكرى (ع ) از ميان آنان عبور مى كرد و به دارالخلافه وارد مى گرديد.

اغلب اين افراد مى توانستند از شيعيانى باشند كه از مناطق مختلف براى ديدار امام (ع ) به سامراء مى آمدند.

افزايش شيعه و رفت و آمدهاى هيئت هاى نمايندگى مردم ، و اموال و دارايى فراوانى كه به امامان (ع ) مى رسيد، موجب مى شد كه خلفاء نسبت به امامان سخت گيرى نمايند و همين موجب شد كه ائمه ى معصومين (ع ) به پنهان كارى و كتمان و تقيه دست زنند. سخت گيرى ها و فشارها در زمان امام عسكرى (ع ) بيشتر شد و امام عسكرى (ع ) با مشاهده ى اين وضعيت بيشتر امر خود را از ديد خلفا و عمال آن مى پوشاند، و تقيه را پيشه ى خود قرار داده بود شدت تقيه و كتمان امور به اندازه اى بود كه امام عسكرى (ع ) به شيعيان خود دستور داد كه وقتى بطرف كاخ خليفه مى رود به آن حضرت اشاره نكنند، سلام نكنند، زيرا تحت تعقيب قرار مى گرفتند، و كار به حبس وكشتن شان كشانده مى شد.

على ابن جعفر از حلبى در اين زمينه نقل مى كند كه ما در عسكر اجتماع كرده و منتظر امام عسكرى (ع ) در روز]؛ رفتن به مركز حكومت بوديم كه نوشته ى از امام (ع ) بما رسيد بدين مضمون كه كسى بر من سلام نكند، و بر من اشاره نيز نكند، زيرا شما بر خود ايمن نيستيد : الا لا يسلمن احد و لا يشير الى بيده ولايؤمى فانكم لاتومنون على انفسكم .

اين سخن امام بخوبى مى رساند كه حكام براى كنترل روابط امام (ع ) با شيعيان تلاش فراوانى مى كردند . البته هم امام و هم شيعيان در فرصت هاى بسيارى همديگر را ملاقات مى كرده اند و حتى اين ارتباطات تحت پوشش بقال و روغن فروش و ... صورت مى گرفته است .

مراقبت نسبت به امام عسكرى (ع ) آن چنان شديد بود كه شب هنگام و بى خبرانه به خانه ى امام عسكرى (ع ) هجوم مى بردند و خانه ى آن حضرت را تفتيش مى كردند. چنان كه بطحايى علوى پيش موكل سعايت كرده بود كه اسلحه و اموال در خانه ى عسكرى (ع ) گردآورى شده است . سعيد حاجب گويد: شب بسوى خانه ى او شدم و نردبانى پشت خانه گذاشتم و بالاى بام آن حضرت بالا رفتم ، سپس نردبان را در ميان حياط گذاشتم و فكر مى كردم چگونه در اين تاريكى وارد خانه ى او شوم كه صدايى شنيدم : سعيد همانجا باش تا شمعى برايت بياورم كمى درنگ كردم كه شمعى برايم آوردند و با روشنايى آن وارد خانه شدم و جبه ى از پشم و كلاه و سجادهء روى حصير انداخته شده ديدم ، و يقين كردم امام (ع ) در آن زمان نماز مى خوانده است ، پس برايم گفت : اينك خانه و اطاق هايش را ببين و هر چه تفتيش كردم در آن چيزى نيافتم .

خلفاء به دستگيرى و زندانى كردن امامان اكتفاء نمى كردند، بلكه ياران آن حضرت را نيز دستگير و زندانى مى كردند، در سامراء گروهى از اصحاب امام عسكرى (ع ) را دستگير كرده بودند كه از جمله ى آنان بود: ابوهاشم جعفرى ، داود ابن قاسم ، حسن ابن محمد عقيقى ، محمد ابن ابراهيم عمرى و غير ايشان كه زير نظر صالح ابن وصيف قرار داشتند.

با ملاحظه ى اين وضعيت چاره ى نبود جز اين كه امامان (ع ) اسرار خود را كتمان نمايند و تقيه پيشه سازند و شيوه ى پنهان كارى را طى نمايند، ابوهاشم جعفرى از داود ابن اسود روايت كند كه گفت : مولايم حسن العسكرى (ع ) مرا بسوى خود خواند ، و تخته چوبى را كه مانند پايه ى <در> دراز و مدور بود به من داد و گفت : اين چوب را براى عثمان ابن سعيد عمرى كه وكيل آن حضرت بود برسان . به راه افتادم و در اثناء راه به يك نفر كه استرى داشت برخوردم ، و استر او مزاحم راه رفتن من شد، و با چوبى كه با خود داشتم بلند كردم و استر را با آن زدم ، و چوب ]؛ شق شد و كاغذ نوشته هاى را در ميان شكستگى چوب نگريستم ، و بسرعت آن را در ميان چوب گذاشتم و چوب را در آستين خود پنهان كردم .

اما در برگشت وقتى به نزديك خانه ى امام (ع ) رسيدم ، عيسى خادم مرا استقبال كرد و گفت : مولا مى گويد: چرا استر را زدى و چوب را شكاندى ؟ گفتم : نمى دانستم كه در داخل آن چيست ؟ گفت : چرا كارى بكنى كه بعداً به توجيه و عذرخواهى محتاج شوى ؟ مبادا ديگر مثل اين كار تكرار شود، هرگاه شنيدى كسى مرا دشنام مى دهد، راهى را كه به رفتن آن مأموريت يافته ى ، در پيش گير و مبادا واكنش نشان بدهى ، و يا خود را معرفى نمايى كه كيستى ، احوالت به من مى رسد.

وجود يك دستگاه منظم كه هم پل ارتباطى باشد بين امام (ع ) و مردم ، و هم وجوهات و ماليات از نقاط دور دست جمع آورى شود و بدست امام (ع ) برسد، ضرورى و لازم بود . و اين دستگاه با تعيين وكلاء از ناحيه ى ائمه (ع ) ايجاد گرديد و با ارتباطى كه بين امام و وكلاء بوجود آمد، سعى شد تا راهنمايى هاى لازم دينى و سياسى ارائه شود و اين حركتى سابقه دار بود كه امام عسكرى (ع ) نيز در گسترش اين دستگاه و استفاده از آن مى كوشيد و افرادى با پيشينه ى علمى و ارتباط محكم با امامان پيشين يا با خود آن حضرت براى وكالت گمارده مى شدند، و در نامه ى خود به وكلاء توصيه مى كرد كه نامه ها و مراسلات را از شيطان ها پوشيده نگهدارند و براى دوستانش ارائه دهند.

پى نوشتها:

1 شذرات سياسية من حياة الائمه (ع ) : شبر ، حسن ، ص 342
2 حيات فكرى و سياسى امامان شيعه : ج 2 ص 282به نقل از الغيبه .
3 همان ، ص 129
4 همان ، ص 187به نقل از الغيبة : ص 129
5 همان ، ص 183 182به نقل از الخرايج و الجرايح : ج 1 ص 439؛ پيشين ، شبر به نقل بحارالانوار : ج 5 ص 269
6 پيشين ، شبر به نقل از ارشاد: ص 110؛ فصول المهمه : ص 298
7 همان ، ص 208ـ 207به نقل از بحارالانوار : ج 56 ص 132
8 ر.ك : پيشين ، جعفريان ، ج 2 ص 197ـ 193
انديشه حكومت دينى ، ج 1 ، ص 576 - 571
 

انديشه حكومت دينى ، ج 1 ، ص 576 - 571



نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


حضرت امام حسن عسكرى (ع)

حضرت امام حسن عسكرى (ع)

امام حسن عسكرى ( ع ) در سال 232 هجرى در مدينه چشم به جهان گشود .

مادروالا گهرش سوسن يا سليل زنى لايق و صاحب فضيلت و در پرورش نهات مراقبت را داشت ، تا حجت حق را آن چنان كه شايسته است پرورش دهد .

اين زن پرهيزگار در سفرى كه امام عسكرى ( ع ) به سامرا كرد همراه امام بود و در سامرا از دنيارحلت كرد .

كنيه آن حضرت ابامحمد بود .
صورت و سيرت امام حسن عسكرى ( ع )

امام يازدهم صورتى گندمگون و بدنى در حد اعتدال داشت .

ابروهاى سياه كمانى ، چشمانى درشت و پيشانى گشاده داشت .

دندانها درشت و بسيار سفيد بود .

خالى بر گونه راست داشت .

امام حسن عسكرى ( ع ) بيانى شيرين و جذاب و شخصيتى الهى با شكه و وقار و مفسرى كم مانند براى قرآن مجيد بود .

راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه براى اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر كوتاه خود - روشن كرد .
دوران امامت

به طور كلى دوران عمر 29 ساله امام حسن عسكرى ( ع ) به سه دوره تقسيم ميگردد : دوره اول 13 سال است كه زندگى آن حضرت در مدينه گذشت .

دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت .

دوره سوم نزديك 6 سال امامت آن حضرت ميباشد .

دوره امامت حضرت عسكرى ( ع ) با قدرت ظاهرى بنى عباس رو در روى بود .

خلفايى كه به تقليد هارون در نشان دادن نيروى خود بلند پروازيهايى داشتند .

امام حسن عسكرى ( ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد .

زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمكار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشترى دهد ، اماآن دو غلام كه خود از نزديك ناظر حال و حركات امام بودند تحت تأ ثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتارى گراييده بودند .

وقتى از اين غلامان جوياى حال امام شدند ، ميگفتند اين زندانى روزها روزهدار است و شبها تا بامدادبه عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با كسى سخن نميگويد .

عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسى با همه غرورى كه داشت وقتى با حضرت عسكرى ملاقات ميكرد به احترام آن حضرت برميخاست ، و آن حضرت را بر مسند خودمينشانيد .

پيوسته ميگفت : در سامره كسى را مانند آن حضرت نديدهام ، وى زاهدترين و داناترين مردم روزگار است .

پسر عبيدالله خاقان ميگفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم ميپرسيدم .

مردم را نسبت به او متواضع مييافتم .

ميديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او ميباشند .

با آنكه امام ( ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نميفرمود ، دستگاه خلافت عباسى براى حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانى وممنوع از معاشرت داشت .

از جمله مسائل روزگار امام حسن عسكرى ( ع ) يكى نيز اين بود كه از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست كسانى سپرده ميشد كه دشمن آل محمد( ص ) و جريانهاى شيعى بودند ، تا بدين گونه بنيه مالى نهضت تقويت نشود .

چنانكه نوشتهاند كه احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والى اوقاف وصدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت راداشت .

نيز اصحاب امام حسن عسكرى ، متفرق بودند و امكان تمركز براى آنان نبود ، كسانى چون ابوعلى احمد بن اسحاق اشعرى در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختى در بغداد ميزيستند ، فشار و مراقبتى كه دستگاه خلافت عباسى ، پس از شهادت حضرت رضا ( ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود كه جناح مقابل را باسختترين نوع درگيرى واداشته بود .

اين جناج نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت كلى ، اين همه سختى را تحمل ميكرد ، و لحظهاى از حراست ( ونگهبانى ) موضع غفلت نميكرد .

اينكه گفتيم : حضرت هادى ( ع ) و حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) هم از سوى دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و كسانى كه براى حل مشكلات زندگى مادى و دينى خود به آنها مراجعه مينمودند - كمتر معاشرت ميكردند به جهت آن بود كه دوران غيبت حضرت مهدى ( ع ) نزديك بود ، و مردم ميبايست كم كم بدان خو گيرند ، وجهت سياسى و حل مشكلات خود را از اصحاب خاص كه پرچمداران مرزهاى مذهبى بودندبخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد .

بارى ، امام حسن عسكرى ( ع ) بيش از 29 سال عمر نكرد ولى در مدت شش سال امامت و رياست روحانى اسلامى ، آثار مهمى از تفسير قرآن و نشر احكام و بيان مسائل فقهى و جهت دادن به حركت انقلابى شيعيانى كه از راههاى دور براى كسب فيض به محضر امام ( ع ) ميرسيدند بر جاى گذاشت .

در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنى و نشر احكام الهى و مناظرات كلامى جنبش علمى خاصى را تجديد كرد ، و فرهنگ شيعى - كه تا آن زمان شناخته شده بود - در رشتههاى ديگر نيز مانند فلسفه و كلام باعث ظهور مردان بزرگى چون يعقوب بن اسحاق كندى ، كه خود معاصر امام حسن عسكرى بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد .

در قدرت علمى امام ( ع ) - كه از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه ور بود - نكتهها گفتهاند ، از جمله : همين يعقوب بن اسحاق كندى فيلسوف بزرگ عرب كه دانشمند معروف ايرانى ابونصر فارابى شاگرد مكتب وى بوده است ،در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و كتابى را كه بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .
شهادت امام حسن عسكرى ( ع )

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .

در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويدروزى براى پدرم ( كه وزير معتمد عباسى بود ) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعنى حضرت امام حسن عسكرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبررا به خليفه داد .

خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود با او همراه كرد .

يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود ، امر كرد ايشان راكه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند .

وطبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود .

بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گرديده .

پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبارا - كه عموما اطباى مسيحى و يهودى در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى الفضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر ازعلماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند .

و اين كارها را براى آن ميكردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزدمردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260ه .

ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود .

بعداز آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد ... تا دو سال تفحص احوال او ميكردند ....

اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسى بود كه معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعداز او - از طريق روايات مورد اعتمادى كه به حضرت رسول الله ( ص ) ميپيوست ،شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكرى فرزندى پاك گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اكرم ( ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد .

بدين جهت به بهانه هاى مختلف مختلف در خانه حضرت عسكرى ( ع ) رفت و آمد بسيار ميكردند ،و جستجو مينمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بيابند و او را نابود سازد .

به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم ( ع ) و حضرت موسى ( ع ) تكرار ميشد .

حتى قابلههايى را گماشته بودند كه در اين كار مهم پى جويى كنند .

اما خداوند متعال - چنانكه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ كرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد كرد تا مأ موريت الهى خود را انجام دهد .

بارى ، علت شهادت آن حضرت را سمى ميدانند كه معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از كردار زشت خود پشيمان شد .

بناچار اطباى مسيحى ويهودى كه در آن زمان كار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأ موريتهايى كه توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى ( ع ) در ميان بود ، براى معالجه فرستاد .

البته از اين دلسوزيهاى ظاهرى هدف ديگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .

بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از سوى صداى ناله و گريه برخاست .

مردم آماده سوگوارى و تشييع جنازه آن حضرت شدند .
ماجراى جانشين بر حق امام عسكرى(ع)

ابوالاديان ميگويد : من خدمت حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) ميكردم .

نامه هاى آن حضرت را به شهرها ميبردم .

در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و چندنامهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم .

سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گريه و شيون از خانه من خواهى شنيد ، و درآن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .

ابوالاديان به امام عرض ميكند : اى سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناك روى دهد ، امامت با كيست ؟ فرمود : هركه جواب نامه من را از تو طلب كند .

ابوالاديان ميگويد : دوباره پرسيدم علامت ديگرى به من بفرما .

امام فرمود : هركه بر من نماز گزارد .

ابوالاديان ميگويد : باز هم علامت ديگرى بگو تا بدانم .

امام ميگويد : هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست .

ابوالاديان ميگويد : مهابت و شكوه امام باعث شد كه نتوانم چيز ديگرى بپرسم .

رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم .

وقتى به در خانه امام رسيدم صداى شيون و گريه از خانه امام بلند بود .

داخل خانه امام ، جعفركذاب برادر امام حسن عسكرى را ديدم كه نشسته ، و شيعيان به او تسليت ميدهند و به امامت او تهنيت ميگويند .

من از اين بابت بسيار تعجب كردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم .

اما او جوابى نداد و هيچ سؤالى نكرد .

چون بدن مطهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد وجعفر كذاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند .

چون جعفر به نمازايستاد ، طفلى گندمگون و پيچيده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمدو رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو پس بايست كه من به نماز سزاوارترم .

رنگ جعفر دگرگون شد .

عقب ايستاد .

سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نمازگزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى عليه السلام دفن كرد .

سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را كه با تو است تسليم كن .

من جواب نامه رابه آن كودك دادم .

پس حاجزوشا از جعفر پرسيد : اين كودك كه بود ، جعفرگفت : به خدا قسم من او را نميشناسم و هرگز او را نديدهام .

در اين موقع ، عدهاى از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام ( ع )با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره كردند .

چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند واز او پرسيدند : بگو كه نامههايى كه داريم از چه جماعتى است و مالها چه مقداراست ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب ميخواهند ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههايى است از فلان و فلان و هميانى ( كيسهاى ) كه درآن هزار اشرفى است كه در آن ده اشرفى است با روكش طلا .

شيعيانى كه از قم آمده بودند گفتند : هركس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامهها و هميان را به او تسليم كن .

جعفر كذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل كرد .

معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسكرى ( ع ) جستجو كنيد و كودك را پيدا كنيد .

رفتند و از كودك اثرى نيافتند .

ناچار صيقل كنيز حضرت امام عسكرى ( ع ) راگرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينكه او حامله است .

ولى هرچه بيشترجستند كمتر يافتند .

خداوند آن كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نيزدر كنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان ميباشد .

درود خداى بزرگ براو باد .



:: برچسب‌ها: مختصری از زندگینامه امام حسن عسگری,

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


مبارزات امام حسن عسگری

مبارزات امام حسن عسكرى (ع)

پيشوايان معصوم مظهر زيباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آيات قرآنى در حيات اجتماعى و سياسى خويشند. صفات متضاد در اقيانوس وجودشان به هم پيوند خورده و منظره دل‏انگيزى از انسان كامل را فرا روى عاشقان فضيلتها و پاكيها قرار داده است. شبانگاهان ميعاد نيايشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها ميدان جهاد و اميد بخشيدن به آينده و نهراسيدن از شبهاى ديجور ظلم و ستم.

درياى فضيلت آنان مجموعه‏اى از بيم و اميد، ولايت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسووليت پذيرى در مسائل مهم اجتماعى است. همه اينها در سايه لطف الهى تحقق مى‏يابد كه همواره جامعه را از وجود آنان بهره‏مند ساخته است. امام عسكرى (ع) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است.

وقتى بر سجاده‏اش قامت نماز مى‏بندد، از همه دنيا مى‏برد، عابدان را به حسرت وا مى‏دارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مى‏شود. صالح ابن وصيف، زندانبان حضرت، بدين امر اعتراف كرده است. او در پاسخ به كسانى كه او را به سخت‏گيرى بيشتر فرا مى‏خواندند، گفت: چه كنم؟ شرورترين افراد را بر وى مى‏گمارم، ولى پس از چندى جذبه‏اش آنان را به نماز و روزه وا مى‏دارد.

امام (ع) در صحنه‏هاى اجتماعى - سياسى نيز براى حق‏باوران و عدالت‏جويان الگويى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شيعيان و حفظ آنها از طاغوت زمان كه هريك در اين نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مى‏گيرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستين در عرصه‏هاى فراز و نشيب اجتماع و سياست است.
امام عسكرى (ع) و زندانهاى طاغوت

هرچند حضور اجبارى امام حسن (ع) در محله «عسكر» شهر سامرا كه شهرت عسكرى را برايش به ارمغان آورد، نوعى زندان شمرده مى‏شود؛ اما طاغوتيان به اين مقدار بسنده نكردند و بارها حضرت را به زندانهاى مخوف افكندند. بى‏ترديد اين زندانها نتيجه رويارويى آن بزرگوار به چهار خليفه عباسى (المستعين بالله، المعتز بالله، المهتدى بالله، المعتمد بالله) بود؛ مبارزاتى كه نگاهى گذرا بدان سودمند مى‏نمايد:

1- مرحوم كلينى مى‏نويسد: امام عسكرى (ع) را نزد على بن «نارمش‏» زندانى كردند. او ناصبى بود و بر آل ابى طالب سخت مى‏گرفت. درباريان به وى سفارش كردند كه بر حضرت سخت‏بگيرد؛ ولى هنوز يك روز از زندانى شدن امام نگذشته بود كه ابن نارمش تحول يافت و چنان شد كه از هيبت و عظمت امام چشم از زمين برنمى‏داشت. چندى بعد، المستعين، خليفه عباسى، تصميم گرفت‏حضرت را به قتل برساند. او به سعيد دربان دستور داد امام (ع) را سمت كوفه برده، در راه نابود سازد. اين خبر ميان شيعيان منتشر شد. پاكدلان ضمن نامه‏اى حضرت را از اين تصميم آگاه ساختند. امام در پاسخ آنان چنين نوشت: من از خدا خواستم اين طاغوت را تا سه روز ديگر از ميان بردارد. دعاى امام به اجابت رسيد و روز سوم تركها المستعين را از خلافت‏بركنار كردند.

2- ابى هاشم جعفرى مى‏گويد: من همراه امام عسكرى (ع) در زندان مهتدى بودم. حضرت به من فرمود: ابو هاشم، اين طاغوت مى‏خواهد امشب مرا به قتل برساند؛ ولى در اين شب، عمرش پايان مى‏يابد. او فرزندى ندارد؛ ولى خداوند به من فرزندى عنايت‏خواهد كرد. خليفه، بامداد، به وسيله‏ى تركان به قتل رسيد، ناآگاهان با معتمد بيعت كردند و ما سالم مانديم.

3- وقتى «معتمد»، خليفه عباسى، حضرت را همراه برادرش «جعفر» به زندان على بن حزين فرستاد، پيوسته از حال وى مى‏پرسيد و على بن حزين پاسخ مى‏داد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت مى‏گذراند. معتمد روزى تصميم گرفت امام (ع) را آزاد سازد. على بن حزين پيام معتمد را به حضرت ابلاغ كرد. حضرت از زندان بيرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نيز به وى بپيوندد. على بن حزين گفت: منتظر نمانيد، تنها فرمان آزادى شما آمده است.

امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگير شديم و مى‏دانى كه اگر تنها برگردم، چه خواهد شد؟ اين پيام سبب شد معتمد با آزادى جعفر نيز موافقت كند. صميرى مى‏گويد امام در حال بيرون رفتن اين آيه را تلاوت فرمود: (يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون)(صف، 61: 8) اراده مى‏كنند نور الهى را با دهانهاشان خاموش كنند، اما خداوند نورش را كامل مى‏كند، هرچند كافران را ناخوشايند باشد. سالهاى زندان بر امام بسيار سخت مى‏گذشت. رفتار زندانبانان اغلب بسيار وحشت‏زا بود. در يكى از زندانها همسر زندانبان شوهرش را نصيحت كرد و ضمن يادآورى شخصيت الهى حضرت، او را از بدرفتارى باز داشت. مرد گفت: تصميم دارم وى را ميان درندگان بيفكنم. آنگاه از مسؤولان اجازه گرفت و حضرت را ميان درندگان افكند. البته درندگان حرمت فرزند فاطمه (س) را نگاه داشتند و بى‏هيچ آزارى پيرامونش حلقه زدند.
امام عسكرى (ع) و رابطه تشكيلاتى با شيعيان

يكى از روشهاى امام (ع) در مبارزه با خلفاى ستمگر، ايجاد رابطه عميق با شيعيان است. ابو هاشم جعفرى مى‏گويد: در يكى از روزها امام مرا فرا خواند، چوبى در اختيارم گذارد و فرمود: اين را به «عمرى‏» برسان. در راه به سقائى رو به رو شدم. مرد آبكش از من خواست كنار روم تا مزاحم استرش نباشم؛ من كنار نرفته، چوب را بلند كردم و به استر زدم. ناگهان چوب شكافته شد و نامه‏هاى درونش بر زمين فرو غلتيد. شتابان، نامه‏ها را جمع كردم و در حالى كه سقا دشنامم مى‏داد پى ماموريت‏خويش شتافتم.

وقتى به خانه امام (ع) باز گشتم، عيسى، خادم حضرت، نزدم شتافت و گفت: آقايت مى‏گويد: چرا استر را زدى و چوب را شكستى؟

ديگر چنين مكن. اگر شنيدى كسى به ما دشنام مى‏دهد، از معرفى خود بپرهيز و راه خويش پيش‏گير؛ زيرا ما در بد سرزمينى زندگى مى‏كنيم. آنچه احمد بن اسحاق بيان مى‏كند نيز در همين راستاست. او مى‏گويد: از امام عسكرى (ع) خواستم چيزى بنويسند تا خط حضرت را بشناسم و بتوانم نامه‏هاى آن بزرگوار را تشخيص دهم. امام (ع) فرمود: خط گاه با قلم درشت و زمانى با قلم باريك است؛ از اين جهت‏به خود ترديد راه مده.

سپس دوات خواست و به نوشتن پرداخت. با خود گفتم: خوب است قلم حضرت را بگيرم. پيش از آنكه سخنى به زبان آورم، حضرت قلم را به من بخشيد. روايات فوق نشان مى‏دهد كه ارتباط امام (ع) با شيعيان از دقت و ظرافت‏خاصى برخوردار بود و حضرت همواره آنان را در يك حركت هماهنگ و نظام‏مند رهبرى مى‏كرد.
امام و پاسدارى از شيعيان

يك حركت اصيل، براى تداوم، به حفظ موجوديت و استفاده درست و به جا از نيروهاى وابسته است. حركتهاى غير اصولى و نابجا خطر بزرگى است كه حتى نهضتهاى الهى را سمت نابودى پيش مى‏برد. بدين سبب، امامان معصوم (عليهم السلام)، همواره شيعيان را به رعايت اصل قرآنى «تقيه‏» سفارش مى‏كردند. امام عسكرى (ع) ضمن تاكيد بر برائت از دشمنان، پيوسته اين اصل را به شيعيان يادآورى مى‏كرد. بخشى از رواياتى كه بدين حقيقت اشاره مى‏كند، عبارت است از:

1- يكى از دوستداران امام (ع) مى‏گويد: در سامرا به انتظار زيارت حضرت در بيرون از خانه‏اش به سر مى‏برديم كه نامه امام را دريافت كرديم. حضرت نوشته بود: كسى به من سلام و اشاره نكند، در اين صورت امنيت جانى نخواهد داشت.

2- صميرى مى‏گويد: حضرت برايم نوشت: مواظب خود باشيد و آمادگى داشته باشيد. پس از سه روز، حادثه‏اى رخ داد. به حضرتش نوشتم: آيا منظورتان آمادگى براى اين حادثه بود؟ پاسخ داد: خير، مواظب باشيد؛ پس از چند روز، معتز كشته شد.

3- ابو هاشم جعفرى، ياور نزديك امام (ع) مى‏گويد: وقتى در زندان بودم، امام عسكرى (ع) را همراه برادرش جعفر به زندان آوردند. براى عرض سلام به حضورش شتافتم؛ حضرت به مردى كه خود را علوى معرفى مى‏كرد، اشاره كرد تا بيرون رود. پس از خروج او، فرمود: مواظب اين مرد باشيد كه جاسوس است و گزارشى از شما براى خليفه آماده كرده است. اندكى بعد، لباسهاى آن مرد را گشتيم چنانكه حضرت فرموده بود گزارشى دقيقى به همراه داشت.
تبرّی و تولّا

چهارمين جلوه مبارزاتى امام (ع) فرمان بيزارى از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) و اظهار ولايت و همبستگى با آنان است.

على بن عاصم به امام عسكرى (ع) گفت: من بر حمايت عملى از شما توانا نيستم و جز ولايت‏شما و برائت از دشمنانتان سرمايه‏اى ندارم.

حضرت فرمود: كسى كه توان يارى ما را ندارد؛ ولى در خلوت دشمنان ما را لعنت مى‏كند؛ خداوند فرشتگان را از كردارش آگاه مى‏سازد و آنها براى او آمرزش مى‏طلبند.

سلام و رحمت پروردگار بر يازدهمين گوهر درخشان درياى عصمت. هنگامى كه در سال 232 ه. ق ديده به جهان گشود و زمانى كه در سال 260 به شهادت رسيد. و وقتى كه كنار پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.
 



:: برچسب‌ها: مبارزات امام حسن عسگری,

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


امام حسن عسگری

 امام عسكرى و زمامداران معاصر

محمد جواد طبسى

پس از حضرت موسى بن‏ جعفر(ع) سالهاى بسيار در سياه چاله اى هارون به سربرد، چنان مى‏نمايد كه امام ديگرى جز امام حسن عسكرى(ع) به اين سرنوشت دچار نشد. امام عسكرى(ع) از سال 254 تا 260 سخت‏ترين روزهاى زندگى‏اش را زير نظر سه‏خليفه غاصب (معتز و مهتدى و معتمد) گذراند.

آنان هرگز به زندان بسنده نكردند؛ بلكه بارها انديشه پليد از ميان بردن‏حضرت در سر پروراندند و در پرتو قدرت الهى كه با خلع از خلافت، قتل و يا ديگرمشكلات روبرو شدند.
 

1 امام عسكرى و معتز عباسى

معتز عباسى، پس از تصدى خلافت، روش اسلافش را پيش‏گرفت، امام عسكرى را شديدا زير نظر قرار داد، چند بار روانه زندان ساخت و اورا به دست جنايتكارى به نام صالح بن‏وصيف سپرد.

صالح بن‏وصيف، كه از دشمنان اهل بيت‏بود، فرصت را غنيمت‏شمرد، افرادى پست‏تراز خود را در زندان بر امام گماشت تا در طول شبانه‏روز حضرت را آزار دهند.

على بن‏عبدالغفار مى‏گويد: روزى گروهى از عباسيان و دسته‏اى از منحرفان [ودشمنان اهل بيت] بر صالح بن‏وصيف وارد شدند. صالح به آنان گفت: نمى‏دانم ديگرچه كنم؟ دو تن از شرورترين افرادى كه سراغ داشتم، بر او گماشتم؛ اما چنان درآنها تاثير نهاد كه در مدتى كوتاه اهل عبادت شدند. از آنان پرسيدم: درباره‏اش چه مى‏گوييد؟

پاسخ دادند: چه بگوييم در باره كسى كه روزها روزه مى‏دارد و شبها تا بامدادنماز مى‏گزارد؛ نه سخن مى‏گويد و نه به كارى جز عبادت مى‏پردازد. هرگاه به اونگاه مى‏كرديم، لرزه بر انداممان مى‏افتاد و توان تدبير خويش از كف مى‏داديم.

هنگامى كه عباسيان اين سخن را از صالح بن‏وصيف شنيدند، در نهايت‏خوارى ازنزدش بيرون رفتند. (1)

از اين گفتگو چنان برمى‏آيد كه بدانديشان و دشمنان‏امام(ع) نزد صالح بن‏وصيف شتافته بودند تا از او بخواهند عرصه را بر امام‏تنگتر كند، اما سيماى ملكوتى حضرت چنان جذاب بود، كه حتى پست‏ترين افراد رادگرگون مى‏ساخت و به عبادت وا مى‏داشت.

به گفته برخى از مورخان، معتز امام را به دست على بن‏اوتامش، كه از دشمنان‏سرسخت اهل بيت‏بود، سپرد.

على به شدت تحت تاثير واقع و از دوستان صميمى اهل بيت‏شد.

شيخ مفيد از محمد بن‏اسماعيل علوى چنين نقل مى‏كند: امام نزد على بن‏اوتامش‏زندانى گرديد و به او، كه از دشمنان خشن آل ابى‏طالب بود، دستور داده شد تابر امام سخت‏بگيرد. مدتى نگذشت كه فرزند اوتامش در برابر امام چهره بر زمين‏ساييد؛ هيبت و عظمت امام چنان بود كه نمى‏توانست‏به حضرت بنگرد. چون امام اززندان بيرون آمد، على بن‏اوتامش سرآمد روشن‏بينان و نيك‏گفتارانى شده كه حضرت‏را به بزرگى ياد مى‏كردند. (2)

فشارهاى سخت و گوناگون بر امام، معتز عباسى راقانع نساخت. او سرانجام به سعيد حاجب دستور داد امام را به طرف كوفه برده،در راه به قتل برساند. (3) حضرت به درگاه پروردگار شكايت‏برد و معتز را نفرين‏كرد. سه روز بعد، در اثر دعاى امام عسكرى، معتز به بدترين وضع كشته شد. (4)

اربلى از كتاب الدلايل چنين نقل مى‏كند: محمد بن‏ عبدالله مى‏گويد: زمانى كه[معتز] به سعيد حاجب دستور داد تا امام عسكرى(ع) را به طرف كوفه ببرد،ابوالهيثم به امام نوشت: فدايت‏شوم در باره شما خبرى به ما رسيده، كه ما راسخت نگران كرده است. حضرت در پاسخ نوشت: پس از سه روز گشايش فرا مى‏رسد. معتزدر روز سوم كشته شد. (5)
2 امام عسكرى(ع) و مهتدى عباسى

هنوز امام عسكرى ازستم معتز كاملا رهايى نيافته بود، كه به ستم مهتدى عباسى گرفتار شد. هر چنداين فرد به زهد شهره بود! (6)

ولى خلافت چنان دگرگونش ساخت كه يكباره كمر به‏نابودى علويان، بويژه امام عسكرى، بست. ابوهاشم مى‏گويد: با امام عسكرى درزندان مهتدى بوديم كه فرمود: اى ابوهاشم، اين سركش اراده كرده بود امشب باسرنوشت اولياى خدا بازى كند، ولى خداوند عمرش را قطع و كوتاه كرد...

بامداد تركها بر مهتدى شوريدند و او را به قتل رساندند. (7) از پاسخ نامه‏امام(ع) به احمد بن‏محمد چنان برمى‏آيد كه مهتدى همواره در فكر كشتن امام بوده‏است.

حضرت مى‏نويسد:

«ذلك اقصر لعمره عد من يومك هذا خمسه ايام و يقتل فى اليوم السادس بعد هوان‏و استخفاف يمر به فكان كما قال.» (8) عمر او كوتاه‏تر از آن است كه فكرمى‏كند. از امروز تا پنج روز به شمار. در روز ششم با خوارى كشته خواهد شد.

پس آنچه امام فرموده بود، واقع شد.
3 امام(ع) و معتمد عباسى

احمد بن‏جعفر بن‏متوكل، مشهور به معتمد عباسى در سال‏دويست و پنجاه و شش هجرى (9) بر مسند خلافت نشست. او، بدون در نظر گرفتن سوابق‏امام و بدون عبرت گرفتن از سرنوشت‏شوم معتز و مهتدى، امام را بيش از گذشته،تحت فشار قرار داد. اين بار پيشواى يازدهم به دست‏يحيى بن‏قتيبه سپرده شد.

يحيى چنان عرصه را بر امام تنگ ساخت كه همسرش اعتراض كرد. او در برابراعتراض همسرش سوگند ياد مى‏كرد كه حضرت را ميان درندگان رها مى‏كند. ابن‏شهرآشوب مى‏نويسد: امام عسكرى را به يحيى بن‏قتيبه سپردند. او بر حضرت بسيارسخت گرفت. همسرش به وى گفت: از خدا بترس و چنين ميازارش؛ مى‏ترسم [جايگاه‏معنوى‏اش] زيانى بر تو رساند. يحيى پاسخ داد: به خدا سوگند، او را به ميان‏درندگان و شيران خواهم افكند. آنگاه با اجازه خليفه، امام را ميان شيران‏افكند. پس از مدتى، به محل نگهدارى شيران نگريستند و امام را در حال نمازيافتند. فورا دستور داده شد امام را به خانه‏اش بازگردانند. (10)

بر اساس‏روايتى ديگر يحيى پس از سه روز همراه مربى و سرپرست‏شيران به محل نگهدارى‏آنها رفت و بر خلافت انتظار، امام را در ميان شيرانى كه پيرامونش حلقه زده‏بودند، در حال نماز يافت.

مربى به قفس درندگان گام نهاد و بى‏درنگ طعمه شيران شد.

يحيى همراه بستگانش نزد معتمد عباسى شتافت و وى را از اين واقعه آگاه ساخت.

معتمد نزد امام رفت و عاجزانه از حضرتش خواست تا برايش دعا كند! (11) البته‏نرمش معتمد عباسى ديرى نپاييد. او چنان شيفته قدرت و مقام بود كه همه چيز رابه فراموشى سپرد و به چيزى جز شهادت امام(ع) نمى‏انديشيد.
4 ريشه آزارها

چرا خلفا در پس آزار امام(ع) بودند؟

بررسى دقيق و عميق اين امر فرصتى فزونتر مى‏طلبد، ولى در لابه‏لاى گفتار امام‏پاسخ اجمالى اين پرسش به چشم مى‏خورد. حضرت پس از ولادت فرزندش حجه‏بن‏الحسن(عج) فرمود:

ستمگران گمان بردند مرا مى‏كشند تا اين نسل را قطع كنند. (12) اين جمله كوتاه‏نشان مى‏دهد كه دشمن در پى پيشگيرى از ولادت امام دوازدهم حضرت بقيه‏الله‏الاعظم(ع) بود؛ ولى سرانجام قدرت خدا آشكار شد و موعود الهى على‏رغم همه‏محدوديتها به عرصه گيتى گام نهاد.

فسلام عليه يوم ولد و يوم يبعث‏حيا.
پى‏نوشت‏ها:

1 كافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 512.

2 ارشاد، شيخ مفيد، ص 342.

3 مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 431.

4 البدايه و النهايه، ابن‏كثير، ج 11، ص‏16.

5 كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص‏206.

6 الكامل فى التاريخ، ابن‏اثير، ج‏7، ص‏233.

7 كتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 134.

8 كافى، ج 1، ص 510.

9 تاريخ يعقوبى، ج 2، ص‏507.

10 مناقب ابن‏شهرآشوب، ج 4، ص 430.

11 همان.

12 كمال‏الدين، شيخ صدوق، ج 2، ص‏479.

13 كتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 134.
 



:: برچسب‌ها: امام حسن عسگری,

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


صفات و كرامات امام حسن عسكرى (ع)

صفات و كرامات امام حسن عسكرى (ع) 

برخى از معاصران امام او را چنین وصف كرده ‏اند: آن حضرت سبزه ‏بود و چشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیكل وجوان‏بود و از شكوه و هیبت بهره داشت. (91) شكوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف كشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار كردن آنها مى‏كوشید، در وصف آن حضرت‏چنانكه در روایت كلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمن‏رأى" هیچ كس از علویان را همچون حسن بن على بن‏محمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف‏ و بزرگوارى و كرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام ‏بنى‏ هاشم همتایى چون او ندیدم. بنى ‏هاشم او را بر سالخوردگان‏ و توانگران خویش مقدّم مى‏دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران‏وعوام الناس او را مقدّم مى‏كنند و در باره او از كسى از بنى هاشم‏وفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نكردم‏جز آنكه او را در نزد آنان در غایت شكوه و ابهّت و جایگاهى والا وگفتارنكو یافتم و دیدم كه وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّم‏مى‏شمارند و دشمن و دوست از او تمجید مى‏كنند.(2)

شاكرى یكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف ‏وى چنین گفته است: "استاد من (امام عسكرى‏علیه السلام) مرد علوى صالحى‏بود كه هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به‏دار الخلافه مى‏رفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مى‏آمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مى‏شد و راه آمد و شد بندمى‏آمد، وقتى كه او مى‏رسید هیاهوى مردم آرام مى‏شد و چهار پایان كنارمى‏رفتند و راه باز مى‏شد به طورى كه لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند. سپس او داخل مى‏شد و در جایگاهى كه برایش آماده كرده بودند،مى‏نشست و چون عزم خروج مى‏كرد ودربانان فریاد مى‏زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بیاورید. سرو صداى مردم وحیوانات فرو مى‏نشست‏وبه كنارى مى‏رفتند تا آن حضرت سوار مى‏شد و مى‏رفت". شاكرى در توصیف امام مى‏افزاید: "در محراب مى‏نشست و سجده‏مى‏كرد در حالى كه من پیوسته مى‏خوابیدم و بیدار مى‏شدم و مى‏خوابیدم‏در حالى كه او در سجده بود، كم خوراك بود. برایش انجیر و انگور و هلو و چیزهایى شبیه اینها مى‏آوردند و او یكى دو دانه از آنها مى‏خوردومى‏فرمود: محمّد! اینها را براى بچّه‏هایت ببر. من گفتم: تمام اینها را؟او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از این ندیدم.(3)

هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسیان به صالح بن وصیف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترین كسانى را كه توانستم پیدا كنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختم‏واینك آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده‏ اند. سپس‏ دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد ( امام حسن) چه كردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره‏مردى كه روزها روزه مى‏دارد وتمام شب را به نماز مى‏ایستد و با كسى‏هم‏سخن نمى‏شود و به كارى جز عبادت نمى‏پردازد. چون به ما مى‏نگرد به‏لرزه مى‏افتیم و چنان مى‏شویم كه اختیارمان از كف بیرون مى‏شود!(4) همه از ارزش و نهایت كرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش‏آگهى داشتند، تا آنجا كه معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانى‏ونا آرامى كه هر خلیفه تنها یك یا چند سال معدود بر تخت خلافت‏مى‏توانست بنشیند، روى كار آمد. نزد امام عسكرى‏علیه السلام رفته از وى‏خواست كه دعا كند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد )به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است!( امام علیه‏السّلام نیز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى‏امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس‏از بیست‏سال در گذشت(5)

این یكى از كرامتهاى امام‏ علیه السلام است در حالى كه كتابهاى حدیث از كرامتهاى بى شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله این كتاب مختصربیرون است، آكنده و سرشار مى‏باشد. مقصود ما از ذكر برخى از كرامات ‏امام براى این است كه به حقّ او آگاه شویم و این نكته را دریابیم كه ائمه‏ هدى ‏علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذریتى پاك كه خدا براى ابلاغ و اتمام‏حجّتش و اكمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید. بگذارید با هم به ‏راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این كرامتها را براى ما بیان مى‏كنند:

1 - یكى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امام‏عسكرى‏علیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِ‏ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ). (6) یعنی: امر از آن خداست از قبل و از بعد.) پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد. من ‏با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست كه فرمود: ( أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ(7) یعنی: خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان). پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى: ( أَلاَ لَهُ‏الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ). من گفتم: گواهى مى‏دهم كه توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(8)

2 - یكى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مى‏كند كه همراه با امام‏حسن عسكرى‏علیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسید و من‏خواستم بر گردم فرمود: اندكى درنگ كن. سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودكنیزى بخر كه فلان كنیز تو مُرد. در صورتى كه وقتى من از خانه بیرون‏آمدم آن كنیز در كمال نشاط وخرّمى بود. چون برگشتم غلام را دیدم كه‏گفت: همین حالا كنیزت فلانى بمرد. پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر كرد و جان داد.(9)

3 - ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امام‏عسكرى شكایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه‏خود مى‏گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(10)

4 - از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده كه گفت: بارها شنیدم كه امام‏عسكرى‏علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن‏مى‏گوید در حالى كه در میان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند. از این‏امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات‏پدرش در بین مردم ظاهر نشده و هیچ كس هم او را ندیده پس این امرچگونه ممكن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كردوفرمود: خداوند حجّت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشكار ساخت‏و به او معرفت هر چیز را عطا كرد. او زبانها و نسبها و حوادث را مى‏داندو اگر چنین نبود هرگز میان حجّت خدا و پیروان او فرقى دیده نمى‏شد.(11)

5 - امام را به یكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحریر نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى كند. زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس. تو نمى‏دانى چه كسى به خانه‏ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارى‏امام را به شوهرش یادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناكم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افكند. سپس در باره‏اجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه‏دادند.( این عمل در واقع به مثابه یكى از شیوه‏هاى اعدام در آن روزگاربوده است). نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت كه آنها امام‏را مى‏درند و مى‏خورند. پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كه‏اوضاع چگونه است. ناگهان امام را دیدند كه به نماز ایستاده است‏ودرندگان گرداگردش را گرفته‏اند. لذا دستور داد او را از آنجا بیرون ‏آوردند.(12)

6 - از همدانى روایت كرده‏اند كه گفت: به امام عسكرى نامه‏اى نوشتم‏و از او خواستم كه برایم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمویم به من‏عطا فرماید. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(13)

7 - عبدى روایت كرده است: پسرم را به حال بیمارى در بصره رهاكردم و به امام عسكرى‏علیه السلام نامه‏اى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براى‏بهبود پسرم دعا كند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بیامرزد. راوى گوید: نامه‏اى از بصره به دستم رسید كه در آن‏خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ او را به من‏رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه میان شیعه درگرفته بود، در امامت تردید داشت.(14)

8 - یكى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى‏كند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد. پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنى‏حضرت عسكرى‏علیه السلام، مى‏گویند مردى‏بخشنده‏است. گفتم: او را مى‏شناسى؟گفت: نه او را مى‏شناسم و نه تا به حال او را دیده‏ام. به قصد منزل او در حركت شدیم. در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم‏براى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه. محمّد فرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى كاش او سیصد درهم براى من‏دستور دهد، صد در هم براى خرید یك مركوب و صد درهم براى هزینه‏و صد درهم براى پوشاك تا به ناحیه جبل ( اطراف قزوین) بروم. چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بن‏ابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند. چون داخل شدیم و سلام كردیم به‏پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم‏داشتم شما را با این حال دیدار كنم. چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و كیسه‏اى به‏پدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم براى خرید لباس‏ودویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه. آنگاه كیسه‏ اى‏دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براى‏خرید یك مركوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براى‏هزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جایى در اطراف‏ بغداد) حركت كن.(15)

9 - در روایتى از على بن حسن بن سابور روایت شده است كه گفت: درزمان حیات امام حسن عسكرى‏ علیه السلام در سامراء خشكسالى روى داد. خلیفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بیرون روند. سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نبارید. در چهارمین روز، بزرگ مسیحیان (جاثلیق) و راهبان وتعدادى ازمسیحیان در این مراسم شركت كردند. در میان آنها راهبى بود كه هرگاه‏دست خویش را به سوى آسمان بالا مى‏برد، باران باریدن مى‏گرفت، مردم‏از كار او در دین خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى‏گراییدند. خلیفه كسى را به سراغ امام عسكرى ‏علیه السلام كه در زندان بود فرستاد. او را از زندان نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب كه‏هلاك شدند. امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم‏رفت و شكّ و تردید را بر طرف خواهم كرد. روز پنجم كه رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه‏اى‏از یاران بیرون رفت. همین كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به‏سوى آسمان بلند كرده بود به یكى از غلامانش دستور داد دست راست‏ راهب را و آنچه را كه میان انگشتانش بود، بگیرد. غلام فرمان امام رااطاعت كرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد. امام عسكرى‏استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینك دعا كن و باران بخواه. راهب‏ دعا كرد، امّا ابرهایى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشید پیدا شد!! خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام‏علیه السلام فرمود: این‏مرد از كنار قبر یكى از پیامبران گذر كرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باریدن ‏گیرد.(16)

10 - ابو یوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصیر یعنى شاعر كوتاه‏قد. روایت كرده است كه پسرى برایم زاده شد و تنگدست بودم. به عدّه‏اى‏یادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم. با نا امیدى بازگشتم به گرد خانه‏امام حسن‏علیه السلام یك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه‏كه كیسه‏اى سیاه در دست داشت بیرون آمد. درون كیسه چهار صد درهم‏بود. او گفت: سرورم مى‏گوید: این مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار دهد.(17)

11 - ابو هاشم گوید: یكى از دوستان امام‏علیه السلام نامه‏اى به او نوشت و ازاو خواست دعایى به وى تعلیم دهد. امام به او نوشت: این دعا را بخوان: "یا أَسْمَعَ السَّامِعینَ، وَیا أَبْصَرَ الْمُبْصِرینَ، وَیا عِزَّ النَّاظِرینَ، وَیا أَسْرَعَ‏الْحاسِبینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، وَیا أَحْكَمَ الْحاكِمینَ، صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍوَآلِ‏مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنى‏مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غیرى". ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا، مرا در حزب و زمره خویش‏ قرار ده. پس امام عسكرى‏علیه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نیز اگر به خداایمان داشته باشى و پیامبرش را تصدیق كنى و اولیایش را بشناسى و آنان راپیرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(18)

آنچه گفته شد، گزیده‏اى اندك از كرامات امام عسكرى‏علیه السلام است. امّاكرامتهاى فراوان دیگرى نیز از آن حضرت به ظهور رسیده كه این اوراق،گنجایش آن را ندارند و بسیارى دیگر نیز هست كه راویان، آنها را نقل‏ نكرده‏اند. بدلیل همین كرامتها بود كه مردم به ایشان به عنوان جانشین بر حقِ‏ رسول خدا و امام معصوم از ذریه آن حضرت ایمان داشته‏اند.
 

پی نوشت ها:

1) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏490.
2) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏482.
3) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏253.
4) همان مأخذ، ص‏309.
5) البته طول خلافت معتمد بیش از بیست سال بوده و شاید پس از گذشت مدّتى ازدوران خلافتش نزد امام آمده و این خواسته را مطرح كرده است.همان مأخذ،ص‏309.
6) سوره روم، آیه 4.
7) سوره اعراف، آیه 54.
8) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏257.
9) همان مأخذ، ص‏264.
10) همان مأخذ، ص‏267.
11) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏268.
12) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏268.
13) همان مأخذ، ص‏269.
14) همان مأخذ، ص‏274.
15) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏274.
16) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏271.
17) همان مأخذ، ص‏294.
18) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏299.
 



:: برچسب‌ها: صفات و كرامات امام حسن عسكرى (ع),

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


آیا ما شیعه ایم یا محبّ اهلبیتیم؟!

آیا ما شیعه ایم یا محبّ اهلبیتیم؟! 

در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام حدیثی وارد شده است که آن را ابویعقوب یوسف بن یزیاد و علی بن سیار روایت کرده اند، این دو بزرگوار می گویند:

شبی در خدمت امام عسکری(ع) بودیم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام (ع) تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند- ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود او امام(ع) را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پیاده شد.

امام عسکری(ع) فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکان صرافی گرفته ام به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند. همین که خواستم او را تازیانه بزنم- و این روش من است متهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم.

من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو زدم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادعا کرده است از شیعیان شما می باشد؟

امام (ع) فرمود:

پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علی (ع) است.

حاکم گفت: راحتم کردی، الآن پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و بدرد آورید.

این دو نفر شلاق های خود را بطرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.

حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگرشما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود.

حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟

حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم.

حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمی زنید از کجا این جراحتها پیدا شد؟ گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم. مرد گرفتار به حاکم گفت: ای بنده خدا، آیا به این لطفی که به من می شود و ضربات شلاق از من دفع می گردد هیچ توجه نمی کنی و عبرت نمی گیری؟ وای بر تو، مرا نزد امام(ع) برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن.

حاکم او را نزد امام (ع) برگرداند و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است، از طرفی انکار کردید که از شیعیان شما باشد- و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است- و از طرف دیگر معجزاتی از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است.

امام (ع) فرمود:

بگو: یا جانشینان پیغمبران( یعنی اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعی آنها هم به آوردن معجزه توانائی دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله ای که امام (ع) فرمود تصحیح کرد.

سپس امام عسکری(ع) به حاکم فرمود: ای بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است دروغی که اگر می فهمید و از روی عمد آن را می گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار می شد و در زندان زیرزمینی سی سال باقی می ماند، ولی خداوند به او رحم کرد زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روی عمد دروغ نگفته است و تو ای بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شیعیان ما نیست.

حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوی است، چه فرقی بین اینها است؟ امام (ع) به او فرمود:

الفرق أن شیعتنا هم الذین یتبعون آثارنا، و یطیعونا فی جمیع أوامرانا و نواهینا، فأولئک من شیعتنا. فأما من خالفنا فی کثیر مما فرضه الله علیه فلیسوا من شیعتنا.

شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند از شیعیان ما نیستند.

سپس امام (ع) به حاکم فرمود: و تو دروغی گفته ای که اگر از روی عمد مرتکب شده بودی خداوند تو را به هزار تازیانه و سی سال زندان زیر زمینی گرفتار می کرد.

حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است ای فرزند رسول خدا؟
 

امام(ع) فرمود: معجزاتی را که دیدی به این شخص نسبت دادی در حالیکه معجزه کار او نیست بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودی معجزاتی در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمی دادی- آن را انکار نمی کردم، آیا حضرت عیسی که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه کار آن مرده بود یا عیسی؟ آیا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسی؟ آیا آنهائیکه مسخ شدند و با خواری بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟

حاکم گفت: " أستغفرالله ربی و أتوب الیه" " از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم."

سپس امام عسکری (ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شیعه علی بن ابی طالب (ع) است، فرمود:

یا عبدالله لست من شیعة علی(ع)، إنما أنت من محبیه.

ای بنده خدا تو شیعه علی بن ابی طالب (ع) نیستی بلکه از دوستان او می باشی.

همانا شیعیان آن حضرت کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی درباره آنان فرموده است:

" والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک أصحاب الجنة هم فیها خالدون."( بقره/82)

" کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا برای همیشه خواهند ماند."

هم الذین آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمداً (ص) فی أقواله و صوبوه فی کل أفعاله، ورأوا علیاً بعده سیّداً إماماً و قرماً هماماً لا یعدله من اُمّة محمد(ص) أحد، ولا کلهم إذا جمعوا فی کفّه یوزنون بوزنه، بل یرجّح علیهم کما ترجح السماء و الأرض فی الذرّة.

شیعیان کسانی هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتی که خودش فرموده توصیف می کنند و از صفات دیگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه می دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصدیق می کنند، و همه کارهای او را عین صواب و راستی می دانند و عقیده دارند که علی (ع) بعد از او سرور و پیشوای همگان است و بزرگواری است که هیچکس از امت محمد(ص) همتای او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفه ای و علی(ع) را در کفه ای دیگر قرار دهند کفه علی(ع) بر آنها ترجیح پیدا می کند مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذره بی مقدار.

و شیعیان علی (ع) کسانی هستند که در راه خدا هیچ باکی ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان علی(ع) آنهایی هستند که برادرشان را بر خود ترجیح می دهند گرچه در حال نیاز و حاجت باشند. و آنها کسانی هستند که خداوند در جائی که نهی فرموده آنها را نمی بیند، و جائیکه امر فرموده خالی از آنها نیست.

و شیعیان علی بن ابی طالب(ع) کسانی هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولای خود علی(ع) اقتدا می کنند.

و آنچه گفتم گفتار خودم نیست بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است:" وعملوا الصالحات" یعنی بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهی را بجا می آورند، و در رأس آنها دو فریضه است:

یکی ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دین، دوم رعایت تقیه و آشکار نکردن عقیده مذهبی خود در مقابل شیعیان خداوند برای آنکه جان و مال خود را حفظ کنند.



منبع: تفسیر امام عسکری، ج7، ص316/ بحارالأنوار، ج68 ، ص160/ تفسیر برهان، ج4، ص23.


 



:: برچسب‌ها: آیا ما شیعه ایم یا محبّ اهلبیتیم؟!,

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


شهادت جانگداز امام حسن عسكرى(ع)
شهادت جانگداز امام حسن عسكرى(ع)

 

‏معتمد عباسى كه همواره از محبوبيت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون ديد توجه مردم به امام روز بروز بيشتر مى‏شود و زندان و اختناق و مراقبت تاثير معكوس دارد، سرانجام به همان شيوه مزورانه ديرينه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.

دانشمند نامدار جهان تشيع، «طبرسى‏» ، مى‏نويسد: بسيارى از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسكرى-عليه السلام-بر اثر مسموميت‏به شهادت رسيد، چنانكه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنيا رفته‏اند. (1) «كفعمى‏» ، دانشمند معروف شيعه، مى‏گويد: او را «معتمد» مسموم ساخت (2) و «محمد بن جرير بن رستم‏» ، از دانشمندان شيعى در قرن چهارم، معتقد است كه: امام عسكرى-عليه السلام-در اثر مسموميت‏به درجه شهادت رسيد. (3)

يكى از نشانه‏هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحركها و تلاشهاى فوق العاده‏اى بود كه معتمد عباسى در روزهاى مسموميت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد .
 

«ابن صباغ مالكى‏» ، يكى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبيد الله بن خاقان‏» ، يكى از درباريان عباسى (كه از احترام او نسبت‏به امام ياد كرديم) مى‏نويسد:

«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسكرى-عليه السلام-معتمد، خليفه عباسى حال مخصوصى پيدا كرد كه ما از آن‏شگفت زده شديم و فكر نمى‏كرديم چنين حالى در او (كه خليفه وقت‏بود و قدرت را در دست داشت) ديده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسكرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافيان خاص خليفه كه همه از فقيهان دربارى بودند، به خانه او گسيل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روى مى‏دهد به او گزارش كنند، نيز عده‏اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنين به «قاضى بن بختيار» فرمان داد ده نفر از معتمدين را انتخاب كند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زير نظر بگيرند. دو يا سه روز بعد به خليفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعيد است‏بهتر شود. خليفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پيوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامراء به حركت در آمد و سراپا فرياد و ناله گرديد و بازارها تعطيل و مغازه‏ها بسته شد. بنى هاشم، ديوانيان، امراى لشكر، قاضيان شهر، شعرا، شهود و گواهان و ساير مردم براى شركت در مراسم تشييع حركت كردند، سامراء در آن روز يادآور صحنه يامت‏بود!

و روز هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسكرى‏علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه كرده‏اند، چرا؟ چون‏توده‏هاى محرومى كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس‏سركوب نظام همیشه در خود نهان مى‏داشتند، آنروز عنان عواطف‏خروشان خویش را از كف دادند. آه كه اهل بیت نبوّت در راه تحكیم شالوده‏هاى دین و نشر ارزشهاى‏توحید چه رنجها كه متحمّل نشدند. چه خونها كه از آنان نریختند و چه حرمتها كه ندریدند و حقوق‏وقرابت آنان را به رسول خدا رعایت نكردند.

براستى محنت اولیاى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پایگاه‏وپاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است! این امام بزرگوارى كه اینك از دنیاى آنان رخت بر مى‏بندد در حالى كه‏هنوز از عمر مباركش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم‏كرد، از عهد متوكّل ستمكار و فرو مایه كه دشمنى علیه اهل بیت رسالت ‏را سر لوحه كار خویش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسین‏علیه السلام را ویران‏كرد تا دوران مستعین كه به خاطر كینه ورزیدن به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله آن‏حضرت را نزد یكى از سر سخت ترین مردانش زندانى كرد. ( این مرد اوتاش نام داشت كه بعداً پس از دیدن پاره‏اى از كرامتهاى امام، به امامت‏آن حضرت ایمان آورد ).

همین خلیفه، در دوران خویش نزدیك بود امام‏را بكشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر كنار شد. همچنین معتز در روزگار خویش مى‏كوشید امام را دربند كند لیكن آن‏حضرت به درگاه خداوند تضرّع كرد تا انكه معتز نیز از دنیا رفت. حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مى‏كوشیدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا كه زندانى‏اش كرد و قصد كشتنش رانمود. لیكن امام به یكى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد كه: "ابو هاشم! این ستمگر، قصد كرده مرا امشب بكشد، امّا خداوندعمر او را كوتاه گرداند. مرا فرزندى نیست و خداوند بزودى مرا فرزندى‏عطا خواهد فرمود".(4) بالاخره آنكه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیت‏قرار داشت تا آنكه به دست وى به زندان افتاد.

آرى امام عسكرى‏علیه السلام بیشتر مدّت رهبرى خویش را در دشوارى‏وسختى گذارند و اكنون زمان وفات آن حضرت رسیده است: آیا امام به‏مرگ طبیعى وفات یافت؟ یا آنكه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یكى از مشهورترین ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده‏ و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینى محبوبی مثل امام آنها را وامى‏داشته كه با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه كنند. دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوى خلیفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بیمارى‏اش مى‏باشد. خلیفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق‏خویش گفته بود كه در طول مدّت بیمارى حضرت، همواره با او باشند. وى همچنین عدّه‏اى پزشك به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وى را شبانه ‏روز همراه باشند.(5)

علّت این امر چه بود؟ دو علّت مى‏توان براى چنین رفتار شگفت آورى‏پیدا كرد: نخست: برائت جستن از مسئولیت ترور امام در برابر توده‏ها برحسب ضرب المثلى كه در میان سیاستمداران معروف است: او را بكش‏وزیر جنازه‏اش گریه كن. دوم: همه مردم و بویژه زمامداران مى‏دانستند كه ائمه اهل بیت‏علیهم السلام‏همواره از احترام بسیار توده‏هاى مردم بر خوردارند و شیعه بر این باوراست كه امامت در میان آنان یكى پس از دیگرى منتقل مى‏شود.

و اینك ‏این امام یازدهم است كه مى‏خواهد از دنیا رخت بربندد. بنابر این باید حتماً او را جانشینى باشد، امّا این جانشین چه كسى است؟ خلفاى عبّاسى پیوسته مى‏كوشیدند به هنگام شهادت یكى از ائمه پى‏ببرند كه جانشین او كیست؟ به همین علّت ائمه‏علیهم السلام نیز به هنگام احساس‏خطر بر جانشین خود او را پنهان مى‏كردند تا وقتى كه خطر از بین برود.

از دیگر سو احادیثى كه در باره حضرت مهدى (عج) وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مى‏دانند كه مهدى ‏دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم كه زمامداران عبّاسى چیزى از این‏احادیث نمى‏دانستند، نا معقول مى‏نماید. از همین روست كه مى‏بینیم‏آنان پیوسته و با هر وسیله‏اى مى‏كوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهیهات. به این دلیل است كه معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بیمارى امام‏تدابیرى استثنایى مى‏اندیشد. پس از آنكه امام چشم از جهان فرو مى‏بندد، معتمد دستور مى‏دهدخانه او را بازرسى كنند و كنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمى‏دانست‏ خداوند خود رساننده فرمان و كار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج‏سال است كه به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگان‏شیعه با وى بیعت كرده‏ اند.بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد.(6)

پس از وفات و غسل و تكفین آن حضرت، ابو عیسى بن متوكّل ازجانب حكومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیهاوعلویها و مسئولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشكان نشان داد و گفت: این‏حسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست كه به مرگ طبیعى، در بسترخویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمان‏امیر المؤمنین و فلانى و فلانى از قاضیان وفلانى از پزشكان بر بالین اوحضور داشته‏اند آنگاه چهره مبارك آن حضرت را پوشاند.(7) این اقدامات براى این بود كه مبادا پاى حكومت در قتل امام به میان‏آید، و همین امر نشانگر آن است كه حكومت از جانب مردم متّهم به‏كشتن امام بوده است.بدینسان امام عسكرى‏علیه السلام رحلت كرد و از پس خویش راهى درخشان‏بر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدایت گردند.

آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در كنار مزارپدر بزرگوارش، به خاك سپردند كه تا امروز نیز زیارتگاه مسلمانان‏است. درود خدا بر او باد روزى كه زاده شد و روزى كه به شهادت رسیدوروزى كه زنده بر انگیخته خواهد شد. و درود خدا بر هواخواهان‏ و پیروان او تا روز رستاخیز.
 

آخرین وصیت

آفتاب امامت غروب مى‏كرد زیرا خداوند این گونه مقدّر كرده بود كه‏این آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت كبرا پرتو افشانى كند. ازاین رو امام حسن عسكرى ‏علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأكید كرد: نخست: تأكید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم ‏امام منتظر (عج). دوم: تحكیم شالوده‏ هاى مرجعیت دینى.

الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد كه ازپیامبر وتمام ائمه‏علیهم السلام صادر شده امّا تأكید امام عسكرى بر این امر تأثیررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یاران‏خویش مشخص كرد. همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده كه‏به ذكر یكى از آنها اكتفا مى‏ورزیم.

احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت كرده است كه: بر امام حسن‏عسكرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم. امّا آن‏حضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالى‏نخواهد گذارد به بركت وجود او است كه بلا از مردم زمین دور مى‏شودوباران فرو مى‏بارد وبركات زمین برون مى‏آیند". گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه كیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچّه‏اى روى دوش گرفته‏بود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مى‏گذشت. سپس امام فرمود: "احمد! اگر كرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمى‏بود، این‏كودكم را به تو نشان نمى‏دادم. او همنام و هم كنیه رسول خدا و كسى است‏كه زمین را از عدل و داد پر مى‏كند پس از آنكه ستم و بیداد پر شده باشد. احمد! حكایت او در این امّت همچون حكایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازى كند كه هیچ‏كس از هلاكت در آن رهایى نیابد مگر آنكه خداوند او را بر اعتقاد به‏امامتش استوار كرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجش‏همراهى نموده باشد".(8)

ب - مرجعیت خردمندانه دینى‏ براى این امامت كه امتداد رسالت الهى است باید كیان و موجودیت‏اجتماعى در جهان وجود داشته باشد. این كیان شیعیان مخلص وفداكارند.
از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه‏ جوئیها توانا باشند. این نظام در رهبرى‏مرجعیت تبلور مى‏یابد. بدین معنى كه شیعیان به گرد محور عالمان الهى‏واُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از این رو در دوران امام‏عسكرى‏ علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحكیم یافت و نقش دانشمندان‏شیعه، بدین اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفیران امام معصوم‏علیه السلام‏هستند، برجستگى ویژه‏اى پیدا كرد وروایتهاى فراوانى از امام‏عسكرى‏علیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد كه یكى ازآنها همان روایت معروفى است كه امام عسكرى‏علیه السلام از جدّ خویش امام‏صادق‏علیه السلام روایت كرده است و در آن آمده: "آن كه از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس‏خود ستیزه كار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از اوتقلید كنند". از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیت‏علیهم السلام امور امّت‏را در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشكلّى كه با آنهابر خورد مى‏كردند، نامه مى‏نگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مى‏نوشت‏و نامه‏ ها را به امضاى (توقیع) خویش مهر مى‏كرد. این نامه‏ها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسكرى‏علیه السلام شهرت‏ خاصّى كسب كردند.

پی نوشت ها:

1) اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الكتب الاسلامية، ص 367.
2) حاج شيخ عباس قمى، الانوار البهية، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 162.
3) دلائل الامامة، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1383 ه. ق، ص 223.
4) حیاة الامام العسكرى، ص‏254، به نقل از مهج الدعوات، ص‏274.
5) حیاة الامام العسكرى، ص‏267 به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص‏383.
6) حیاة الامام العسكرى، ص‏267 به نقل از ارشاد ص‏383.
7) همان مأخذ، ص‏268 به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه.
8) حیاة الامام العسكرى، ص‏263.
 



:: برچسب‌ها: شهادت جانگداز امام حسن عسكرى(ع),

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 30 دی 1391


دلیل نجس بودن سگ “چرا سگ نجس است ؟”

چرا سگ نجس است؟ 

مساله نجاست سگ

مساله نجاست سگ یکی از مسائل فقهی اسلام هست، که در جامعه امروزی اطلاع از چگونگی آن برای بسیاری حائز اهمیت است. عده ای از سر کنجکاوی می خواهند بدانند که: چرا اسلام سگ را نجس می داند؟ و در کدام آیه یا روایت از متون دینی ما، دربیان علت نجاست سگ بیان شده است؟ این افراد در این حکم ، شک و شبهه ای ندارند و تنها از فلسفه نجاست سگ سؤال می کنند . اینان می خواهند بدانند : آیا در اسلام فقط حکم نجاست سگ بیان شده یا علاوه بر این ، به فلسفه این حکم نیز اشاره ای شده است؟

عده ای نیز دم از حقوق حیوانات می زنند و حکم نجاست را بر خلاف حقوق سگ می دانند ، از نگاه آنان سگ یک حیوان با وفا است و همین را دلیلی برای طهارتش می دانند. علاوه بر این از کوچک ترین دستاویزها برای اثبات سلیقه شان استفاده می کنند :


- مگر می شود سگ با این وفاداریش نجس باشد ؟

- در قرآن و روایات از نجاست سگ سخنی به میان نیامده است!؟

- قرآن با نام بردن از سگ اصحاب کهف ، از این حیوان تمجید کرده است !

حال آنکه معلوم نیست نام بردن از سگ اصحاب کهف در قرآن چه ربطی به نجاست یا طهارت سگ دارد ؟ وفاداری سگ و مفید بودنش ، چه ربطی به عدم نجاست او دارد ؟

همانطور که ملاحظه می کنید ، برخورد سلیقه ای با مسائل و ربط دادن همه چیز برای اثبات سلیقه شخصی ، بخصوص برای کسانی که صلاحیت اظهار نظر در مسائل شرعی را ندارند تا جایی پیش می رود که در اصل و اساس مسأله ای تشکیک می کنند .

اگر مفید بودن و وفادار بودن سگ برای حکم به طهارتش کافی باشد ، پس خون که حیات انسان با کمبود آن در خطر می افتد ، نباید نجس باشد ؟ آیا کسی در فواید و نیاز انسان به خون و همچنین در نجس بودن آن شک دارد ؟ آیا به بهانه ی اینکه انسان اشرف مخلوقات هست ، می توان نجاست خون او را انکار کرد ؟

لازم است قبل از هر بحثی ، مفهوم و معنای « نجس » بخصوص در اصطلاح فقهی آن ، مورد بررسی قرار گیرد :

مفهوم نجس

نجس در لغت واژه « نـجـس » از نـظر لغت شناسان به معناى کثیفى ، ناپاکى ، ضدطهارت ، ضد نظافت و به معنای پلیدى آمده است. ۱

بهترین تعریف لغوی از راغب اصفهانى است که نجس را به معنای پلیدی ظاهری و باطنی می داند ، او مى نویسد : « النجاسة القذارة و ذلک ضربان : ضرب یدرک بالحاسة وضرب یدرک بالبصیرة … » نجاست ، قذارت وکثیفى است که بردو نوع می باشد :

۱- آنکه با حواس انسان قابل درک است .

۲- آنکه با دیده بصیرت درک می شود.

یعنی گاهی نجس دانستن چیزی بخاطر پلیدی باطنی آنست و تأثیر منفی بر روح و روان انسان می گذارد .

راغب اصفهانی در ادامه برای معنای دوم ، مصداقی را ذکر کرده و می گوید : « والثانی : وصف الله تعالى به المشرکین فقال: (إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ)۲… : خداوند تعالی مشرکان را به آن توصیف کرده و فرموده : (مشرکان نجس هستند) »۳
از امام صادق(ع) از نوشیدن و وضو گرفتن با پس مانده آبی که بعضی از حیوانات (سنور، گوسفند، گاو، شتر ، الاغ ، اسب، استر و درندگان) نوشیده اند، سوال کرد. امام فرمود: بنوش و وضو بگیر. سپس از سگ سوال کردم. امام فرمود: نه. پرسیدم: آیا او یک درنده (مثل دیگر درندگان) نیست؟ فرمود: نه به خدا ، او نجس است . نه به خدا ، او نجس است .

نجس در اصطلاح فقهی

در فقه اسلامی « نجس » به شیئی گفته می شود که بخاطر شدّت پلیدی باید از آن دوری و اجتناب کرد ، و نحوه اجتناب و دوری از آن را شرع بیان کرده است .

پس نجس در فقه یعنی : شیئی که دارای شدّت پلیدی است که باید به نحوی خاص، از آن دوری کرد ؛ و نحوه اجتناب از آن را شرع مشخص می کند . به عبارتی دیگر نجاست چیزی است که به کار بردن آن در نماز و طواف و تغذیه ، به دو جهت حرام می باشد : یکی شدّت پلیدی که در آن هست و دیگری دستور به دوری و اجتناب از آن .

نجاست سگ در قرآن


پیش از این گفتیم یکی از سوالات مطرح در مسأله نجاست سگ ، اینست که : آیا در قرآن که کاملترین کتاب آسمانی است به نجاست سگ اشاره ای شده است یا نه ؟



در قرآن کریم در سه مورد از سگ سخن گفته شده که عبارتند از :

۱- ماجرای سگ اصحاب کهف : خداوند در سوره کهف در مورد سگ اصحاب کهف چنین می فرماید:

«سگشان بر آستانه ی غار دو دست ‏خود را دراز کرده بود .»۴

در این آیه هیچ گونه اشاره ای به طهارت و نجاست سگ نشده است ، نهایت استفاده ای که از این آیه می شود ، اینست که : اصحاب کهف سگ نگهبانی را همراه داشتند .

نکته ی قابل توجه دیگر در این بیان این است که سگ در دهانه غار، یعنی محلی غیر از محلّ استراحت اصحاب کهف آرمیده بود . (بِالْوَصِیدِ) ۵

۲- ماجرای بلعم باعورا : خداوند در سوره اعراف ، بلعم باعورا را به سگ تشبیه کرده ‏است و چنین می فرماید: « فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ »۶

سخن از یک عالم دانشمند است که ابتدا در مسیر حق بود ، به گونه‏اى که کسى انتظار انحراف او را نداشت . سرانجام دنیاپرستى و پیروى از هواى نفس او را به سقوط کشاند . به نحوى که تشبیه به سگ شده است .

اما چرا به سگ تشبیه شده؟ زیرا او بر اثر شدت هواپرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده ، یک حال عطشِ نامحدود به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستى مى ‏رود نه به خاطر نیاز و احتیاج بلکه به شکل بیمارگونه‏اى همچون یک « سگ هار» که بر اثر بیمارى هارى ، حالت عطش کاذب به او دست مى‏دهد و در هیچ حال سیراب نمى ‏شود . ۷

در این آیه نیز نه سخن از طهارت سگ است و نه سخن از نجاست آن آمده است .

۳- حکم صید سگ شکارچی: خداوند در ابتدای سوره مائده می فرماید :

« یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ »۸

در این آیه سخن از حلال بودن گوشت حیوانی است که توسط سگ شکاری صید شده است نه نجاست یا طهارت سگ .

این سه آیه تنها مواردی بودند که در آن سخن از سگ به میان آمده ، امّا در آن نه اشاره به طهارت سگ شده نه نجاست آن . حال که ثابت شد قرآن دلالتی بر نجاست و طهارت سگ ندارد ، آیا می توان نتیجه گرفت که پس سگ نجس نیست ؟

آیا همه احکام باید در قرآن ذکر شده باشند ؟

آیا می توان حکمی را فقط بخاطر عدم ذکر آن در قرآن انکارکرد؟ ۹

در پاسخ باید بیان کرد که :

اولاً: قرآن کریم در احکام فقهی معمولاً به کلیات بسنده کرده است . به عبارتی دیگر قرآن همچون قانون اساسی است که فروع قوانین مدنی ، حقوقی ، جزائی و … را در آن نمی توان یافت .

ثانیاً : تبیین و تفسیر آن را به پیامبر اکرم (ص) و به دنبال آن، امامان معصوم (ع) سپرده است ، « وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ؛ ای پیامبر ما ذکر بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را بر ایشان نازل شد (قرآن) تبیین و تفسیر نمایی . »۱۰

خود قرآن دستور داده که علاوه بر آنچه خداوند در قرآن بیان فرموده ، از سخنان پیامبر(ص) و امامان(ع) اطاعت کنیم: « وَ مَا آَتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛ ای مردم هر چه را رسول الله(ص) به شما دستور داد ، اجرا کنید و هر چه را نهی کرد باز ایستید »۱۱

خلاصه آنکه برای به دست آوردن حکم شرعی ، قرآن یکی از منابع استنباط احکام الهی می باشد ، علاوه بر کتاب آسمانی ما ، روایات معصومین(ع) یکی دیگر از منابع است که اگر حکمی در قرآن ذکر نشده بود باید به این روایات رجوع شود .
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) : قَالَ إِذَا وَلَغَ الْکَلْبُ فِی الْإِنَاءِ فَصُبَّهُ ؛ امام صادق(ع) فرمود: هرگاه سگ از ظرفی آب خورد، آن آب را دور بریز»

نجاست سگ در روایات

عمده دلیل برای حکم به نجاست سگ ، روایات می باشند . احادیث زیادی در این باره وارد شده است ؛ بطوری که در کتاب ارزشمند وسائل الشیعه و بحارالانوار ، ابواب مختلفی در این رابطه وجود دارد .

هر یک از ابواب فوق ، روایاتی را در بر دارد که بیان کننده نجاست سگ اند .

روایاتی که از پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) دربارۀ نجاست سگ به ما رسیده اند ، دو گونه می باشند :

دسته نخست : روایاتی که به صراحت در آن واژه نجس آمده است ، مانند :

۱- «سَأَلَ عُذَافِرٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنْ سُؤْرِ السِّنَّوْرِ وَ الشَّاة وَ الْبَقَرَة وَ الْبَعِیرِ وَ الْحِمَارِ وَ الْفَرَسِ وَ الْبَغْلِ وَ السِّبَاعِ، یُشْرَبُ مِنْهُ أَوْ یُتَوَضَّأُ مِنْهُ؟ فَقَالَ : نَعَمِ ، اشْرَبْ مِنْهُ وَ تَوَضَّأْ . قَالَ قُلْتُ لَهُ : الْکَلْبُ ؟ قَالَ : لَا . قُلْتُ : أَ لَیْسَ هُوَ سَبُعٌ ؟ قَالَ : لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ؟ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ ؛عذافر از امام صادق(ع) از نوشیدن و وضو گرفتن با پس مانده آبی که بعضی از حیوانات (سنور، گوسفند، گاو، شتر ، الاغ ، اسب، استر و درندگان) نوشیده اند، سوال کرد. امام فرمود: بنوش و وضو بگیر. سپس از سگ سوال کردم. امام فرمود: نه. پرسیدم: آیا او یک درنده (مثل دیگر درندگان) نیست ؟ فرمود: نه به خدا ، او نجس است . نه به خدا ، او نجس است . »۱۲

۲- عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً أَنْجَسَ مِنَ الْکَلْبِ ؛ عبدالله بن ابی یعفور از امام صادق(ع) نقل می کند : همانا خداوند نیافرید خلقی را که نجس تر از سگ باشد .» ۱۳و مواردی دیگر .

دسته دوم : روایاتی که واژه نجس در آنها ذکر نشده ، امّا با قرائن موجود در آن ، نجاست سگ اثبات می شود . در این روایات ، روش برخورد با سگ همانند روش بر خورد با نجاسات دیگر، بیان شده است . مانند :

۱- « عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) : قَالَ إِذَا وَلَغَ الْکَلْبُ فِی الْإِنَاءِ فَصُبَّهُ ؛ امام صادق(ع) فرمود: هرگاه سگ از ظرفی آب خورد، آن آب را دور بریز .»۱۴

۲- عَنِ الْفَضْلِ أَبِی الْعَبَّاسِ : قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع): إِنْ‏ أَصَابَ ثَوْبَکَ مِنَ الْکَلْبِ رُطُوبَة فَاغْسِلْهُ ؛ فضل از امام صادق (ع) نقل می کند : هرگاه رطوبتی از سگ به لباس شما برخورد کرد، پس آنرا بشویید .» ۱۵

۳- « عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ : قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ الْکَلْبِ یُصِیبُ شَیْئاً (مِنْ جَسَدِ الرَّجُلِ)، قَالَ: یَغْسِلُ الْمَکَانَ الَّذِی أَصَابَهُ ؛ محمد بن مسلم از امام صادق (ع) در مورد سگی که خودش را به بدن مردی مالیده است ، سوال کرد . حضرت فرمود : محل تماس سگ را بشوید .» ۱۶و مواردی دیگر

با توجه به مطالب گفته شده در خواهیم یافت که سگ نجس بوده و باید از آن در غیر موارد ضروری حذر کرد .

فراوری: زهرا اجلال – گروه دین و اندیشه تبیان


پی نوشت ها :




۱- صفی پور، منتهی الارب فی لغة العرب ، ص ۱۲۲۸

۲- التوبه ، ۲۸

۳- راغب اصفهانی، مفردات ، حرف نون ، لفظ نجس

۴- نقش یک سگ نیز بر دیوار غار است، و بالاى غار، صومعه‏اى قدیمى است و مسلمانان نیز مسجدى ساخته‏اند – تفسیر نور ج۷ ، ص۱۴۳

۵- « وَصِیْد» چنان که «راغب» در کتاب «مفردات» مى‏گوید: در اصل به معنى اطاق و انبارى است که در کوهستان براى ذخیره اموال ایجاد مى‏کنند ، و در اینجا به معنى دهانه غار است ؛ تفسیر نمونه ، ج‏۱۲، ص۴۰۶

۶- اعراف ، ۱۷۶

۷- تفسیر نمونه ، ج ۷، ص ۲۵

۸- مائده/۴

۹- عدد رکعات نماز ـ دو رکعت صبح، چهار رکعت ظهر، چهار رکعت عصر، سه رکعت مغرب و چهار رکعت عشاء ـ در قرآن ذکر نشده است، با اینکه از مسلمات بوده و اختلافی در آن نیست

۱۰- نحل/۴۴

۱۱- حشر/۷

۱۲ـ وسائل‏الشیعه ، ج ۱ ، ص ۲۲۶

۱۳- همان ، ج۱ ، ص۲۲۷

۱۴-همان ، ج۱، ص۲۲۶

۱۵- همان ، ج۳ ، ص۴۱۴

۱۶- همان ، ج ۳ ، ص ۴۱۶



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،
:: برچسب‌ها: دانستنی,

نوشته شده توسط فتاح زاده در چهار شنبه 27 دی 1391


درباره اعجاز اعداد در قرآن کریم

دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است

که قید می‌کند موضوعی برابر با موضوعی دیگر است، مثلاً مرد برابر است با زن.

گرچه این مسئله از نظر صرف‌و‌نحو دستوری بی‌اشکال است.

اما واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود…


۲۴ مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم ۲۴ مرتبه است،

درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است،

بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی ۲۴=۲۴

با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نموده‌است که این مسئله درمورد همه

چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق می‌کند .

به کلماتی که دفعات به‌کار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:



دنیا ۱۱۵ / آخرت ۱۱۵

ملائک ۸۸ / شیطان ۸۸

زندگی ۱۴۵ / مرگ ۱۴۵

سود ۵۰ / زیان ۵۰

ملت (مردم) ۵۰ / پیامبران ۵۰

ابلیس ۱۱ / پناه جستن از شر ابلیس ۱۱

مصیبت ۷۵ / شکر ۷۵

صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣

فریب خوردگان (گمراه شدگان) ۱۷ / مردگان (مردم مرده) ١٧

مسلمین ۴١ / جهاد ۴١

طلا ۸ / زندگی راحت ٨

جادو ۶٠ / فتنه ۶٠

زکات ٣٢ / برکت ٣٢

ذهن ۴٩ / نور ۴٩

زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵

آرزو ٨ / ترس ٨

آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨

سختی ١١۴ / صبر١١۴

محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴

مرد ٢۴ / زن ٢۴

همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم:

نماز ۵، ماه ١٢، روز ٣۶۵

دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣

دریا + خشکی = ۴۵=۱۳+۳۲

دریا = %۱۱۱۱۱۱۱/۷۱= ۱۰۰ × ۴۵/۳

خشکی = % ۸۸۸۸۸۸۸۹/۲۸ = ۱۰۰ × ۴۵/۱۳

دریا + خشکی = % ۰۰/۱۰۰

دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب ۱۱۱/۷۱% و خشکی ۸۸۹/۲۸ % از کره زمین را فراگرفته است.

آیا همه اینها اتفاقی است؟

سوال اینجاست که چه کسی به حضرت محمد (صلوات الله علیه) اینها را آموخته است؟

قرآن هم دقیقاً همین را بیان می‌کند. 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،
:: برچسب‌ها: اعجاز,

نوشته شده توسط فتاح زاده در چهار شنبه 27 دی 1391


دو رکعت نماز و ختم امام جواد (ع) برای شفای بیماری

 

برای شفای هر مریضی دو رکعت نماز حاجت توسل به حضرت جواد الائمه بخواند و بعداً یکصد و چهل و شش مرتبه بگوید:


(ما شاءَاللهُ لا حَوْلَ وَ لا قُوّهَ اِلاّ بِالله) اگر در ساعتی که منسوب به آ‌ن حضرت است باشد بسیار مفید و ساعت آن را از نماز عصر تا دو ساعت بعد از آن تشخیص داده‌اند که مورد استجابت است.


* مطالب مرتبط :
اس ام اس تبریک روز پدر,SMS تبریک روز پدر,اس ام اس تولد امام علی
واژه ها و کلمات فرانسوی در زبان فارسی
عکس های جدید از یکتا ناصر
اس ام اس و شعر عاشقانه از مریم حیدرزاده
گردنبند متولدین بهمن ماه،گردنبند متولد ماه بهمن،نماد ماه تولد بهمن
گردنبند متولدین آبان ماه،گردنبند متولد ماه آبان،نماد ماه تولد آبان
اس ام اس سخنان زیبای کورش کبیر


در مورد : ختم امام جواد علیه السلام برای شفای بیمار دانستنی های مذهبی دو رکعت نماز حاجت توسل شفای هر مریضی ما شاءَاللهُ لا حَوْلَ وَ لا قُوّهَ اِلاّ بِالله مذهبی مطالب مفید نماز توسل به امام جواد علیه السلام نماز توسل به جواد الائمه علیه السلام نماز جهت شفای مریض چگونگی خواندن نماز حاجت برای شفای مریضان چگونگی نماز حاجت می باشد



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،
:: برچسب‌ها: شفای مریض,

نوشته شده توسط فتاح زاده در چهار شنبه 27 دی 1391


دانستنی های قرآنی

آیا میدانید : تعداد ۱۰۱۵۰۳۰ نقطه در قرآن بکار رفته است

آیا میدانید : تعداد ۵۰۹۸ محل وقف در قرآن وجود دارد

آیا میدانید : تعداد ۳۹۵۸۶ عدد کسره در قرآن بکار برده شده است

آیا میدانید : تعداد ۱۹۲۵۳ عددتشدید در قرآن بکار برده شده است

آیا میدانید : بهترین نوشیدنی که در قرآن ذکر شده ( شیر ) می باشد

آیا میدانید : بهترین خوردنی که در قرآن ذکر شده ( عسل ) می باشد

آیا میدانید : بزرگترین عدد در سوره صافات آیه ۱۴۷ آمده که صد هزار می باشد.

آیا میدانید : کمترین حرفی می در قرآن بکار رفته حرف ( ظاء) می باشد

آیا میدانید : بزرگترین سوره قرآن دارای ۲۵۵۰۰ حرف می باشد

آیا میدانید : تعداد کلمات سوره تکویر برابر با تعداد سوره های قران است

آیا میدانید : سوره اخلاص به نسب نامه خداوند معروف است

آیا میدانید : سوره حمد دوبار بر پیامبر نازل شده یکبار در مکه و یکبار در مدیه

آیا میدانید : سوره عادیات منسوب به حضرت علی (ع) است

آیا میدانید : در سوره نساء به قوانین ازدواج اشاره شده است

آیا میدانید : آیه ای که سر بریده امام حسین (ع) در شام تلاوت نمود آیه ۹ سوره کهف می باشد.

آیا میدانید : در آیه ۶ سوره مائده مراحل وضو بیان شده است

آیا میدانید : حضرت سلیمان نخستین شخصی بود که بسم الله الرحمن الرحیم نوشت.

آیا میدانید : حضرت موسی (ع) داماد حضرت شعیب (ع) بود

آیا میدانید : حضرت ادریس (ع) اولین شخصی بود که لباس دوخت و خط نوشت

آیا میدانید : پرنده ای که در دربار حضرت سلیمان (ع) خدمت می کرد (هدهد) نام داشت

آیا میدانید : به حیوای که از طرف خدا وحی شد زنبور بود (آیه ۶۸ یوره نحل)

آیا میدانید :صحیفه سجادیه به خواهر قرآن معروف است

آیا میدانید : رودکی، ناصرخسرو و حافظ شاعرانی بودند که در نوجوانی حافظ کل قرآن بودند.

آیا میدانید : سلمان فارسی اولین شخصی بود که سوره حمد را به زبان فارسی ترجمه کرد.

آیا میدانید : استاد محمود خلیل الحصری اولین کسی بود که قرآن را به روش ترتیل خواند.

آیا میدانید : قران دارای ۱۱۴ سوره است

آیا میدانید : قران دارای ۳۰ جزء است

آیا میدانید : قران دارای ۱۲۰ حزب است

آیا میدانید : قران دارای ۶,۲۳۶ ایه (نشانه) است

آیا میدانید : قران دارای ۷۷,۷۰۱ کلمه است

آیا میدانید : قران دارای ۳۲۳,۶۷۱ حرف است

آیا میدانید : قران دارای ۹۳,۲۴۳ فتحه است

آیا میدانید : قران دارای ۳۹,۵۸۶ کسره است

آیا میدانید : قران دارای ۴,۸۰۸ ضمه است

آیا میدانید : قران دارای ۱۹,۲۵۳ تشدید است

آیا میدانید : قران دارای ۳,۲۷۲ همزه است

آیا میدانید : قران دارای ۱,۷۷۱ مد است

آیا میدانید : قران دارای ۱,۰۱۵,۰۳۰ نقطه است

آیا میدانید : قران دارای ۵,۰۹۸ وقف است

آیا میدانید : قران در ۲۳ سال بر پیامبر نازل شد 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،
:: برچسب‌ها: دانستنی مذهبی,

نوشته شده توسط فتاح زاده در چهار شنبه 27 دی 1391


نظر رهبرانقلاب درباره خرافات شب اول ربیع/آیه ای که امشب در وصف علی (ع) نازل شد

 به گزارش مشرق؛ ربیع الاول ماه میلاد مبارک پیامبر گرامى اسلام(ص) و حضرت صادق(ع)، هجرت پیامبر اکرم(ص) از مکه به مدینه، آغاز امامت پربرکت حضرت بقیة اللّه(عج) و ماه رخداد واقعه عظیم «لیلة المبیت» است و در مجموع از ماه‌هاى بسیار پربرکت و پرخاطره‌ای است که سزاوار است، همه علاقه‌مندان مکتب اهل بیت(ع) آن را ارج نهند و گرامى بدارند.

درباره عمل خرافی شب اول ربیع / رفتن به در مساجد و در زدن و شمع روشن کردن

اول ربیع الاول بنابر مستندات تاریخی و روایی معتبر شیعه و سنی، شب اول ماه ربیع الاول به واسطه واقعه مهم خوابیدن حضرت علی(علیه السلام) در بستر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در سال سیزدهم بعثت ـ در همان شبی که کفار مکه تصمیم به قتل دسته جمعی حضرت رسول(ص) در بستر خواب گرفته بودند و در همان شب ایشان به مدینه هجرت فرمودند ـ به «لیلة المبیت» مشهور است.

بنابر نظر فقها و بر اساس آنچه در روایات مستند و معتبر آمده است، مستحب است که مومنین در این شب ـ به یاد آن مجاهدت امیرالمومنین(ع) ـ در مساجد حضور یافته و تا سحر به راز و نیاز و مناجات با خداوند متعال بپردازند و لذا آن چیزی که از رسانه ملی با عنوان باز بودن در مساجد تا صبح عنوان شده به این دلیل بوده است، نه تاکید و یا احیانا ترویج آن مسئله خرافی ـ رفتن به در مساجد و در زدن و شمع روشن کردن برای رفع حاجت ـ

به هر حال به نظر می رسد که اطلاع رسانی و آگاه ساختن صحیح، دقیق و به موقع مردم در مورد مسائل دینی ـ و کلا هر مسئله ای ـ از ضروریات و اصول کاری دستگاه های مربوطه و از جمله رسانه است که می تواند جلوی ترویج و گسترش خرافات ـ که همچون موریانه ریشه اعتقادات جامعه را می خورد ـ را گرفته و به تعالی جامعه یاری رساند.

واقعه مهم و تاریخی لیلة المبیت

اما خلاصه ای از واقعه مهم و تاریخی لیلة المبیت به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مذهب:خلاصه آن واقعه از این قرار است که در سال سیزدهم بعثت سران قریش در یک شورای عمومی تصمیم گرفتند که ندای توحید را با زندانی کردن پیامبر یا کشتن و یا تبعید او خاموش سازند، چنان که قرآن کریم می فرماید: «وَ إذ یَمکُرُ بِکَ الَّذیِنَ کَفَرُوا لِیُثبِتوکَ اَوْ یَقتُلوکَ أَو یُخْرِجُوکَ وَ یَمکُروُنَ وَ یَمکُرُ اللهَ وَ اللهُ خَیرُ المَاکِرینَ»; [1]

به خاطر بیاور هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا از مکه خارج سازند. آنها چاره می اندیشیدند و نقشه می کشیدند، و خداوند هم تدبیر می کرد; و خدا بهترین چاره جویان و تدبیرکنندگان است. سرانجام سران قریش تصمیم گرفتند که از هر قبیله، فردی انتخاب شود تا افراد منتخب در نیمه شب یک باره بر خانه حضرت هجوم برده، او را قطعه قطعه کنند.

بدین طریق هم از تبلیغات او آسوده شوند و هم خون او در میان قبایل عرب پخش شود تا خاندان هاشم نتوانند با آنها به مبارزه برخیزند. فرشته وحی، پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت و به آن حضرت دستور داد تا از مکه به عزم مدینه خارج شود. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) حضرت علی(علیه السلام) را از این نقشه آگاه کرد و به او فرمود: «امشب در خوابگاه من بخواب و رواندازِ سبزِ مرا به خود بپیچ تا آنان تصور کنند که من هنوز در خانه و در بستر آرمیده ام و مرا تعقیب نکند». آن گاه پیامبر مخفیانه به سمت غار ثور حرکت کرد و از خداوند درخواست نمود تا دشمن را از دست یابی به او گمراه کند و آنان نتوانند او را پیدا کنند ... . [2]

در روایات شیعه و اهل سنت آمده است که علی(علیه السلام) این کار را انجام داد و خداوند به خاطر این کار به فرشتگان مباهات نمود و موقعی که پیامبر به سوی مدینه در حرکت بود، این آیه را در شأن حضرت علی (علیه السلام) نازل فرمود: (وَ مِنَ النّاسِ مَن یشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله و اللهُ رَئوفٌ بالعباد); [3]

بعضی از مردم ـ با ایمان همچون علی(علیه السلام) به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر ـ جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. از این رخداد بی نظیر می توان به نتایج ذیل پی برد: درجه ایثار فوق العاده امام علی(علیه السلام); تبعیت محض ایشان نسبت به فرمان الهی و نبوی (صلی الله علیه وآله); عشق و علاقه غیر قابل توصیف آن بزرگوار نسبت به رهبر و مقتدای خود; و این نکته که در مواقعی که اصل و اساس اسلام در خطر قرار می گیرد می باید بهترین شخصیت ها، حتی وجود مقدس علی بن ابی طالب(علیه السلام) فدا گردد. نظیر آن را در ماجرای شهادت امام حسین (علیه السلام) برای حفظ اسلام می توان دید.

منابع:
1] سوره انفال، آیه 30، ر.ک: تفسیر قرطبی، ج 7، ص 397، (داراحیاءالتراث العربی، بیروت).
[2] فروغ ولایت، استاد جعفر سبحانی، ص 45-57، بخش دوم از فصل سوم، مؤسسه امام صادق، 1374ش.
[3] احیاءالعلوم، الغزالی، ج 3، ص 378، (دارالهادی بیروت); تذکرة الخواص، ابن الجوزی، ص 35، (مکتبة النینوی الحدیثه، تهران); شواهد التنزیل، الحاکم الحسکانی، ج 1، ص 123، ش 4، (مجمع احیاء الثقافة اسلامیه); الغدیر، علامه امینی، ج 2، ص 49 ـ 47، (دارالکتاب العربی، بیروت، 1398 هـ ق)./

نظر آیت الله رهبرانقلاب درباره خرافات شب اول ربیع / وظیفه آقایان علما چیست؟

چند سالی است که در پایان ماه صفر مراسمی در برخی شهرها باب شده که در ظاهر مانند بسیاری از خرافات دیگر عملی نیکو وانمود می شود، اما هنگامی که در آن اندیشیده می شود نتیجه به آنجا می رسد که با خرافه و بدعتی دیگر مواجه هستیم.

این بدعت از آنجا آغاز می شود که در شب اول ماه ربیع الاول چند ساعتی قبل از نماز صبح روز اول این ماه، در هفت مسجد را می کوبند و با این کار پایان دو ماه عزاداری و آغاز ماه شادمانی حضرت زهرا(س) را اعلام می کنند و به این وسیله می خواهند از دستان حضرت زهرا (س) عیدی دریافت کنند و حاجات خود را برآورند.

در رابطه با شب اول ماه ربیع الاول در سال 1380 استفتایی از آیت الله خامنه ای صورت گرفته است. متن استفتای انجام شده این چنین است:

چند سالى است که در شب اول ماه ربیع الاول حرکتى در بعضى مساجد باب شده است بدین ترتیب که از حدود نیمه شب تا اذان صبح افرادى با در دست داشتن شمع پشت در مساجد مراجعه و با کوبیدن به در مساجد و خواندن اذکارى توسل جسته و حاجات خود را طلب مى‏نمایند، البته این عمل را تا هفت مسجد ادامه می دهند،

1- آیا چنین عملی مستند روایی دارد؟

2- آیا چنین عملی (که در حال گسترش می باشد) می تواند به عنوان یک حرکت شایسته مورد تأسی دیگران قرار گیرد؟

3- در صورتی که عمل فوق از جمله خرافات و یا خدای نکرده نوعی بدعت باشد وظیفه ما (ائمه جماعات و متدینین) در این خصوص چیست؟

نظر آیت الله خامنه ای:

بسمه تعالی.

عمل فوق الاشاره مستند روایی ندارد و شیوه قابل تأیید نیست. اگر چه اصل اذکار و ادعیه و طلب حاجات از خداوند متعال عمل پسندیده است، لیکن اشکال در شیوه عمل به نحو یاد شده است.

آقایان علماء اعلام - دامت افاضاتهم - و مومنین - ایدهم الله تعالی - با پند و اندرز و موعظه و نصیحت از رواج چنین رفتارهایی که چه بسا ممکن است منتهی به وهن مذهب گردد، جلوگیری نمایند. والسلام/ سید علی خامنه ای.



:: موضوعات مرتبط: انقلاب اسلامی، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در یک شنبه 24 دی 1391


ماه ربیع الاول

ماه ربیع الاول سومین ماه از ماههای قمری و از ماه های فرخنده برای شیعیان است. حادثه مهم و تاریخی لیله المبیت ، هجرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه، ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام، ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت خدیجه علیهاسلام، آغاز امامت امام مهدی علیه السلام، عیدالزهرا و هلاکت یزید بن معاویه از جمله حوادث فرخنده این ماه است.
همچنین غزوه بنی نضیر در سال 4 قمری، صلح امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه در سال 41 قمری، ، شهادت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام در سال 260 قمری، واقعه احراق مکه در هنگام جنگ یزید با عبدالله بن زبیر در سال 64 قمری، حادثه صاحب زنج و قتل سیصد هزار نفر از مردم بصره به دست موفق عباسی در سال 258 از دیگر حوادث مهم ماه ربیع الاول است.

منابع :
هدایة الانام الی وقایع الایام، محدث قمی، ص 70؛ مفاتیح الجنان، ص 534 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


تسلیت شهادت امام رضا *ع*

 

 عاقبت از زهر مأمون، پاره شد قلب رضا در میان حجرۀ در بسته، می‌زد دست و پا گه، جوادش را، گهی معصومه، را می‌زد صدا داغ او تا صبح محشر، بر دل سوزان ماست شهادت امام رضا(علیه السلام) تسلیت باد....



:: موضوعات مرتبط: مناسبتها، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


سخنان مقام معظم رهبری در مورد امام رضا(ع)

بايد اعتراف كنيم كه زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، بدرستى شناخته‏نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت‏بار آنان حتى بر شيعيانشان نيز پوشيده مانده است. على‏رغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قديم و جديد درباره زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظيمى از زندگى اين بزرگواران را فرا گرفته وحيات سياسى برجسته‏ترين چهره‏هاى خاندان نبوت كه دو قرن و نيم از حساسترين دورانهاى تاريخ اسلام را دربرمى‏گيرد با غرض‏ورزى يا بى‏اعتنايى و يا كج‏فهمى بسيارى از پژوهندگان و نويسندگان روبرو شده است. اين است كه ما از يك تاريخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پيشوايان، تهيدستيم .

زندگى امام هشتم ،عليه‏السلام، كه قريب بيست‏سال از اين دوره تعيين كننده و مهم را فراگرفته از جمله برجسته‏ترين بخشهاى آن است كه بجاست درباره آن تامل و تحقيق لازم به كار رود .

مهمترين چيزى كه در زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، به‏طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است. از آغاز نيمه دوم قرن اول هجرى كه خلافت اسلامى به‏طور آشكار با پيرايه‏هاى سلطنت آميخته شد و امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بيت ،عليهم‏السلام، مبارزه سياسى خود را به‏شيوه‏اى متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند.

اين‏مبارزه‏بزرگترين‏هدفش تشكيل نظام اسلامى و تاسيس حكومتى بر پايه امامت‏بود. بى‏شك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحى، و رفع تحريف‏ها و كج‏فهمى‏ها از معارف اسلامى‏و احكام‏دينى نيز هدف مهمى براى جهاد اهل بيت‏به حساب مى‏آمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بيت‏به اين هدفها محدود نمى‏شد و بزرگترين هدف آن، چيزى جز تشكيل حكومت علوى و تاسيس نظام عادلانه اسلامى نبود. بيشترين‏دشواريهاى‏زندگى‏مرارت‏بار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه ، عليهم‏السلام، از دوران امام سجاد ، عليه‏السلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمينه‏سازى دراز مدت براى اين مقصود پرداختند.

در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى‏امام هشتم ،عليه‏السلام، جريان وابسته به امامان اهل بيت‏يعنى شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافت‏به حساب مى‏آمد. در اين مدت بارها زمينه‏هاى آماده‏اى پيش آمد و مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوى نام داد به پيروزيهاى بزرگى نزديك گرديد.

اما، در هر بار موانعى برسر راه پيروزى نهايى پديد مى‏آمد و غالبا بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مركز اصلى اين نهضت، يعنى‏شخص‏امام‏در هر زمان و به زندان افكندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مى‏گشت و هنگامى‏كه‏نوبت‏به امام بعد مى‏رسيد اختناق و فشار و سختگيرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمينه به زمان طولانى ديگرى نياز بود .

ائمه ،عليهم‏السلام، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را همچون جريانى كوچك اما عميق و تند و پايدار از لابه‏لاى گذرگاههاى دشوار و خطرناك گذراندند . و خلفاى اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با نابود كردن امام، جريان امامت را نابود كنند و اين خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهديدى هميشگى آسايش‏راازآنان‏سلب‏كرد.هنگامى‏كه حضرت‏موسى‏بن‏جعفر،عليه‏السلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسى اختناقى كامل حكمفرمابود .در آن فضاى گرفته كه به گفته يكى از ياران‏امام‏على‏بن موسى، عليه‏السلام، «از شمشير هارون خون مى‏چكيد».

بزرگترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامت‏بدارد و از پراكندگى و دلسردى ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوه تقيه‏آميز و شگفت‏آورى جان خود را كه محور و روح جمعيت‏شيعيان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرترين خلفاى بنى‏عباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است ترسيم روشنى از دوران ده‏ساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج‏ساله‏جنگهاى‏داخلى‏ميان‏خراسان و بغداد به ما ارائه كند. اما به تدبر مى‏توان فهميد كه امام هشتم در اين دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بيت ،عليهم‏السلام، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‏گيرى و همان اهداف ادامه مى‏داده است. هنگامى كه مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغت‏يافت و لافت‏بى‏منازع را به چنگ آورد يكى از اولين تدابير او حل مشكل علويان و مبارزات تشيع بود، او براى اين منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پيش چشم داشت.

تجربه‏اى كه نمايشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ريشه‏كن كردن و حتى متوقف و محدود كردن آن بود. او مى‏ديد كه سطوت و حشمت هارونى حتى با به‏بندكشيدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سياسى، نظامى، تبليغاتى و فكرى شيعيان مانع شود. او اينك در حالى كه از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى ميان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهديد مشكلات بزرگى مشاهده مى‏كرد بى‏شك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدى‏ترى بنگرد. شايد مأمون در ارزيابى خطر شيعيان براى دستگاه خود واقع‏بينانه فكر مى‏كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنج‏ساله جنگهاى داخلى، جريان تشيع را از آمادگى‏بيشترى‏براى‏برافراشتن‏پرچم حكومت‏علوى‏برخوردار ساخته بود.

مأمون اين خطر را زيركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابى و تشخيص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامى وليعهدى به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه كه در همه دوران طولانى امامت كم‏نظير و يا در نوع خود بى‏نظير بود تحقق يافت.

اكنون جاى آن است كه باختصار، حادثه وليعهدى را مورد مطالعه قرار دهيم.

در اين حادثه امام هشتم على‏بن موسى‏الرضا ،عليه‏السلام، در برابر يك تجربه تاريخى عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسى كه پيروزى يا ناكامى آن مى‏توانست‏سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد.

دراين نبرد رقيب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به ميدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم ودرايتى‏بى‏سابقه‏قدم در ميدانى نهاد كه اگر پيروز مى‏شد و مى‏توانست آنچنان كه برنامه‏ريزى كرده بود كار را به انجام برساند، يقينا به هدفى دست مى‏يافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت على‏بن ابى‏طالب ،عليه‏السلام، هيچ يك از خلفاى‏اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست‏يابند، يعنى مى‏توانست درخت تشيع را ريشه‏كن كند و جريان معارضى راكه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به كلى نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبيرى الهى بر مامون‏فائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود به‏طور كامل شكست داد و نه فقط تشيع، ضعيف يا ريشه‏كن نشد بلكه حتى‏سال‏دويست و يك هجرى، يعنى سال ولايتعهدى آن حضرت، يكى از پربركت‏ترين‏سالهاى‏تاريخ‏تشيع شد و نفس تازه‏اى در مبارزات علويان دميده شد؛ و اين همه به بركت تدبير الهى امام هشتم و شيوه حكيمانه‏اى بودكه‏آن‏امام‏معصوم‏دراين آزمايش بزرگ از خويشتن نشان داد.

براى اينكه پرتوى بر سيماى اين حادثه عجيب افكنده شود به تشريح كوتاهى‏ازتدبيرمامون‏وتدبيرامام در اين حادثه مى‏پردازيم.

مامون‏ازدعوت‏امام‏هشتم‏به‏خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مى‏كرد: اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به عرصه‏فعاليت‏سياسى‏آرام‏و بى‏خطر بود . همان‏طور كه گفتم شيعيان در پوشش‏تقيه،مبارزاتى خستگى‏ناپذير و تمام نشدنى داشتند، اين مبارزات كه با دو ويژگى همراه بود، تاثير توصيف‏ناپذيرى‏در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگى، يكى مظلوميت‏بود و ديگرى قداست.

شيعيان با اتكاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه شيعى را كه همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل‏بيت است، به زواياى دل و ذهن مخاطبان‏خودمى‏رساندندوهركسى‏را كه از اندك آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فكر متمايل و يا مؤمن مى‏ساختند و چنين بود كه دائره تشيع، روز به روز در دنياى اسلام گسترش‏مى‏يافت و همان مظلوميت و قداست‏بودكه با پشتوانه تفكر شيعى اينجاو آنجا در همه دورانها قيامهاى مسلحانه وحركات‏شورشگرانه‏را بر ضددستگاههاى‏خلافت‏سازماندهى مى‏كرد.

مأمون مى‏خواست‏يكباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابى به ميدان‏سياست‏بكشاندو به اين وسيله كارايى‏نهضت‏تشيع‏راكه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين كار مأمون آن دو ويژگى مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مى‏گرفت زيرا جمعى‏كه‏رهبرشان‏فردممتازدستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلق‏العنان وقت‏و متصرف در امور كشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.

اين تدبير مى‏توانست فكر شيعى را هم در رديف بقيه عقايد و افكارى كه درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن‏را از حد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض‏است‏ازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگيز است‏خارج سازد.

دوم، تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعيت دادن به اين خلافتهابود، مأمون با اين كار به همه شيعيان‏مزورانه‏ثابت‏مى‏كردكه‏ادعاى غاصبانه‏و نامشروع بودن خلافتهاى مسلطكه‏همواره‏جزء اصول اعتقادى شيعه به حساب مى‏آمده است‏يك حرف بى‏پايه و ناشى از ضعف و عقده‏هاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى ديگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامون‏هم‏كه جانشين‏آنهاست‏مى‏بايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون على‏بن‏موسى الرضا، عليه‏السلام، با ورود در اين دستگاه و قبول جانشينى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته پس بايد بقيه‏خلفا هم از مشروعيت‏برخوردار بوده‏باشند و اين، نقض همه ادعاهاى شيعيان است، با اين كار نه فقط مأمون از على‏بن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام، بر مشروعيت‏حكومت‏خود و گذشتگان اعتراف مى‏گرفت‏بلكه يكى از اركان اعتقادى تشيع يعنى ظالمانه بودن پايه حكومتهاى قبلى را نيز درهم مى‏كوبيد.

علاوه بر اين ادعاى ديگر شيعيان مبنى بر زهد و پارسايى و بى‏اعتنايى ائمه به‏دنيانيزبا اين كار نقض مى‏شد كه‏آن‏حضرات‏فقط در شرايطى كه به دنيا دسترسى نداشته‏اند نسبت‏به آن زهد مى‏ورزيدند و اكنون كه درهاى بهشت دنيا به روى آنان باز شدبه‏سوى آن شتافتند ومثل ديگران خود را از آن متنعم كردند.

سوم، اينكه‏مامون‏با اين كار، امام را كه‏همواره‏يك‏كانون‏معارضه‏ومبارزه بود دركنترل دستگاههاى خود قرار مى‏داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نيز در سيطره خود درمى‏آورد و اين موفقيتى بود كه هرگز هيچ يك از اسلاف مأمون چه بنى‏اميه و چه بنى‏عباس بر آن دست نيافته بودند.

چهارم، اينكه امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤالها و شكوه‏ها بود در محاصره ماموران حكومت‏قرار مى‏داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى‏زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مى‏افكند.

پنجم، اين بود كه با اين‏كار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مى‏كرد. طبيعى بود كه در دنياى آن روز همه او را بر اينكه فرزندى از پيغمبر و شخصيتى مقدس و معنوى را به وليعهدى خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است، ستايش كنند و هميشه چنين است كه نزديكى دينداران به دنياطلبان از آبروى دينداران مى‏كاهد و بر آبروى دنياطلبان مى‏افزايد.

ششم، آنكه در پندار مأمون، امام با اين‏كار به يك توجيه‏گر دستگاه خلافت‏بدل مى‏گشت، بديهى است‏شخصى در حد علمى و تقوايى امام باآن‏حيثيت‏وحرمت‏بى‏نظيرى كه وى به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومت‏بر عهده مى‏گرفت هيچ نغمه مخالفى نمى‏توانست‏خدشه‏اى بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين خود در حكم حصار منيعى بود كه مى‏توانست همه خطاها و زشتى‏هاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشيده بدارد .

به جز اينها هدفهاى ديگرى نيز براى مأمون متصور بود.

چنانكه مشاهده مى‏شود اين تدبير به‏قدرى پيچيده و عميق است كه يقيناهيچ‏كس‏جز مأمون نمى‏توانست آن را بخوبى هدايت كند و بدين جهت‏بود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد و جوانب آن بى‏خبر بودند. از برخى گزارشهاى تاريخى چنين برمى‏آيد كه حتى «فضل‏بن سهل» وزير و فرمانده كل و مقربترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواى اين سياست، بى‏خبر بوده است.مامون‏حتى‏براى‏اينكه هيچ‏گونه ضربه‏اى‏برهدفهاى وى از اين حركت پيچيده وارد نيايد داستانهاى جعلى براى‏علت‏وانگيزه‏اين اقدام مى‏ساخت و به اين و آن مى‏گفت.

حقا بايد گفت‏سياست مأمون از پختگى و عمق بى‏نظيرى برخوردار بود. اما آن سوى ديگر اين صحنه نبرد، امام على‏ابن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام،است و همين است كه على‏رغم زيركى شيطنت‏آميز مأمون تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتى بى‏اثر و بازيچه‏اى كودكانه بدل مى‏كند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه‏گذارى عظيمى كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفى بر نبست‏بلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد. تيرى كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاى امام على‏بن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورى‏كه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان‏لم‏يكن شمرده، بالاخره همان شيوه‏اى را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش درپيش‏گرفته‏بودنديعنى «قتل» و مأمون كه در آرزوى چهره قداست مآب خليفه‏اى موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مزبله‏اى كه همه خلفاى پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنى فساد و فحشا و عيش و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد. دريده شدن پرده ريا مأمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه وليعهدى در دهها نمونه مى‏توان مشاهده كرد كه از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجر و عياش همچون يحيى‏بن اكثم و همنشينى و مجالست با عموى خواننده و خنياگرش ابراهيم‏بن‏مهدى‏وآراستن بساط عيش و نوش و پرده‏درى در دارالخلافه او در بغداد است.

اكنون به تشريح سياستها و تدابير امام على بن موسى الرضا، عليه السلام، در اين حادثه مى‏پردازيم:

1. هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضايى خود پر كرد، به طورى كه همه كس در پيرامون امام يقين كردند كه مأمون با نيت‏سوء حضرت‏را از وطن خود دور مى‏كند، امام بد بينى خود به مأمون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده‏اش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه براى وداع انجام مى‏داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست، همه كسانى‏كه بايد طبق انتظار مأمون نسبت‏به اوخوش‏بين و نسبت‏به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مى‏شدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينه مأمون كه امام عزيزشان را اين‏طور ظالمانه از آنان جدا مى‏كرد و به قتلگاه مى‏برد لبريز شد.

2. هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنكاف كردند و تا وقتى مأمون صريحا آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه‏جا پيچيد كه على‏بن موسى‏الرضا ،عليه‏السلام، وليعهدى و پيش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود نپذيرفته است، دست‏اندركاران امور كه به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه‏جا منتشر كردند حتى فضل‏بن سهل در جمعى از كارگزاران و ماموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده‏ام اميرالمؤمنين آن را به على‏بن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام، تقديم مى‏كند و على‏بن موسى دست رد به سينه او مى‏زند.

خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مى‏رساندوهمواره مى‏گفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدى را قبول كردم. طبيعى بود كه اين سخن همچون عجيب‏ترين پديده سياسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسى مثل مأمون فقط به دليل آنكه از وليعهدى برادرش امين عزل شده است‏ به جنگى چند ساله دست مى‏زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مى‏رساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مى‏گرداند كسى مثل‏على‏بن‏موسى‏الرضا،عليه‏السلام، پيدا مى‏شودكه به وليعهدى با بى‏اعتنايى نگاه مى‏كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمى‏پذيرد.

مقايسه ‏اى كه از اين رهگذر ميان امام‏على‏بن‏موسى‏الرضا،عليه‏السلام، و مأمون عباسى در ذهنها نقش مى‏بست درست عكس آن چيزى را نتيجه مى‏داد كه مأمون به خاطر آن سرمايه‏گذارى كرده بود.

3. با اينهمه على‏بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام،فقط بدين‏شرط وليعهدى را پذيرفت كه در هيچ يك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر مى‏كرد فعلا در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعدا بتدريج مى‏توان امام را به صحنه فعاليتهاى خلافتى كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشه مأمون نقش برآب مى‏شد و بيشتر هدفهاى او برآورده نمى‏گشت.

امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهرا از امكانات دستگاه خلافت‏ نيز برخوردار بود چهره‏اى به خود مى‏گرفت كه گويى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤوليتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حكومت و طبعا نه هيچ‏گونه توجيهى براى كارهاى آن دستگاه.

روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود، از همه مسؤوليتها كناره مى‏گيرد، نمى‏تواند نسبت‏به آن دستگاه صميمى و طرفدار باشد، مأمون بخوبى اين نقيصه را حس مى‏كرد و لذا پس از آنكه كار وليعهدى انجام گرفت‏بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائف‏الحيل به مشاغل خلافتى بكشاند و سياست مبارزه منفى امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشه او را خنثى مى‏كرد.

يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى‏كند كه مأمون به امام مى‏گويد : اگر ممكن است‏به كسانى كه از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى كه اوضاع آن پريشان است، چيزى بنويس و امام استنكاف مى‏كند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مى‏آورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراى نماز عيد است كه مأمون به اين بهانه«كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گيرد»، امام را به امامت نماز عيد دعوت مى‏كند، امام استنكاف مى‏كند و پس از اينكه مأمون اصرار را به نهايت مى‏رساند امام به اين شرط قبول مى‏كند كه نماز را به شيوه پيغمبر و على‏بن ابى‏طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهره‏اى مى‏گيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان مى‏سازد و امام را از نيمه‏راه نماز برمى‏گرداند، يعنى بناچار ضربه‏اى ديگر بر ظاهر رياكارانه خود وارد مى‏سازد .

4. اما بهره ‏بردارى اصلى امام از اين ماجرا بسى از اينها مهمتر است: امام با قبول وليعهدى، دست‏به حركتى مى‏زند كه در تاريخ زندگى ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجرى تا آن‏روز و تا آخر دوران خلافت‏بى‏نظير بوده است و آن برملا كردن داعيه امامت‏شيعى در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمانهاست .

تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را كه در طول يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه جز به خاصان و ياران نزديك گفته نشده بود به صداى بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجه يك آنها قرار نمى‏گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قويترين استدلالهاى امامت را بيان فرموده است؛ نامه جوامع‏الشريعه كه در آن همه رئوس مطالب عقيدتى و فقهى شيعى را براى فضل‏بن سهل نوشته است، حديث معروف امامت كه در مرو براى عبدالعزيزبن مسلم بيان كرده است؛ قصائد فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصيده دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمايشگر اين موفقيت عظيم امام ،عليه‏السلام، است.

در آن سال در مدينه و شايد دربسيارى‏ازآفاق اسلامى ‏هنگامى ‏كه خبر ولايتعهدى‏على‏بن‏موسى‏الرضا، عليه‏السلام، رسيد در خطبه فضائل اهل بيت‏بر زبان رانده شده بود و اهل بيت پيغمبر كه نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى ديگر كسى جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اكنون همه جا به عظمت و نيكى ياد مى‏شدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت‏قلب گرفتند، بى‏خبرها و بى‏تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثان و متذكران شيعه معارفى را كه تاآن روز جز در خلوت نمى‏شد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.

5. در حالى‏كه مأمون امام را جدا از مردم مى‏پسنديد و اين جدايى را در نهايت وسيله‏اى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى ميان امام و مردم مى‏خواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مى‏داد.
با اينكه مأمون آگاهانه مسير حركت امام از مدينه تا مرو را طورى انتخاب كرده بود كه شهرهاى معروف به محبت اهل بيت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگيرند، امام در همان مسير تعيين‏شده، از هر فرصتى براى ايجاد رابطه جديدى ميان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهايى كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديث‏سلسلةالذهب را براى هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‏ها و معجزه‏هاى ديگرى نيز آشكار ساخت و در جاى‏جاى اين سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافت‏بود هرگاه فرصتى دست‏داد حصارهاى‏دستگاه حكومت را براى حضوردرانبوه‏جمعيت‏مردم‏شكافت .

6. نه‏ تنها سرجنبانان تشيع از سوى امام‏ به سكوت‏ وسازش ‏تشويق نشدند بلكه قرائن حاكى ‏از آن است كه وضع جديد امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيشترين دورانهاى عمرخودرا در كوههاى صعب‏العبور و آباديهاى دور دست و با سختى و دشوارى مى‏گذراندند با حمايت امام على بن موسى الرضا،عليه‏السلام، حتى مورداحترام ‏و تجليل كارگزاران حكومت ‏در شهرهاى‏مختلف ‏نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل كه هرگز به هيچ خليفه و وزيرواميرى روى‏خوش نشان‏نداده ودر دستگاه‏آنان رحل اقامت نيفكنده بوده‏و هيچ‏كس‏از سرجنبانان خلافت از تيزى زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاههاى دولتى به‏سر مى‏برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش‏خودحمل‏مى‏كردوميان‏شهرهاو آباديهاسرگردان‏وفرارى‏مى‏گذرانيد، توانست‏به حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترين و شيواترين‏قصيده‏خود را كه ادعانامه نهضت‏نبوى ضددستگاههاى‏خلافت اموى‏وعباسى‏است‏براى آن حضرت بسرايد و شعر او در زمانى كوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه مى‏شنود.

اكنون‏ بار ديگر نگاهى بر وضع كلى صحنه اين نبرد پنهانى كه مأمون آن را به ابتكار خود آراسته و امام‏على بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام، را با انگيزه‏هايى كه اشاره شد به آن ميدان كشانده بود مى‏افكنيم:

يك‏سال پس از اعلام وليعهدى وضعيت چنين است:

مامون‏ چه ‏درمتن ‏فرمان‏ ولايتعهدى ‏و چه در گفته‏ ها و اظهارات ديگر او را به فضل و تقوى و نسب رفيع و مقام علمى ‏منيع ستوده‏است و او اكنون در چشم آن مردمى كه برخى از او فقط نامى شنيده و حتى به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان يك چهره در خور تعظيم و تجليل و يك انسان شايسته خلافت كه از خليفه به سال علم و تقوى و خويشى با پيغمبر، بزرگتر و شايسته‏تر است‏ شناخته ‏اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعى خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافت‏خود منصرف سازد بلكه حتى على‏بن موسى،عليه‏السلام، مايه ايمان و اطمينان و تقويت روحيه آنان نيز شده است.
در مدينه ، مكه و ديگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام على‏بن موسى ،عليه‏السلام، به تهمت‏ حرص ‏به‏ دنيا و عشق‏ به ‏مقام ‏و منصب از رونق نيفتاده بلكه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.

كوتاه سخن آنكه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى به دست نياورده كه بسيارى چيزها را از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست ‏بدهد.

اينجابود كه ‏مامون ‏احساس شكست و خسران كرد و درصدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه‏ گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ‏ناپذير دستگاههاى خلافت‏ يعنى ائمه اهل بيت ،عليهم‏السلام، به همان شيوه ‏اى متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند يعنى قتل.

بديهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به ‏آسانى ميسر نبود. قرائن نشان مى‏دهد كه مأمون پيش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام به كارهاى ديگرى دست ‏زده ‏است‏ كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسانتر به‏ كار برد، به گمان زياد اينكه ناگهان در مرو شايع شد كه على ‏بن موسى ، عليه ‏السلام، همه مردم را بردگان خود مى ‏دانند، جز با دست ‏اندركارى عمال مأمون ممكن نبود.

هنگامى كه اباصلت اين خبر را براى امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اى پديدآورنده آسمانها و زمين تو شاهدى كه نه من و نه هيچ‏يك از پدرانم هرگز چنين سخنى نگفته ‏ايم و اين يكى از همان ستمهايى است كه از سوى اينان به ما مى‏شود.»

تشكيل مجالس مناظره با هر آن كسى كه كمتر اميدى به غلبه او بر امام مى‏رفت نيز از جمله همين تدابير است. هنگامى ‏كه ‏امام مناظره ‏كنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منكوب كرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه ‏جا پيچيد مأمون درصدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادله ‏اى را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شايد يك نفر دراين بين بتواند امام را مجاب كند.

البته چنانكه مى ‏دانيم هرچه تشكيل مناظرات ادامه مى‏يافت قدرت علمى امام‏ آشكارترمى‏شد و مأمون از تاثير اين وسيله نوميدتر.

بنابر روايات يك يا دو بار توطئه قتل امام را به وسيله نوكران و ايادى خود ريخت و يكبار هم حضرت را در سرخس‏به زندان‏افكندامااين شيوه‏ها هم نتيجه‏اى جز جلب اعتقاد همان دست‏اندركاران به رتبه معنوى امام، به بار نياورد، و مأمون درمانده‏تر و خشمگين‏تر شد، در آخر چاره‏اى جز آن نيافت كه به دست‏خود و بدون هيچ واسطه‏اى امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجرى يعنى قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يك سال و اندى پس از صدور فرمان وليعهدى به نام آن حضرت، دست‏خود را به جنايت‏بزرگ و فراموش نشدنى قتل امام آلود.

مهمترين ‏چيزى‏ كه‏ در زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، به ‏طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است.

در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى ‏امام هشتم ، عليه‏السلام،جريان‏ وابسته به امامان اهل بيت‏ يعنى شيعيان‏ هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافت ‏به حساب مى‏آمد.

حضرت آيت الله خامنه ‏اى 



:: موضوعات مرتبط: انقلاب اسلامی، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


همه چيز در مورد ضريح امام رضا(ع)

به درستى روشن نيست كه از چه زمان، نخستين ضريح بر روى قبر مطهر امام رضا عليه السلام نصب شده، اما مسلّم اين است كه تا قرن هشتم هجرى ، بالاى قبر مطهر ضريحى نبوده است؛

زيرا كسانى كه در آن تاريخ مشهد را زيارت كرده و گزارش سفر خود را نوشته اند، از وجود ضريح يادى به ميان نياورده، و تنها از صندوقى كه بر فراز قبر بوده است، خبر داده اند.

از اين كسان مى توان جهانگرد نامور، ابن بطوطه را ياد كرد كه در سفرنامه خويش گزارش ديدار از مشهد را چنين مى نويسد:
مشهد مكرّم امام رضا قبه هاى بزرگ دارد. قبر امام در داخل زاويه اى است با مدرسه اى و مسجدى در كنار آن. و اين عمارتها همه با سبكى بسيار زيبا و مليح ساخته شده و ديوارهاى آن كاشى است.

روى قبر صندوق چوبى قرار دارد كه سطح آن را با صفحات نقره پوشانيده اند. از سقف مقبره قنديلهاى نقره آويزان است.

از اين سخن پيداست كه در سال 734 هجرى ، يعنى زمان بازديد ابن بطوطه از مشهد، ضريحى بر بالاى قبر نبوده است.

گرچه دليل معتبرى بر اين سخن نيست، امّا گويا گذاشتن ضريح از عصر صفويان آغاز شده و براى نخستين بار در زمان آنان بوده است كه بر آن قبر مطهر ضريحى برپا شده است.
برخى نيز بر اين باورند كه نصب ضريح از روزگار تيموريان شروع شده و از آن پس تا كنون، در دوره هاى گوناگون و بر پايه نياز زائران حرم مطهّر، ضريحى جديد نصب شده است.
بر اساس قراين و پژوهشهايى كه محققان انجام داده اند، ضريح كنونى ، پنجمين ضريحى است كه بر روى قبر مطهر امام رضا عليه السلام نصب شده است.

ضريح اول


نخستين ضريح، ضريحى چوبى با تسمه هاى فلزى و پوشش طلا و نقره بوده است كه در اواسط قرن دهم يعنى در دوران شاه طهماسب صفوى به سال 957 ق. ساخته و بر روى صندوقچه چوبى نصب شده است.

در كتيبه دور اين ضريح، سوره هل اتى به خط ثلث شيوا مكتوب بوده و در كتيبه طلايى سردر آن، تاريخ نصب بدين شرح نوشته بوده است:
به توفيق الهى و تأييد پناهى و ائمه معصومين صلواة الله عليهم اجمعين، طهماسب بن اسماعيل از صفوى بوضع اين محجر طلا در اين موضع عرش اعلا موفق و مؤيد گرديد (سنه 957).

در سال 998 كه عبدالمؤمن خان ازبك، پس از قتل عام مردم خراسان، مايملك و اموال آنان را به يغما برد، بخشى از اموال آستان مقدس همچون قنديل هاى طلا، كتب و قرآن هاى نفيس خطى از جمله قطعه الماسى به درشتى يك تخم مرغ، و ميل طلايى كه به فرمان شاه طهماسب فراز مضجع مطهر نصب بوده است، همراه تعدادى از فرشهاى آستان مقدس، نيز، به هرات و بخارا برده مى شود.

به هنگام نصب ضريح دوم، نخستين ضريح برچيده نمى شود و ضريح جديد روى آن قرار مى گيرد، امّا در سال 1311 شمسى كه صندوق طلاى مرقد منور به دليل فرسودگى پايه ها عوض مى شود، ضريح مذكور برچيده شده، طلا و نقره و جواهرات آن از چوب ها جدا گرديده و به خزانه منتقل مى شود.

ضريح دوم

ضريح مرصّع فولادى معروف به ضريح نگين نشان است كه در سال 1160 هجرى به آستانه مقدس تقديم و بر فراز قبر مطهر نصب شده است.

بر اساس شواهد تاريخى ، واقف ضريح، شاهرخ فرزند رضا قلى ميرزا، فرزند نادرشاه افشار و نوه شاه سلطان حسين صفوى است

اين ضريح، فولادى و بدون سقف بوده و پنجره ها و شبكه هاى چهار طرف آن با گوى ها و ماسوره هايى مزيّن به ياقوت و زمرّد آرايش يافته كه شمار آن به دوهزار مى رسيده است

در كتيبه اى كه بالاى در ورودى ضريح بوده، چنين آمده است:
نيازمند رحمت ايزد مستعان و تراب اقدام زوار اين آستان ملائك پاسبان، سبط سلطان نادر شاهرخ شاه الحسينى الموسوى الصفوى بهادرخان، به وقف و نصب اين ضريح قبه هاى مرصّع چهار گوشه ضريح مقدّس مبارك موفق گرديد 1160 هجرى در زمان توليت ميرزا سعيد خان، براى مصون ماندن نذورات و جواهرات داخل ضريح مطهر، شبكه و پوشش مطلاّيى به عنوان سقف بر روى ضريح منوّر قرار مى گيرد.

يكى از خصوصيّات ضريح دوم اين بود كه واقف به هنگام ساخت و نصب آن يادآور شده بود كه اين ضريح هرگز نبايد از روى قبر مطهر برداشته شود و انتقال آن به جاى ديگر جواز شرعى ندارد.

از اين رو، تا پيش از نصب ضريح پنجم، اين ضريح در همان جاى خود بوده است، امّا با شروع عمليات نصب پنجمين ضريح و ضرورت زيرسازى هاى استوار و مستحكم براى ماندگارى طولانى آن، راهكارى براى حل اين مشكل درنظر گرفته شد.

بدين منظور در طول دو سال، از طبقه زيرين رواق دارالولاية كه اينك رواق دارالاجابة در آن جا قرار دارد، مساحتى به شعاع 2 متر و عمق 90/2 از زير ضريح مطهر خاكبردارى شد، ديواره هاى آن با سنگ پوشش و آرايش يافت، و ضريح دوم به آن جا انتقال يافت.

با اين كار، هم نظر واقف آن يعنى ماندن همواره ضريح بر قبر مطهر رعايت گرديد و هم بر استحكام پايه هاى ضريح كنونى افزوده شد.

ضريح سوم

در روزگار سلطنت فتحعلى شاه قاجار، ضريحى فولادى و ساده به ابعاد 3متر در 4متر و با ارتفاع 2متر ساخته و روى ضريح نگين نشان نصب مى شود.

سقف اين ضريح با چوبهايى طلاكوب پوشش يافت و در طرف پايين پاى مبارك درِ مرصّع تقديمى شاه قاجار نصب شده بود.

اين ضريح تا پايان عهد نيابت توليت دكتر سيد فخرالدين شادمان برجا بود و سپس به موزه مركزى آستان قدس منتقل شد و اكنون نيز در همان جاست و بازديدكنندگان مى توانند آن را از نزديك ببينند

در سال 1330 شمسى ، نيابت توليت وقت، يعنى دكتر سيد جلال الدين تهرانى تصميم مى گيرد كه آن را برچيده و به جاى آن ضريحى نوين نصب كند. با اين كه نقشه هاى آن فراهم مى شود، اما به دليل دگرگونى اوضاع سياسى و اجتماعى ، اين كار به تأخير مى افتد.

ضريح چهارم

سرانجام در سال 1338 شمسى ، ضريح سوم برداشته شد و به موزه انتقال يافت و به جاى آن، ضريحى جديد نصب گرديد؛ هر چند هنوز ضريح دوم در جاى خود قرار داشت.
ضريح چهارم كه به ضريح شير و شكر معروف است، تا سال 1379 شمسى برپا بود و همه ما آن را به ياد داريم و تصاوير فراوانى از آن وجود دارد.
درباره اين ضريح و مشخصات آن وحتى چگونگى قرارداد ساخت آن، اطلاعات خوبى در دست است.
طرف قرارداد آستان قدس رضوى براى ساخت اين ضريح و ناظر اجراى آن، مرحوم سيد ابوالحسن حافظيان بود و استاد هنرمند، حاج محمدتقى ذوفن اصفهانى ، با همراهى شمارى از استادان، طراحى و اجراى ساخت ضريح را طى قراردادى كه در سال 1336 منعقد شد، پذيرفت.

مرحوم حافظيان با گروهى از اهل خير تماس گرفت و آنان را به فراهم نمودن هزينه ساختن ضريح تشويق كرد و درنهايت مقرر شد كه اين كار با مشاركت مالى آستان قدس به سرانجام برسد.

با تأمين بودجه اين كار توسط مردم نيكوكار و اختصاص بخشى از طلا و نقره و جواهرات مورد نياز آن از خرانه آستان قدس و آمدن هنرمندان اصفهانى به مشهد، كار ساخت ضريح در بست پايين خيابان و در يكى از ساختمانهاى حرم مطهر شروع شد و پس از دو سال و نيم كار پياپى ، ضريح جديد آماده نصب گرديد.
معروف است كه سازندگان ضريح، براى استحكام آن به دنبال چوب گردوى خشك بودند تا پايه ها و اساس ضريح را روى آن قرار دهند.
با توجه به كمياب بودن اين نوع چوب، مرحوم حاج حسين آقا ملك آن را تهيه كرد و در اختيار هنرمندان قرار داد.
ضريح جديد به تاريخ 14 شعبان سال 1379 هجرى قمرى ، برابر با 22 بهمن ماه 1338 هجرى شمسى به جاى ضريح پيشين نصب شد.

ويژگى هاى ضريح چهارم

1 ـ ضريح چهارم 14 پنجره دارد، داراى 05/4 طول، 06/3 متر عرض و 90/3 متر ارتفاع است و حدود هفت تن وزن است.

2 ـ پايه ها و ستون ها و كتيبه ها كه داراى پوشش نقره است، با نقش هاى اسليمى و ختايى زينت يافته است.

3 ـ بين هر دو زاويه از پنجره هاى آن، يك صفحه بيضى از طلا نصب شده كه وزن هر يك 50 مثقال است.

4 ـ بر روى هر يك از پنجره هاى آن، صفحه اى از طلا و نقره نصب است كه روى هر يك نام يكى از 14 معصوم به خط ثلث مرحوم شيخ احمد زنجانى نوشته شده و و پيرامون آن با فيروزه آرايش يافته است.

5 ـ بالاى اين كتيبه ها، بر صفحاتى نقره اى به برجستگى يك سانتى متر، سوره مباركه هل اتى نگارش شده است.

6 ـ در چهار گوشه آن، چهار خوشه انگور زرّين، به سان نمادى از شهادت مظلومانه حضرت به وسيله انگور زهرآگين ساخته شده كه وزن مجموع آنها 1250 مثقال است.

7 ـ گرداگرد ضريح روى صفحاتى از طلا، سوره مباركه يس به خط ثلث فضائلى كتابت شده است.

8 ـ بر فراز كتيبه يادشده، و بر لبه ضريح مطهر، 44 برگ از نقره ملمّع به طلا، در ميان 44 گلدان ملمّع، به شيوه بسيار زيبايى نصب شده و بر صفحه اى مدوّر و محدّب، نامى از اسماى حسناى الهى نوشته شده است.

زمينه اين صفحات، ميناكارى لاجوردى است و با گلهاى رنگارنگ آرايش شده و خطوط برجسته آن طلاكارى شده است. اين اسماى 44گانه كه با چينشى دقيق، 12 نام ديگر از آن به دست مى آيد، به خط زنجانى است.

9 ـ سقف آن با قطعاتى از نقره طلاكارى شده، پوشش يافته و به گلهايى درشت و زيبا منتهى شده است. در چهار طرف سقف، چهار كتيبه به خط ثلث مرحوم محمّد رضوان ديده مى شود.

10 ـ پوشش داخلى سقف، رنگ روغن سفيد و آبى ايرانى است كه مرحوم رضوان آن را نگارگرى كرده است. پيرامون آن نيز در زمينه اى لاجوردى ، آيه نور يك بار به رنگ سفيد و با خط ثلث و يك بار به رنگ طلايى و با خط كوفى نگاشته شده است.

11 ـ بر روى سقف داخلى آن، اين دوبيتى نوشته شده است:
هاتفى وصف اين ضريح بگفت

عَـجَـز الصانعون عَن صِفتك

بـهـر تـاريخ دُرّ معنى سُفت

مـا عَـرَفـنـاكَ حقّ معرفَتِك

كه به حساب ابجد، از مجموع حروف مصراع چهارم آن، عدد 1379 به دست مى آيد كه تاريخ نصب ضريح به سال قمرى است. شگفت آن كه همين تاريخ به سال شمسى ، زمان جمع آورى آن و نصب ضريح پنجم شده است.

گفتنى است مرحوم حافظيان از فاضلان برجسته خراسان بود و ساليانى چند در هندوستان و در كوههاى كشمير و سرچشمه هاى رود گنگ، به رياضت و تهذيب نفس مى پرداخت.
او آيات قرآن و اسماى حسناى الهى را بر پايه علم اعداد، چينشى خاصّ مى داد و از آن نتايجى مى گرفت.
بنابراين، همه نوشته هاى رو و داخل ضريحى كه وى ساخته است، برخاسته از منظور و هدفى بوده كه تنها آگاهان به آن رشته درك و فهم آن را مى توانند.

مرحوم حافظيان خود گفته است كه در يكى از گوشه هاى ضريح، دوبيتى ديگرى نيز به اين ترتيب نوشته شده است:
بنهاد ضريحى ز سر صدق به اخلاص

بر مرقد شاهى كه به خورشيد دهد نور

هر كس كه ببوسد، ز سر صدق بگويد:

اى بوالحسن حافظيان! سعى تو مشكور

ضريح پنجم

در سال 1372 شمسى و در پى سايش و فرسودگى بخش هايى از ضريح چهارم و با توجه به روى آوردن روزافزون زائران و دلباختگان حرم مطهر رضوى ، لازم ديده شد كه ضريح جديدى كه داراى استوارى و استحكام بيشترى باشد، ساخته شود و به جاى ضريح پيشين نصب گردد.

بدين منظور، به كوشش آستان قدس رضوى ، كارشناسان زبردست و هنرمندان تواناى ايرانى گرد آمدند و با گزينش طرح استاد محمود فرشچيان ، كار ساخت ضريح جديد را آغاز كردند.
نخست ستونها و پايه هاى آن كه آميزه اى از آهن و چوب است، ساخته شد و آن گاه كار قلمزنى و زرگرى بر روى پوششهاى طلا و نقره آن زير نظر استاد فرشچيان به استاد خداداده اصفهانى واگذار گرديد.

پس از هفت سال كار پياپى ، سرانجام در روز سه شنبه 16 اسفند سال 1379 شمسى برابر با عيد قربان سال 1421 هجرى قمرى ، ضريح جديد براى زيارت مشتاقان آماده شد و پس از حدود دو ماه بسته بودن گرداگرد حرم مطهر، چشم زائران شيفته به بقعه منور امام روشن گرديد.

همان گونه كه پيشتر گفتيم، در اين مرحله، ضريح دوم نيز به فضاى پايين حرم مطهر انتقال يافت.

كار اصلى طرّاحى اين ضريح را استاد محمود فرشچيان، نامورترين نگارگر معاصر ايران در عرصه جهانى ، به صورت افتخارى انجام داده و در ازاى اين خدمت خود، هيچ گونه دستمزد و صله مادّى نخواسته و نستانده و تنها چشم به عنايت و شفاعت امام داشته است.
خوشنويسى آيات قرآن و ديگر نوشته هاى ضريح نيز همه اثر خامه هنرمند توانا، سيد محمّد موحّد است.

ويژگى هاى ضريح پنجم

1 ـ طول: 78/4 متر، عرض: 73/3 متر، ارتفاع: 96/3 متر، وزن: 12 تن.

2 ـ صفحه هاى طلايى و نقره اى پوشش ضريح، ضخيم تر از صفحه هاى ضريح پيشين است و پيوند آنها با يكديگر بدون استفاده از پيچ هاى فلزى انجام گرفته است.

3 ـ در پيرامون ضريح سوره هاى هل اتى و يس خوشنويسى شده است.

4 ـ در نماى داخلى ضريح نيز اسماى حسناى الهى به گونه اى بديع خاتم كارى شده و نگاره هاى استاد فرشچيان به كوشش استاد كشتى آراى شيرازى به جلوه درآمده است.

5 ـ سنگ مضجع منوّر كه پيشتر از يازده قطعه تشكيل شده بود، سنگى از جنس مرمر يكپارچه است كه پيرامون آن كتيبه هايى از آيات قرآن، در نهايت زيبايى و جلا و صفا حجّارى شده است.

6 ـ چهارده پنجره دارد كه هر يك به شكل محراب ساخته شده و محرابهاى هر يك از اضلاع، از بالا به هم پيوند مى خورد و به نام مقدّس الله كه جامع نامهاى جمال و جلال و كمال الهى است، منتهى مى شود.

7 ـ همه نقش ها، قوس ها، مقرنس ها، لچكى ها، كتيبه ها و... با نمادها و سمبل هاى معمارى هنرى بناى رفيع حرم مطهر رضوى هماهنگى دارد.

8 ـ در تقسيم بندى هاى ظاهرى و ترسيم گل ها و اشكال، به اعداد 5 (به نام خمسه طيبه)، 8 ( هشتمين امام شيعيان)، 12 (دوازده امام) و 14 (چهارده معصوم) و گل آفتابگردان (نمودى از لقب شمس الشموس) توجه خاصى شده است.

ايجاد استحكامات و بتون ريزى كف روضه منوره و برقرارى سامانه هوادهى ديوارى و زمينى ، و نيز مرمّت آيينه كارى ها و كاشيكارى ها و كتيبه هاى پيرامون بقعه متبرّكه، از جمله اقداماتى بوده كه همزمان با عمليات نصب ضريح جديد صورت پذيرفته است.

منبع:askdin.com 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های ائمه اطهار، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


امام رضا(ع) درباره ظهور امام زمان(عج) چه می فرمود؟

 

مژده به ظهور امام مهدی(ع) از همان سالهای آغازین ظهور اسلام آغاز شد و پیامبر گرامی اسلام(ص) در هر فرصت و مناسبتی که پیش می‏آمد مردم را به ظهور عدالت‏گستر موعود در آخرالزمان بشارت می‏دادند و آنها را از نسل و تبار، تولد وغیبت، ویژگیهای ظاهری، نشانه‏های ظهور، شاخصه‏های قیام رهایی‏بخش و مؤلفه‏های حکومت جهانی آن حضرت آگاه می‏ساختند. تا آنجا که امروز ما با صدها روایت که از طریق شیعه و اهل سنت از آن حضرت نقل شده مواجهه‏ایم.1
این سیره پس از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) در میان اهل بیت طاهرین او(ع) استمرار یافت و هر یک از ایشان نیز در عصر خود تلاش کردند که باور مهدوی و فرهنگ انتظار را در میان امت اسلامی زنده و پویا نگهدارند و بدین طریق پیروان خود را در برابر هجوم مصائب، رنجها، دردها و بلاهای گوناگونی که از سوی حاکمان جور بر آنها روا داشته می‏شد، صبر و پایداری بخشند.
حرکت رو به گسترش معارف مهدوی در زمان امام باقر و امام صادق(ع) به اوج خود رسید و آن دو امام بزرگوار ضمن تبیین، تشریح، پالایش و پیرایش آموزه‏های اسلامی در زمینه‏های مختلف اعتقادی، اخلاقی و فقهی و تحکیم پایه‏های ایمانی پیروان خود، تلاش فراوانی برای توسعه و تعمیق اندیشه مهدوی و فرهنگ انتظار در میان شیعیان نمودند و با به جا گذاردن صدها روایت در این زمینه، این اندیشه و فرهنگ را تازگی و طراوت بیشتری بخشیدند.2
پس از این دو امام و پیش از امام حسن عسکری(ع) امامی که بیش از همه بر مواریث شیعی در زمینه باور مهدوی و فرهنگ انتظار افزود و گنجینه‏های گرانبهایی برای امت اسلام به یادگار گذاشت امام رضا(ع) است.
براساس پژوهش مؤلف محترم مسند الإمام رضا(ع)3 و تتبع پژوهشگران ارجمند مجموعه ارزشمند معجم أحادیث الإمام المهدی(ع)4 افزون بر 30 روایت از امام رضا(ع) در زمینه باور مهدوی و فرهنگ انتظار نقل شده که هر یک از آنها ما را با بعدی از ابعاد بیکران شخصیت امام مهدی(ع) و قیام رهایی‏بخش و عدالت‏گستر آن حضرت آگاه می‏سازد.

1. خالی نبودن زمین از حجتهای الهی

امام رضا(ع) در مواضع متعددی با تأکید بر اینکه زمین هیچگاه از حجت الهی و امام به حق خالی نمی‏ماند به طور غیر مستقیم موضوع امامت را تثبیت می‏کردند.
از جمله آن حضرت در پاسخ «سلیمان الجعفری» یا «سلیمان بن جعفر الحمیری» که می‏پرسد:
تخلو الأرض من حجة‏اللّه‏؟
آیا زمین از حجت خدا خالی می‏ماند؟
می‏فرماید:
لوخلت الأرض طرفة عین من حجة لساخت بأهلها.5
اگر زمین [به اندازه] یک چشم برهم زدن از حجت خالی بماند، ساکنانش را در خود می‏برد.
مضمون این روایت از سوی تعدادی دیگر از راویان با تغییرات جزیی در عبارت، نقل شده است.6
براساس این روایت تا آستانه قیامت زمین از امامی که حجت خداست خالی نخواهد ماند، هر چند که در مقاطعی از تاریخ این حجت الهی بنابر ضرورتهایی در غیبت به سر برد.

2. نام و نسب امام مهدی(ع)

با توجه به لزوم شناخت امام دوازدهم و لزوم جلوگیری از حیرت و سرگردانی شیعه در شناسایی منجی موعود، امام رضا(ع) در احادیث متعددی، گاه به نقل از پدران و اجداد طاهرینش تا رسول گرامی اسلام(ص) و گاه بدون نقل از ایشان به معرفی سلسله نسب آن امام می‏پرداختند.
از جمله در یکی از روایتهایی که امام رضا(ع) به واسطه پدران بزرگوار خود از رسول گرام اسلام(ص) نقل می‏کنند، چنین آمده است:
أنا سیّد من خلق اللّه‏، عزّوجلّ، وأنا خیر من جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و حملة العرش و جمیع ملائکة اللّه‏ المقربین و أنبیاءاللّه‏ المرسلین، و أنا صاحب الشفاعة والحوض الشریف و أنا و علیّ أبوا هذه الأمّة من عرفنا فقد عرف اللّه‏ عزّوجلّ و من أنکرنا فقد أنکر اللّه‏، عزّوجلّ، و من علیّ سبطا أمّتی و سیداشباب أهل الجنّة، الحسن والحسین و من ولد الحسین تسعة أئمّة، طاعتهم طاعتی و معصیتهم معصیتی، تاسعهم قائمهم و مهدیّهم.7
من سرور آفریده‏های خدای عزّوجلّ هستم؛ من از جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، حاملان عرش، همه فرشتگان مقرب خدا، و پیامبران مرسل خدا برترم؛ من صاحب شفاعت و حوض شریف [ کوثر [هستم. من و علی دو پدر این امتیم؛ هر کس که ما را شناخت خدای عزّوجلّ را شناخته است و هر که ما را انکار کند، خدای عزّوجلّ را منکر شده است. دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت، حسن و حسین، از [ فرزندان ] علی‏اند و از نسل حسین نه امامند که پیروی از آنان پیروی از من و نافرمانی از آنها نافرمانی از من است. نهمین نفر از این امامان، قائم (برپا دارنده) و مهدی آنان است.
آن حضرت در روایت دیگری می‏فرماید:
الخلف الصالح من ولد أبی محمد الحسن بن علی و هو صاحب الزمان و هوالمهدی.8
آن جانشین صالح از فرزان ابومحمد حسن بن علی است و او صاحب الزمان و مهدی است.
در روایت دیگری امام رضا(ع) پس از آنکه «دعبل» در پیشگاه آن حضرت قصیده معروف خود را در وصف اهل بیت می‏خواند و در آن از قیام آخرین امام یاد می‏کند، می‏فرماید:
یا دعبل الإمام بعدی محمد ابنی و بعد محمد ابنه علیّ و بعد علی ابنه الحسن و بعدالحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فی غیبته، المطاع فی ظهوره لولم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد لطوّل اللّه‏ عزّوجلّ ذلک الیوم حتّی یخرج فیملاء الأرض عدلاً کما ملئت جورا.9
ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمد و پس از محمد فرزندش علی و پس از علی فرزندش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم است. همو که در غیبتش انتظار کشیده می‏شود و در ظهورش اطاعت می‏گردد. اگر از [ عمر [دنیا یک روز بیشتر باقی نمانده باشد خداوند عزّوجلّ آن روز را آن قدر طولانی می‏کند تا او قیام کند و زمین را از عدل و داد پر کند همچنانکه از جور و ستم پر شده بود.
در این زمینه احادیث دیگری نیز از آن حضرت نقل شده که در این مجال فرصت پرداختن به همه آنها نیست.10

3. صفات و ویژگیهای امام مهدی(ع)

امام هشتم شیعیان(ع) در موارد متعددی به توصیف ویژگیهای ظاهری و جسمی امام مهدی(ع) پرداخته‏اند تا باب هرگونه شبهه و اشتباه را بر مردم ببندند.
از جمله آن حضرت در پاسخ «ریان بن صلت» که می‏پرسد:
أنت صاحب هذا الأمر؟
آیا صاحب این امر [ حکومت اهل بیت(ع) [ شمایید؟
می‏فرماید:
أنا صاحب هذا الأمر ولکنّی لست بالذی أملؤها عدلاً کما ملئت جورا، و کیف أکون ذلک علی ماتری من ضعف بدنی و إنّ القائم هوالذی إذا خرج کان من سنّ الشیوخ و منظر الشبّان، قویّا فی بدنه حتّی لومدّ یده إلی أعظم شجرة علی وجه الأرض لقلعها ولو صاح بین الجبال لتدکدکت صخورها یکون معه عصا موسی و خاتم سلیمان علیهماالسلام، ذاک الرابع من ولدی یغیّبه اللّه‏ فی ستره ما شاء، ثم یظهره فیملوء [به] الأرض قسطا و عدلاً. کما ملئت جورا و ظلما.11
من صاحب این امر هستم، اما آنکه زمین را پر از عدل می‏کند همچنانکه پر از جور شده بود، من نیستم. و چگونه من با این ناتوانی جسمی که می‏بینی می‏توانم او باشم. به درستی که قائم کسی است که به هنگام قیامش در سن پیرمردان و با چهره جوانان ظاهر می‏شود. او از چنان قوت بدنی برخوردار است که اگر دستش را به سمت بزرگ‏ترین درختی که بر روی وجود دارد دراز کند آن را از ریشه برمی‏کند و اگر در بین کوهها فریاد کشد، صخره‏ها متلاشی می‏شوند. عصای موسی و خاتم سلیمان، که بر آنها درود باد، با اوست و او چهارمین فرزند من است. خداوند او را تا زمانی که بخواهد در پوشش خود غایب می‏سازد، سپس او را آشکار می‏سازد تا زمین را به وسیله او از قسط و عدل آکنده سازد آنچنانکه ]پیش از آن ] از جور و ستم پر شده بود.
همچنین آن حضرت در پاسخ «ابی صلت هروی» که می‏پرسد:
ما علامات القائم منکم إذا خرج؟
نشانه‏های قائم شما به هنگام ظهور چیست؟
می‏فرماید:
علامته أن یکون شیخ السنّ، شاب المنظر، حتّی أنّ الناظر إلیه لیحسبه ابن أربعین سنة أو دونها و إنّ من علاماته أن لایهرم بمرور الأیّام واللیالی، حتّی یأیته أجله.12
نشانه او این است که سن پیران و چهره جوانان دارد، تا آنجا که وقتی کسی او را مشاهده می‏کند گمان می‏برد که چهل سال یا کمتر سن دارد. به درستی که از نشانه‏های او این است که گذر شب و روز او را پیر و سالخورده نمی‏سازد تا زمانی که اجل او فرا رسد.
آن حضرت در روایت دیگری به توصیف جمال نورانی امام دوازدهم پرداخته، می‏فرماید:
بأبی و أمّی سمیّ جدّی، صلی‏اللّه‏ علیه و آله، و شبیهی و شبیه موسی بن عمران، علیه‏السلام، علیه جیوب النور یتوقّد من شعاع ضیاء القدس.13
پدر و مادرم به فدای او که همنام جدّم، شبیه من و شبیه موسی بن عمران است. بر او نوارهای نورانی است که از پرتو نور قدس روشنایی می‏گیرد.

4. غیبت و نهان زیستی امام مهدی(ع)

امام رضا(ع) نیز چون دیگر اجداد طاهرینش موضوع غیبت آخرین حجت حق را پیش‏بینی و شیعیان را برای برخورد با این پدیده آماده نموده است. در یکی از روایاتی که «حسن بن علی بن فضال» از آن حضرت نقل کرده، در این زمینه چنین می‏خوانیم:
کأنّی بالشیعة عند فقدهم الثالث من ولدی کالنعم یطلبون المرعی فلا یجدونه. قلت له: ولم ذاک یا ابن رسول‏اللّه‏؟ قال: لأنّ إمامهم یغیب عنهم، فقلت: ولم؟ قال: لئلاّ یکون لأحد فی عنقه بیعة إذا قام بالسیف.14
گویا شیعیان را می‏بینم که به هنگام فقدان سومین فرزند من،15 مانند گوسفندانی که به دنبال چوپان خود می‏گردند سرگردانند و او را نمی‏یابند. گفتم: چرا این‏گونه است، ای پسر رسول خدا؟ فرمود: زیرا امامشان از آنها غایب شده است. پرسیدم: چرا؟ فرمود: برای اینکه به هنگام قیامش با شمشیر، بیعت هیچکس بر گردنش نباشد.
آن حضرت در روایت دیگری به نقل از رسول گرامی اسلام(ص) می‏فرمایند:
بأبی ابن خیرة الإماء ابن النوبیّة الطیّبة الفم، المنتجبة الرحم... و هوالطرید الشرید الموتور بأبیه و جدّه، صاحب الغیبة یقال مات أوهلک، أیّ واد سلک؟16
پدرم به فدای فرزند بهترین کنیزان، فرزند آن ]کنیز [ اهل نوبه17 که دهانی خوشبو و رحمی نیک‏نژاد دارد. او رانده شده (دور افتاده)، بی‏خانمان و کسی است که انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غیبت است. گفته می‏شود: او مرده یا هلاک شده است، در چه سرزمینی سیر می‏کند؟
همچنین امام هشتم شیعیان(ع) در زمینه غیبت آخرین امام، به نقل از پدران بزرگوار خود از رسول اکرم(ص) چنین روایت می‏کند:
والذی بعثنی بالحقّ بشیرا لیغیبنّ القائم من ولدی بعهد معهود إلیه منّی حتّی یقول أکثر الناس: ما للّه‏ فی آل محمد حاجة، و یشکّ آخرون فی ولادته. فمن أدرک زمانه فلیتمسّک بدینه ولا یجعل للشیطان إلیه سبیلاً بشکّه فیزیله عن ملّتی و یخرجه عن دینی، فقد أخرج أبویکم من الجنّة من قبل، و إنّ اللّه‏ عزّوجلّ جعل الشیاطین أولیاء الذین لایؤمنون.18
سوگند به آنکه مرا به حق به عنوان بشارت دهنده برگزید، [ امام ] قائم از فرزندان من، براساس پیمانی که ازجانب من برعهده اوست، از دیده‏ها پنهان می‏شود تا آنجا که بیش‏تر مردم می‏گویند: خدا نیازی به خاندان محمد ندارد. و گروهی دیگر در ولادت او شک می‏کنند. پس هر کس زمان او را دریابد بایستی به دین او درآویزد و به واسطه شک خود برای شیطان راهی به سوی خود باز نسازد، تا شیطان او را از آئین من زائل و از دین من بیرون نکند. همچنانکه پیش از این پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. به درستی که خداوند عزّوجلّ شیطان را سرپرست (ولیّ) کسانی که ایمان ندارند، قرار داده است.

5. فضیلت انتظار و چشم به راه بودن امام مهدی(ع)

موضوع دیگری که در زمینه باور مهدوی در کلام امام رضا(ع) یافت می‏شود، موضوع «انتظار فرج» یا چشم به راه گشایش بودن است. آن حضرت در روایات متعددی به موضوع فضیلت انتظار فرج اشاره کرده‏اند. از جمله در روایتی خطاب به «حسن بن جهم» که از ایشان در مورد «فرج» می‏پرسد، می‏فرماید:
أولست تعلم أنّ انتظار الفرج من الفرج؟ قلت: لا أدری إلاّ أن تعلّمنی. فقال: نعم إنتظار الفرج من الفرج.19
آیا می‏دانی که انتظار فرج [ جزیی ] از فرج است؟ گفتم: نمی‏دانم مگر اینکه شما به من بیاموزید. فرمود: آری انتظار فرج، جزیی از فرج است.
در روایت دیگری نیز می‏فرماید:
ما أحسن الصبر و انتظار الفرج أما سمعت قول العبد الصالح: «و ارتقبوا إنّی معکم رقیب»20 «وانتظروا إنّی معکم من المنتظرین»21 فعلیکم بالصبر إنّما یجی‏ء الفرج علی الیأس و قدکان الذین من قبلکم أصبر منکم...22.
چه نیکوست صبر و انتظار فرج، آیا سخن بنده صالح خدا [ شعیب ] را نشنیدی که فرمود: «و انتظار برید که من [ هم ] با شما منتظرم» و «پس منتظر باشید که من [هم] با شما از منتظرانم»، بر شما باد به صبر و بردباری؛ چرا گشایش بعد از ناامیدی فرا می‏رسد و به تحقیق کسانی که پیش از شما بودند از شما بردبارتر بودند.
و بالاخره در روایت بسیار زیبایی فضیلت انتظار را این‏گونه بیان می‏کنند:
... أما یرضی أحدکم أن یکون فی بیته ینفق علی عیاله ینتظر أمرنا فإن أدرکه کان کمن شهد مع رسول اللّه‏، صلی‏اللّه‏ علیه و آله، بدرا، و إن لم یدرکه کان کمن کان مع قائمنا فی فسطاطه...23.
... آیا هیچیک از شما خوش ندارد که در خانه خود بماند، نفقه خانواده‏اش را بپردازد و چشم به راه امر ما باشد؟ پس اگر در چنین حالی از دنیا برود مانند کسی است که به همراه رسول خدا(ص) در [نبرد] بدر به شهادت رسیده است. و اگر هم مرگ به سراغ او نیاید مانند کسی است که به همراه قائم ما و در خیمه او باشد.

6. ظهور امام مهدی(ع)

موضوع دیگری که در روایات رضوی به آن پرداخته شده، موضوع ظهور امام مهدی و آثار و پیامدهای آن است. از جمله در روایتی که «حسین بن خالد» آن را نقل می‏کند آن حضرت در پاسخ این پرسش که:
یا ابن رسول اللّه‏ و من القائم منکم أهل البیت؟
ای فرزند رسول خدا! قائم شما اهل بیت کیست؟
می‏فرماید:
قال الرابع من ولدی ابن سیّدة الإماء، یطهّر اللّه‏ به الأرض من کلّ جور و یقدّسها من کلّ ظلم، [و هو] الذی یشکّ الناس فی ولادته و هو صاحب الغیبة قبل خروجه. فإذا خرج أشرقت الأرض بنوره [بنور ربّها] و وضع میزان العدل بین الناس فلایظلم أحد أحدا، و هوالذی تطوی له الأرض ولایکون له ظلّ و هوالذی ینادی مناد من السماء یسمعه جمیع أهل الأرض بالدّعاء إلیه یقول: ألا إنّ حجة‏اللّه‏ قد ظهر عند بیت‏اللّه‏ فاتّبعوا فإنّ الحقّ معه و فیه و هو قول اللّه‏ عزّوجلّ: «إن نشأ ننزّل علیهم من السماء آیة فظلّت أعناقهم لها خاضعین»24.25
چهارمین از فرزندان من، فرزند سرور کنیزان، کسی است که خداوند به واسطه وی زمین را از هر ستمی پاک و از هر ظلمی پیراسته می‏سازد و او کسی است که مردم در ولادتش شک می‏کنند و او کسی است که پیش از خروجش غیبت می‏کند و آنگاه که خروج کند زمین به نورش [نور پروردگارش] روشن گردد و در میان مردم میزان عدالت را برقرار کند و هیچکس به دیگری ستم نکند واو کسی است که زمین برای او درهم پیچیده می‏شود و سایه‏ای برای او نباشد و او کسی است که از آسمان ندا کننده‏ای او را به نام ندا کند و به وی دعوت نماید به گونه‏ای که همه اهل زمین آن ندا را بشنوند، می‏گوید: «آگاه باشید که حجت خدا در کنار خانه خدا ظهور کرده است پس او را پیروی کنید که حق با او و در اوست» و این همان سخن خدای تعالی است که فرمود: «اگر بخواهیم از آسمان برایشان آیتی نازل می‏کنیم که در برابر آن به خضوع سر فرود آورند».

7. دعا به امام مهدی(ع)

میان امام رضا(ع) و امام مهدی(ع) آنچنان پیوند قلبی وجود داشته که آن حضرت از سالها پیش از تولد نسل چهارم خود با بیانهای متعدد و متفاوت او را دعا کرده و نصرت و یاریش را از خداوند طلب کرده است. در یکی از این دعاها چنین می‏خوانیم:
أللّهمّ أصلح عبدک و خلیفتک بما أصلحت به أنبیائک و رسلک و حفّه بملائکتک و أیّده بروح القدس من عندک و اسلکه من بین یدیه و من خلفه رصدا یحفظونه من کلّ سوء و أبدله من بعد خوفه أمنا یعبدک لایشرک بک شیئا ولاتجعل لأحد من خلقک علی ولیّک سلطانا وائذن له فی جهاد عدوّک و عدوّه واجعلنی من أنصاره إنّک علی کلّ شی‏ء قدیر.26
خداوندا! [امور] بنده و جانشین‏ات را اصلاح کن، آنچنانکه [امور] پیامبران و رسولات را اصلاح کردی؛ او را با فرشتگانت دربر گیر و با روح‏القدس از جانب خودت یاری کن؛ در پشت سر و پیش روی نگهبانانی قرار ده که او را از بدی درامان دارند؛ بیم و نگرانی او را تبدیل به امنیت و آرامش کن تا تنها تو را بپرستد و کسی را برای تو شریک نگیرد؛ هیچیک از آفریدگانت را بر ولیّ‏ات مسلط مساز؛ اجازه جهاد با دشمان تو و دشمنان خودش را به او عطا کن و مرا از یاران او قرار ده؛ چرا که تو بر همه چیز توانایی.

پی نوشتها:

1 .ر.ک: مؤسسة المعارف الإسلامیة، معجم أحادیث الإمام المهدی علیه‏السلام، ج1 و 2. در این کتاب 560 حدیث که از طریق شیعه و اهل سنت از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده جمع‏آوری شده است که البته این رقم بدون احتساب احادیث مشابه است.
2 .ر.ک: همان، ج 3و4. مجموعه روایاتی که در این کتاب از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده، بدون در نظر گرفتن احادیث مشابه، افزون بر 450 روایت است.
3 .ر.ک: عزیزاللّه‏ العطاردی الخبوشانی، مسند الإمام الرضا(ع)، ج1، ص228-216.
4 .ر.ک: معجم أحادیث الإمام المهدی، علیه‏السلام، ج4، ص179-153.
5 .ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروّخ الصفّار القمی، بصائر الدرجات، ص489، ح8.
6 .ر.ک: همان، ص 489-488، ح4، 6 و 7؛ محمدبن یعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص179، ح11؛ محمدبن علی بن الحسین بن بابویه (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج1، ص272، ح1.
7 .محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (شیخ صدوق)، کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص261؛ عزیز اللّه‏ العطاردی، همان، ص221، ح385.
8 .محمدباقر المجلسی، بحارالانوار، ج51 ص43، ح31.
9 .ر.ک: عزیزاللّه‏ العطاردی، همان، ص220، ح384، ص221، ح386.
10.محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (شیخ صدوق)، همان، ج2، ص372.
11.همان، ص376، ح7.
12.همان، ص652، ح12.
13.همان، ص370.
14.همان، ص480، ح4.
15.ظاهرا در اینجا از سوی راوی یا کسانی که از او نقل کرده‏اند اشتباهی رخ داده است؛ چرا که امام مهدی(ع) چهارمین فرزند امام رضا(ع) محسوب می‏شود نه سومین فرزند.
16.محمد بن یعقوب الکلینی، همان، ج1، ص323-322، ح14؛ محمدباقر المجلسی، همان، ج50، 21، ح7.
17.«نوبه» ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول، به جنوبی مصر بر کنار رود نیل... هم اکنون نیمی از سرزمین نوبه جزو مملکت مصر و نیم دیگر جزو سودان است (علی اکبر دهخدا، لغتنامه، ج14، ص20158-20157). مراد از کنیز اهل نوبه (نوبیّه) مادر امام جواد(ع) است.
18.محمدبن علی بن الحسین (شیخ صدوق)، همان، ج1، ص51.
19.ابو جعفر محمدبن الحسن (شیخ طوسی)، کتاب الغیبة، ص276؛ محمدباقر المجلسی، همان، ج52، ص130، ح29.
20.سوره هود(11)، آیه 93.
21.سوره اعراف(7)، آیه 71.
22.عبداللّه‏ بن جعفر الحمیری، قرب‏الاسناد، ص224، به نقل از: عزیزاللّه‏ العطاردی، همان، ص217، ح373.
23.محمدبن یعقوب الکلینی، همان، ج4، ص260، ح34.
24.سوره شعرا(26)، آیه 4.
25.محمدبن علی بن الحسین (شیخ صدوق)، همان، ج2، ص372، ح5.
26.ابوجعفر محمدبن الحسن (شیخ طوسی)، مصباح المتهجّد، ص326. به نقل از: معجم أحادیث الإمام المهدی(ع)، ح4، ص171



:: موضوعات مرتبط: مهدویت، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


ماجرایی عجیب و معجزه امام رضا

یکی از تاجران اهل گیلان که بسیار سفر می رفت اینگونه میگوید که ...

در یکی از سفرهایم وارد شهری از شهرهای هندوستان شدم و در آنجا شش ماه کامل سکنی گزیدم ، در همسایگیم مردی زندگی میکرد که تمام وقتش را غم و غصه فراگرفته و همیشه ناراحت و گریان بود ، یک روز که او را چنین دیدم با خود گفتم باید دلیل اندهش را از او سؤال کنم برای همین باب صحبت را با او گشودم ، او ابتدا از بیان حالش امتناع می جست ولی با اصراری که کردم اینگونه حال خود را برایم شرح داد که .....

ای برادر ، ثروتی زیاد در مدت دوازده سال جمع کردم ، انها را به کشتی برده و همراه عده ای برای امر تجارت عازم سفر شدم ، هنگامی که به وسط دریا رسیدیم نسیمی خوش شروع به وزیدن کرد و بیست روز ادامه داشت ، تا اینکه بعد از آن باد تندی وزید و بلائی بس عظیم بر سرمان نازل گردید و کشتی را واژگون ساخت و تمام اموالم همراه کشتی غرق شدند . در دریا همچنان سرگردان بودم و به چپ و راست می رفتم تا اینکه چشمم به جزیره ای افتاد ، کمی آسوده خاطر شدم ، به سمت جزیره رفتم تا به انجا رسیدم ، ابتدای ورودم به سجده رفتم و خدا را شکر کردم ، درجزیره گشت زدم و آن را خالی از جنس بشر یافتم ، در آنجا ماندم و روزها از گیاهان تغذیه میکردم و شبها نیز از ترس حیوانات وحشی به بالای درختان پناه می بردم . حدود یک سال را اینگونه سپری کردم ، از قضا روزی که وضو داشتم عکس دختری زیبایی را در آب دیدم ، سرم را به سمتش چرخاندم و از او پرسیدم : آیا تو از نوع بشر هستی یا از جنّیانی ؟؟؟ و تاکنون مثل او دختری اینگونه زیبا ندیده بودم .

او پاسخ داد : از جنس بشر هستم .

هنگامی که به او نگاه کردم از شرم موهایش را بر روی بدن خود انداخت و به من گفت : آیا از خدا شرم نداری و به چیزی مینگری که خدا ان را بر تو حرام کرده است ؟!!

بسیار خجالت کشیدم.

او ادامه داد و گفت : من یک انسان هستم و سه سال شده که در این جزیره زندگی میکنم ، اهل ایرانم و پدرم نیز ایرانی میباشد ، کشتی ما هنگامی که به وسط دریا رسید شکست و من به این جزیره افتادم .

هنگامی که قصه اش را شنیدم من نیز ماجرایم را برایش بازگو کردم و به او گفتم : اگر کسی از تو خواستگواری کند تو قبول میکنی ؟

جوابی نداد و ساکت شد .

دانستم که راضی می باشد ، به خود تکانی دادم و از درخت پائین آمدم و او را به عقد خود در آوردم . زندگی را با هم آغاز کردیم و بعد از گذشت مدتی خدا دو پسر به ما عطا کرد ، روزهایمان را به خوشی و خرمی سپری میکردیم و از همدیگر بسیار رازی و خرسند بوده در جزیره می زیستیم . تا اینکه فرزندانمان بزرگ شده یکی به سن ۹ سالگی و دیگری به سن ۸ سالگی رسیدند و ما برهنه بودیم ولی موهای بدنمان بسیار دراز شده و بدنمان را پوشانده بودند . روزی گفتم : کاشکی لباس داشتیم و بدنمان را با آن می پوشاندیم و از این حال و رسوایی نجات می یافتیم ، فرزندانم تعجب کردند و پرسیدند : لباس دیگر چیست ؟؟ مگر جایی دیگر غیر از اینجا هم وجود دارد ؟؟؟ جور دیگری هم میشود که زندگی کنیم؟؟؟؟

مادرشان به انها گفت : آری فرزندانم ، خداوند متعال شهرها و مردمان و غذاها و نوشیدنی های بیشماری آفریده است .

فرزندانمان گفتند : پس چرا به شهرهای خود بر نمی گردید ؟

مادرشان گفت : چگونه میتوانیم از این دریا عبور کنیم در حالی که کشتی نداریم ؟

پسرها گفتند : ما کشتی می سازیم ...

هنگامی که مادرشان عزم راسخشان را برای ساختن کشتی دید ، گفت : پس از تنه ی این درخت که نزدیک ساحل است برای ساختن کشتی استفاده کنید .

پسرها بالای کوه رفتند و از آنجا سنگهایی با لبه های تیز و برنده آوردند و شروع به خالی کردن داخل درخت کردند ، و خواب و غذا را بر خود حرام ساخته ، بدون خستگی کار خود را شش ماه ادامه دادند تا اینکه وسط درخت مانند یک لنج خالی شد و مساحتش نیز کفاف دوازده نفر برای نشستن را داشت ، خدا را شکر گفتیم و مادرشان بسیار خوشحال بود . مقدار زیادی از ( فلفل ، دارچین ، عسل ) و هر آنچه که احتیاج داشتیم جمع کرده و به داخل لنج بردیم ، سر طناب لنج را هم به درختی که کنار دریا بود بستیم و منتظر بالا آمدن آب دریا شدیم .... تا اینکه وقت حرکت رسید و لنج روی آب قرار گرفت ، داخلش نشستیم و منتظر حرکتش ماندیم ولی دیدیم حرکت نکرد ، کمی فکر کردیم و به خاطرمان آمد که هنوز طناب لنج را باز نکرده ایم ، یکی از پسرها خواست پیاده شود و طناب را آزاد سازد ولی مادرشان زودتر پیاده شد و طناب را باز کرد ، به ناگاه موجی طناب را از دست مادرشان جدا کرد و لنج را به دریا برد . همسرم که جا مانده بود بسیار غمگین گشت و شروع به شیون و زاری نمود ، هنگامی که از آنجا دور شدیم پسرهایم که از نجات مادرشان نا امید گشته بودند بسیار گریستند و حالمان به مدت هفت شبانه روز اینگونه بود .

به ساحلی رسیدیم و چون برهنه بودیم منتظر شدیم تا شب فرا رسید ، به لطف خدا نوری را از دور دیدم و به سمت آنجا حرکت حرکت کردم و به در بزرگی رسیدم ، در خانه را کوبیدم ، صاحب خانه که تاجری یهودی بود بیرون آمد ، مقداری از فلفل های قرمز را به او دادم و در مقابل مبلغش از او لباس و رختخواب گرفتم ، از سیاهی شب استفاده کرده و خود را به فرزندانم رساندم ، با ان لباسها خود را پوشاندیم ، هنگامی که صبح شد به شهر رفتیم ، خانه ای را اجاره کردیم و چیزهایی را که که با خود از جزیره به همراه آورده بودیم را برای فروش از داخل لنج بیرون آوردیم . و یک سالی شده که از فراق و جدایی مادر فرزندانم اینگونه پریشان حالم .

راوی ادامه داده و میگوید :

من از شنیدن ماجرایش منقلب شدم و ساعتی را گریه کردم سپس به او گفتم : نمیتوان مانع قضا و قدر الهی شد ولی به تو پیشنهاد میکنم به زیارت امام رضا ( ع ) رفته و داستان خود را برای او بازگویی تا اینکه گره از کارت بگشاید زیرا امام رضا ( ع ) پدر یتیمان و پناهگاه درماندگان است .

زمانی که حرفم را شنید نور امیدی در قلبش شروع به تابیدن گرفت و با خدا عهد نمود چراغدانی ( لوستر ) را از طلای خالص ساخته و با پای پیاده به زیارت امام رضا ( علیه السلام ) رفته شکایت حال خود و داغ دوری همسرش را به او گفته ، از او بخواهد انها را دوباره به یکدیگر برساند. سپس چراغدان را ساخته و با پای پیاده به زیارت رفت تا به نزدیکی مشهد الرضا ( ع ) رسید .

کلید دار حرم مطهر ، امام رضا ( علیه السلام ) را در خواب میبیند که به او میگوید : فردا یکی از زائرانم وارد اینجا میشود پس به استقبال او برو .

هنگام صبح کلید دار حرم به همراه عده از بزرگان شهر به استقبال مرد رفته و مرد را با احترام و تقدیر فراوان وارد شهر کرده و چراغدان طلا را به روضه ی مبارکه برده و در جایگاهش قرار میدهند . مرد را نیز به خانه ای می برند و او نیز لباسهایش را عوض کرده ، غسل زیارت بجا آورده و داخل حرم مطهر میشود و شروع به دعا ، زیارت و استغاثه از امام ( ع ) برای همسرش میکند ، از امام بسیار خواهش میکرد تا اینکه پاسی از شب میگذرد ، از شدت گریه و توسل سر به سجده میگذارد و از فرط خستگی به خواب میرود . در همین اثنا صدایی را می شنود که به او می گوید : از خواب بیدار شو ، همسرت را به نزدت بازگرداندم و او الان پشت روضه ی مبارکه منتظرت ایستاده است .

مرد گفت جانم به فدایت ، ولی درها بسته است .

امام رضا ( علیه السلام ) گفت : همان کسی که او را از آن جزیره ی دور به اینجا آورده قدرت باز کردن درهای قفل شده را نیز دارد .

مرد برخواست و به هر دری که می رسید ، در باز می شد تا اینکه به پشت روضه ی مبارکه رسید ، با کمال تعجب همسرش را همانگونه که در جزیره رها کرده بود آنجا دید در حالی که از شدت ترس به خود می لرزید ، به سمت او دوید و همسرش را در آغوش گرفت . از همسرش پرسید : چگونه توانستی به اینجا بیایی ؟؟؟

همسرش گفت : کنار ساحل نشسته و فکر میکردم ، چشمانم از شدت گریه بسیار درد میکرد ، به ناگاه مردی جوان و زیبا که نور صورتش آسمانها و زمین را در آن شب تاریک روشن ساخته بود را دیدم ، نزدیکم آمد و دستم را گرفت و به من گفت : چشمانت را ببند ، و من چشمانم را بستم ، بعد از مدتی چشمانم را باز کردم و خود را در این بارگاه ملکوتی و مبارک یافتم . 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های ائمه اطهار، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


معجزات امام رضا ( ع )

قلب بچه‌ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده‌اند و آورده‌ایم این جا یا حضرت رضا(ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم.

به گزارش مرکزی دیلی و به نقل از برنا ، به مناسبت میلاد حضرت امام رضا(ع) با خادمان حرم قدس رضوی درباره معجزاتی که در مدت خدمتشان از حضرت دیده اند، گفت‌وگویی انجام شده که د در ادامه آن را می خوانید.

به همه جواب می دهیم
عجمی از خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) درباره معجزات دیده شده از حضرت در مدت خدمتش در حرم قدس رضوی می گوید: معجزات امام رأفت و مهربانی فراوان است. معجزات حضرت باید بررسی و بعد ثبت شود تا بتوان آن را اعلام نمود. فردی از آمریکا تماس گرفت و گفت: گوشی را به طرف آقا بگیرید. مدتی گذشت و دوباره تماس گرفت و گفت: خانه ام آتش گرفته بود و فقط می توانستم تماس بگیرم و از آقا کمک بخواهم و الان آتش مهار شده است و تماس گرفته ام تا از آقا تشکر کنم. “هر که بر درگه‌اش آید نرود دست تهی” این از عنایات امام رضا (ع) است. بهترین خواسته های ما در میلاد امام رضا(ع) این است “هرگز نگویمت بیا دست من بگیر/ گویم گرفته ای ز عنایت رها نکن”.

تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!

نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.

در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.

گل مریم کنار ضریح
مرتضی اشکفتی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزات در مدت خدمتشان در حرم قدس رضوی توضیح می دهد: اولین جلسه ای بود که روضه رضوی (ع) فضای کنار ضریح مقدس شستشو می شد. در مراسم حضور داشتم و مشغول صحبت کردن با حضرت شدم. مادرم از قبل سنگ کلیه داشت و قابل دفع نبود و نیاز به عمل کردن داشت. به حضرت گفتم: مادرم بیمار است و بعد یکی از شاخه های گل مریم کنار ضریح که هر روز عوض می شود و به مردم داده می شود را برای مادرم به خانه بردم. مادرم گل را بو کرد و بعد از آن بسیار گریه کرد. صبح از خواب بیدار شدم و مادرم گفت: معجزه شده و سنگ کلیه ام دفع شده است. پدرم گفت: امکان ندارد. مادرم آزمایش انجام داد و دیگر هیچ سنگی در کلیه اش دیده نشد. ۹سال از آن ماجرا می گذرد و پس از آن ماجرا دیگر مادرم مریض نشد.

دوستی دارم که فرزند شهید است و روزی به حرم آمد. معجزه را قبول نداشت. برایش دلیل می آوردم و می خواستم برایش اثبات کنم که معجزه وجود دارد. در حال صحبت کردن بودیم که حرم شلوغ شد و خانمی که شفا پیدا کرده بود را به سمت آگاهی می بردند تا آسیبی نبیند و بررسی کنند تا واقعیت را بفهمند. در اتاق با کلامی منقطع می گفت: سال ها بود نمی توانستم صحبت کنم. داخل حرم نشسته بودم، نوری در گلویم وارد شد و الان می توانم صحبت کنم. خوشحال بود و مانند بچه ای که تازه می خواست صحبت کند، سخن می گفت. به دوستم گفتم امام رضا (ع) کرامتش را به تو نشان داد!

ماجرایی را نیز دوستم خادم حرم رضوی برایم گفت: فردی در ایالت متحده دوره خلبانی را گذرانده بود و می خواست مدرکش را بگیرد و خیلی آشفته بود. ایرانی در آنجا از او سؤال می پرسد چرا این قدر آشفته هستی و جواب می دهد: همسری دارم که بیمار است و پزشکان نتوانسته اند بیماری اش را تشخیص دهند و الان در بستر است و کاری از من بر نمی آید. آن فرد می گوید: دکتری را در ایران و شهر مشهد با نام “دکتر رضا” می شناسم و هر کسی پیش او می رود، مریضش خوب می شود. فقط با خودت قرار بگذار تا اگر همسرت خوب شد، هدیه ای به او بدهی. در هواپیما می نشیند و با خودش قرار می گذارد تا اگر همسرش سالم شد، هدیه ای به دکتر رضا بدهد.

به خانه می رسد و همسرش را سالم می بیند و ماجرا را از او می پرسد و همسرش می گوید: دکتر رضا خانه‌مان آمد و گفت هدیه ای که همسرت می خواست به من بدهد را برایم بیاورد. این فرد به مشهد می آید و در خیابان امام رضا (ع) دور فلکه آب به دنبال مطب دکتر رضا می گردد و نمی داند حضرت حیات مادی ندارند. یکی از دوستان خادم حرم او را پیدا کرد و ماجرا را از او سؤال کرد و او گفت: آمده ام از دکتر رضا تشکر کنم که همسرم را مداوا کرده است. خادم می فهمد و او را داخل حرم می آورد و او را جلوی ضریح می برد و می گوید دکتر رضا این جا هستند. آن فرد می رود و حضرت را زیارت می کند و در بازگشت به دوست خادم‌ام می گوید: دکتر رضا را دیدم و تمام مشکلاتم را به او گفتم و هدیه ام را به او دادم و ایشان قبول کردند تا همه مشکلاتم را حل کنند.

 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های ائمه اطهار، ،
:: برچسب‌ها: معجزه,

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


شهادت امام رضا (ع)

 30 صفر مصادف با سالروز شهادت امام هشتم شيعيان جهان حضرت ثامن‌الائمه علي بن موسي الرضا(ع) است.

مورخين تاريخ ولادت ايشان را به سالهاي 148، 151 و 153 هجري قمري و در روزهاي نوزدهم رمضان، دهم رجب و يازدهم ذي‌القعده ذكر كرده‌اند. در مورد سالروز وفات ايشان نيز اختلاف نظر وجود دارد و محققين وفات ايشان را طي سالهاي 202، 203 و 206 هجري قمري محتمل دانسته‌اند. اما قول مشهور در مورد ولادت آن بزرگوار سال 148 هجري قمري و در خصوص وفات ايشان سال 203 هجري قمري است. با پذيرش چنين اقوالي طول عمر با بركت امام رضا (ع) پنجاه و پنج سال مي‌شود. دوران 200 ساله امام حضرت ثامن‌الائمه(ع) با حكومت پنج ساله هارون الرشيد، سه ساله خلافت محمد امين و 13 ساله زمامداري عبدالله مامون همزمان است. كنيه‌هاي امام رضا ابوالحسن و ابوعلي است و لقبهايي چون رضا، صابر، زكي، ولي، فاضل، صديق، رضي، سراج الله، نورالمهدي، قره‌العين المومنين، كفوالملك، كافي‌الخلق را براي آن حضرت برشمردند. حضرت علي بن موسي‌الرضا (ع) دوران امامت خود را از سال 183 هجري قمري در اوج خفقان سياسي دنياي اسلام و اقتدار حكومت عباسيان آغاز كرد. اين مرحله از دوران زندگي ايشان از تاثيرگذارترين مراحل تاريخ تشيع است، عزيمت اجباري امام به خراسان بنا بر اصرار مامون و پذيرفتن تقاضاي سياسي خليفه عباسي مبني بر در دست گرفتن زمامداري مسلمين و پذيرش منصب ولايتعهدي به اجبار و اكراه از وقايع مشهور تاريخ اسلام است. هجرت تاريخي امام از مدينه به مرو، استقبال گستره شيعيان و هواداران اهل بيت در مسير حركت كاروان آن حضرت و انتشار حديث سلسله الذهب و اقدام به برگزاري نماز عيد فطر و برگزاري جلسات مناظره با علماي اهل كتاب از اين دوره زندگي امام در تاريخ به يادگار مانده است. عاقبت با توجه به اوج‌گيري احساسات مذهبي به نفع امام رضا (ع) و بروز اختلافات خانوادگي در خاندان عباسي، آن امام بزرگوار به دسيسه چيني مامون خليفه عباسي مسموم و به شهادت رسيدند و پيكر مطهر ايشان در حوالي طوس به خاك سپرده شد و اكنون بعد از گذشت ساليان سال اين مزار كعبه اهل ولايت از سراسر جهان است.



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های ائمه اطهار، ،
:: برچسب‌ها: شهادت امام رضا,

نوشته شده توسط فتاح زاده در شنبه 23 دی 1391


رحلت جانگداز نبی اکرم صلی الله علیه و آله

آخرین وداع با یاران

... در یكی از روزهای بیماری در حالی كه سرش را با پارچه‌ای بسته بود و علی علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین كشیده می‌شد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است كه من از میان شما غائب گردم، اگر به كسی وعده داده‌ام، آماده‌ام انجام دهم و هر كس طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض كرد: چندی قبل به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم، مبلغی به من كمك كنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.(1)

در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد "طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر مركب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده گرفتن قصاصم.

درخواست پیامبر یك تعارف اخلاقی نبود؛ بلكه جداً مایل بود حتی یك چنین حقوقی را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد جبران نماید. گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید. مع الوصف پیامبر، خواست، نظر وی را تامین كند.

پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند. یاران رسول خدا با دلی پر غم و دیدگانی اشكبار و گردن‌های كشیده و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند كه جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شكم و سینه پیامبر را می‌بوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر، همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)

فروغ ابدیت جلد2، صفحات 864- 865 (با اندكی تغییر)
پیامدهاى رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (س)
در این مقال بنابر آن است كه پیامدهاى رحلت پیامبر اكرم (ص) از نگاه تنها یادگارش، حضرت فاطمه سلام الله علیها بیان شود. او كه بضعة الرسول است (9) و به تعبیر امام على (ع) بقیة النبوة (10) است و به اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولك، سابقة فی وفور عقلك است. (11)

او كه خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره‏اش چنین گفته است: انت معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدین و عین الحجة است. (12)

و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة الا ان یكون الذی ولدها. » (13)

او كه هم مردمان مكه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اكرم (ص) بوده و هم در كنار پیامبر و حضرت امیر(ع) حوادث ریز و درشت عصر نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ایام كوتاه را به دقت زیر نظر داشته است . آرى او مى‏تواند پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر را خوب بیان كند . در اینجا به مواردى از آنها مى‏پردازیم:

آن حضرت در خطبه فدكیه (14) و خطبه‏اى كه بعدا در جمع زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده بودند (15) ایراد فرموده‏اند، پیامدهاى رحلت پیامبر را بیان مى‏كنند از جمله آنها عبارتند از:

1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .

استومع وهنه « یا وهیه.‏» (16)

حضرت در خطبه‏اى كه در حضور زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذكر دادند و با تاسف فرمودند:

« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (17) ؛ چه زشت است ‏سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش .»

2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .

«استنهر فتقه وانفتق رتقه (18) ؛ تشتت و پراكندگى گسترش یافت . و وحدت و همدلى از هم گسست.»

استنهر از نهر به معناى وسعت و زیادى است، فتق به معناى جدایى و پاره پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنى شكافتن و رتق هم به معناى همبستگى و اتحاد است .

در قرآن كریم نیز آمده است كه: «ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما (19) ؛ (آیا كافران ندیدند) كه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم .»

3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.

آنان كه به پیامبر اكرم (ص) و احكام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش كرده بودند از نعمت دین الهى و حكومت اسلامى بهره ‏مند گشته بودند. اكنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس مبدل گشت .

« واكدت الامال‏.» (20)

4 . به حریم پیامبر بى ‏حرمتى شد .

« اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (21)؛ هنوز جسد مبارك پیامبر بر زمین است. در اجتماع سقیفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پیامبر به تعیین جانشین براى آن حضرت مى‏پردازند. و حق اهل بیت‏ حضرتش را ضایع مى‏كنند .

چنانكه حضرت على(ع) مى‏فرماید:" فوالله ما كان یلقى فى روعى، ولا یخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (ص) عن اهل بیته ولا انهم منحوه عنی من بعده" (23) ؛ به خدا سوگند نه در فكرم مى‏گذشت و نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند. یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت‏ باز دارند.»

و حتى در لحظات واپسین عمر حضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامى كه قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى‏ حرمتى كردند و نداى " فانه یهجر" سر دادند. (24)

و مدتى هم از رحلت ‏حضرت نگذشت كه به در خانه تنها یادگارش آمدند و چه بى ‏حرمتی ها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هكذا كان یفعل بحبیبتك وابنتك ... . (25)

یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافة (26) ؛ بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر سر ما آمد. (27)

5 . خط نفاق و دورویى آشكار شد .

« ظهر فیكم حسكة النفاق.‏» (28)

حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه، با كنایه زیبایى به این نفاق افكنى پرداخته است و فرموده است:

« تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحبشاء (29) ؛ شیر را اندك اندك با آب ممزوج نمودید و به بهانه این كه آب مى‏نوشید، شیر را خوردید. كنایه از نفاق است كه تظاهر به عملى مى‏شود كه در واقع خلاف آن است (30) و براى نابودى اهل بیت او در پشت تپه‏ها و درختان كمین كردید . و ما بر این رفتار شما كه مانند بریدن كارد و فرو بردن نیزه در شكم، دردآور و كشنده است صبر مى‏كنیم .»

6 . دین و معنویت كم رنگ شد .

« و سمل جلباب الدین.‏» (31)

«جلباب‏» چادر یا عبایى كه بدن انسان را مى‏پوشاند، حضرت زهرا (س) تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایاى زندگى فردى و اجتماعى انسان را در بر مى‏گیرد، همانگونه كه چادر و عباء تمام بدن انسان را در بر مى‏گیرد. (32)

و در عبارتى دیگر فرموده‏اند: «... اطفاء انوار الدین الجلى و اهمال سنن النبى الصفى (33) ؛ به خاموش كردن انوار درخشان دین و بى‏اهمیت كردن و مهمل گذاردن سنت‏هاى پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»

7 . مردم دچار بى‏تفاوتى شدند .

حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پیامبر را كمك كرده بودند چنین فرمودند:

« یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی حقی و السنة عن ظلامتى (34) ؛ اى گروه جوانمرد، اى بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و بى‏تفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من، چیست؟»

8 . مردم پیمان شكنى كردند .

فرمودند:« فانى حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام (35) ؛ پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشكار كردن عقیده پنهان كارى مى‏كنید و بعد از آن پیشگامى و روى آوردن به عقب برگشته پشت نموده‏اید.»

حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره مى‏كند كه پیامبر اكرم (ص) آن را براى مردم بیان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان نیز با على (ع) بیعت كردند . اما اكنون بیعت‏ خود را شكستند .

9 . مردم دچار وسوسه‏هاى شیطانى شدند .

« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوى (36) ؛ به شیطان گمراه كننده پاسخ مثبت دادید.»

و در جاى دیگر از خطبه فرموده‏اند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا بكم فالفاكم لدعوته مستجیبین (37) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به در آورد. شما را فراخواند، دید كه پاسخگوى دعوت باطل او هستید... .»

«مغزر» یعنى مخفى گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت تشبیه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مى‏بیند، سرش را در لاك خود فرو مى‏برد. اما وقتى كه محیط را بدون خطر احساس كرد، سر خود را بیرون مى‏آورد. شیطان نیز تا وقتى كه پیامبراكرم (ص) زنده بودند، سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرات نمى‏كرد خود را نشان دهد . ولى بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریك مردم پرداخت. (38)

10. شتاب در شنیدن حرف هاى بیهوده و بى‏اساس .

« معاشرالناس المسرعة الى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح الخاسر (39) ؛ اى گروه مردم كه به سوى شنیدن حرف هاى بیهوده شتاب مى‏كنید، و كردار زشت زیانبار را نادیده مى‏گیرید.»

11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .

در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:

« اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا مل‏ء القعب دما عبیطا و ذعافا مبیدا(40) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار كشید تا كى مرض فساد پیكر جامعه اسلامى را از پاى درآورد كه پس از این از پستان شتر به جاى شیر خون بدوشید و زهرى كه به سرعت هلاك كننده است .

12. فرصت طلبان به سر كار آمدند .

حضرت سلام الله علیها در فرازهایى از خطبه فدكیه به گروه هاى فرصت طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت ‏بهره برند پرداخته است . و ویژگى‏هاى آنها را نیز بیان فرموده است .


پاورقی
‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.

2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 . 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های ائمه اطهار، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(3)

آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(3)

 


از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت

1- و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت یكى این است كه آن حضرت بنا به نقل صاحب كتاب مكارم الاخلاق وقتى مى‏خواست موى سر و محاسن شریف خود را بشوید با سدر مى‏شست. (58)

2- و در جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) همیشه موى خود را شانه می زد و اغلب با آب شانه مى‏كرد و مى‏فرمود: آب براى خوشبو كردن مؤمن كافى است. (59)

3- و در كافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: یكى از سنت‏ها گرفتن ناخن ها است.

4- و در فقیه مى‏گوید: روایت شده كه یكى از سنت‏ها، دفن كردن مو و ناخن و خون است. (60)

5- و نیز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مى‏كند كه از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسید، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص) همواره خضاب می كرد. (61)

6- و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص) همواره روغن به بدن خود مى‏مالید. (62)

7- و در فقیه مى‏گوید: على(ع) فرموده: ازاله موى زیر بغل بوى بد را از انسان زایل مى‏سازد، علاوه بر این كه هم پاكیزگى است و هم از سنت‏هایى است كه رسول خدا (ص) به آن امر فرموده است. (63)

8- و در كتاب مكارم الاخلاق مى‏گوید: براى رسول خدا(ص) سرمه ‏دانى بود كه هر شب با آن سرمه به چشم مى‏كشید، و سرمه‏اش سرمه سنگ بود. (64)

9- و در كافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: از سنن مرسلین یكى مسواك كردن دندانها است. (65)

10- و در فقیه به سند خود از على (ع) نقل كرده كه در حدیث "اربع مائة ـ چهار صد كلمه" خود فرمود:و مسواك كردن باعث رضاى خدا و از سنت پیغمبر(ص) و مایه خوشبوئى و پاكیزگى دهان است.(66)

اخبار درباره عادت داشتن رسول خدا(ص) به مسواك و سنت قرار دادن آن از طریق شیعه و سنى بسیار زیاد است.

11- و در فقیه مى‏گوید امام صادق(ع) فرمود: چهار چیز از اخلاق انبیاء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ ازاله کردن موهای زائد 3 ـ نوره كشیدن ... . (67)

12- و كافى به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود:براى رسول خدا(ص) مُشك دانى بود كه بعد از هر وضویى آن را با دست تر مى‏گرفت و در نتیجه هر وقت كه از خانه به بیرون تشریف مى‏آورد از بوى خوشش شناخته مى‏شد كه رسول الله (ص) است.(68)

13- و در كتاب مكارم مى‏گوید: هیچ عطرى عرضه به آن جناب نمى‏شد مگر آن كه خود را با آن خوشبو مى‏كرد و مى‏فرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با آن خوشبو نمى‏كرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مى‏چشید. (69)

14- و نیز در آن كتاب مى‏نویسد: رسول خدا(ص) با عود خود را بخور می داد. (70)

15- و در كتاب ذخیرة المعاد است كه: مشك را بهترین و محبوبترین عطرها مى‏دانست. (71)

16- و در كافى به سند خود از اسحاق طویل عطار از ابى عبدالله (ع) روایت كرده كه فرمود : رسول خدا(ص) بیش از آن مقدارى كه براى خوراك خرج مى‏كرد براى عطر پول مى‏داد. (72)

17- و نیز در كافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود:

امیرالمؤمنین(ع) فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبیاء و احترام به كرام الكاتبین است. (73)

18- و نیز به سند خود از سكن خزاز نقل كرده كه گفت: شنیدم امام صادق (ع) مى‏فرمود: بر هر بالغى لازم است كه در هر جمعه شارب و ناخن خود را چیده و مقدارى عطر استعمال كند. (74)

19- و در فقیه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: اگر در روز عید فطر براى رسول خدا(ص) عطر مى‏آوردند اول به زنان خود مى‏داد. (75)

20- و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص) به انواع روغن‏ها خود را روغن مالى مى‏فرمود، و نیز فرمود: آن جناب بیشتر با روغن بنفشه روغن مالى مى‏فرمود، و مى‏گفت، این روغن بهترین روغن است. (76)


آداب آن جناب در سفر

1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى كه در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل كرده ـ این بود كه: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مى‏كرد. (77)

و در این معنا احادیث بسیارى است.

2- و در كتاب امان الاخطار و كتاب مصباح الزائر آمده است كه صاحب كتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمى‏داشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه ‏دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواك 5 ـ و در روایت دیگرى دارد كه مقراض را هم همراه خود مى‏برد. (78)

این روایت را در كتاب مكارم و جعفریات نیز نقل كرده است.

3- و در كتاب مكارم از ابن عباس نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مى‏رفت طورى با نشاط مى‏رفت كه به نظر مى‏رسید خسته و كسل نیست. (79)

4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مى‏شد مى‏گفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مى‏رفت مى‏گفت: "الله اكبر". (80)

5- و در كتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده كه رسول خدا (ص) از هیچ منزلى كوچ نمى‏كرد مگر این كه در آن منزل دو ركعت نماز مى‏خواند و مى‏فرمود: این كار را براى این مى‏كنم كه این منازل به نمازى كه در آنها خوانده‏ام شهادت دهند. (81)

6- و در كتاب فقیه مى‏گوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مى‏فرمود مى‏گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده كند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)

روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیكن با همه اختلافى كه دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.

7- و در كتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى كه از مكه مى‏آمدند مى‏فرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى كه كردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)


روایاتى در باره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن

1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنى‏ها و متعلقات آن یكى همان است كه غزالى در كتاب احیاء العلوم نقل كرده كه: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى كه برایش فراهم می شد مى‏پوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مى‏آمد، و بیشتر لباس سفید مى‏پوشید و مى‏فرمود:

زنده‏ هاى خود را سفید بپوشانید و مرده‏هاى خود را هم در آن كفن كنید، و بیشتر اوقات قبائى را كه در جوف آن لایه داشت مى‏پوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس كه وقتى آن را مى‏پوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مى‏شد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مى‏پوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مى‏بست و چه بسا در نماز و غیر نماز كمربند آن را باز مى‏كرد، و آن حضرت عبائى داشت كه با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد كه تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مى‏ایستاد، كما این كه بسیار مى‏شد كه تنها یك كساء مى‏پوشید ، و براى آن حضرت كسائى بود كه بار لائیش پشم بود و آن را مى‏پوشید و مى‏فرمود:

من هم بنده‏اى هستم و لباس بنده‏ها را مى‏پوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت كه مخصوص روز جمعه و نماز جمعه‏اش بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد كه تنها یك سرتا سرى مى‏پوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازه‏ها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مى‏كردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یك إزار نماز مى‏خواند و آن را به خود مى‏پیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى‏انداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مى‏كرد و آن طرفش را كه طره داشت به دوش مى‏افكند و با این حالت نماز مى‏گذاشت، و نیز آن حضرت كساء سیاه رنگى داشت كه آن را به كسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد كساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض كرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن كسا ندیدم .

انس مى‏گوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مى‏دیدم كه نماز ظهر را با ما، در یك شمله (قطیفه كوچك) مى‏خواند در حالتى كه دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مى‏كرد، و بسیار مى‏شد كه از خانه بیرون مى‏آمد در حالى كه نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد كارى كه مى‏خواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامه‏ها را مُهر مى‏كرد و مى‏فرمود مهر كردن نامه‏ها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب كلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مى‏گذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمى‏داشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مى‏گذاشت و به طرف آن نماز مى‏كرد، و چه بسا كه عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مى‏پیچید، رسول خدا (ص) عمامه‏اى داشت كه آن را "سحاب" مى‏گفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى كه على(ع) آن را به سر مى‏گذاشت و مى‏آمد رسول خدا (ص) مى‏فرمود على دارد با "سحاب" مى‏آید.

همیشه لباس را از طرف راست مى‏پوشید و مى‏گفت: "الحمد لله الذى كسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را كه مرا به چیزى كه خود را به آن پنهان كنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مى‏كرد از طرف چپ آن را از تن خارج مى‏نمود، و هر وقت لباسى نو مى‏پوشید، لباس كهنه‏اش را به فقیرى مى‏داد و مى‏گفت: هیچ مسلمانى نیست كه با لباس كهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این كه آنچه را كه از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.

و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت كه بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یك ذراع و یك وجب عرض داشت، و عبائى داشت كه آن را هر جا كه مى‏خواست بنشیند دو تا كرده و زیرش مى‏گسترانیدند، و غالبا روى حصیر مى‏خوابید.

و از عادت آن جناب یكى این بود كه براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مى‏گذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى كه با آن در جنگ‏ها شركت مى‏فرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یكى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و كمربندى كه غالبا مى‏بست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم كمان او"كتوم" و اسم جعبه تیرش"كافور" و اسم ناقه‏اش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى كه از شیرش مى‏آشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت كه مخصوص وضو ‏گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مى‏دانستند كه ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو كودكان را به عنوان تیمن و تبرك مى‏فرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه‏ها هم بدون پروا از آن جناب چنین مى‏كردند. (85)

2- و در كتاب عوالى است كه روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت كه گاهى به سر مى‏گذاشت و با آن نماز مى‏خواند. (86)

روایت شده كه بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود كه سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.

3- و در كتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مى‏كند كه در ضمن حدیث "چهار صد كلمه" فرموده : لباس پنبه‏اى بپوشید كه لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمى‏پوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)

این روایت از صدوق نیز بدون ذكر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در كتاب التعریف نقل كرده و با همین روایت معنا روایتى كه قبلا گذشت كه آن جناب لباس پشم مى‏پوشید روشن مى‏شود و منافاتى هم بین آن دو نیست.

4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) عصاى كوچكى داشت كه در پائین آن آهن به كار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تكیه مى‏كرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مى‏گرفت. (88)

این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل كرده است.

5- و در كافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)

6- و در آن كتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید كه مدور باشد همانطور كه نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)

7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یكى از آنها نوشته بود:

"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)

8- و نیز در آن كتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مى‏كند كه در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مى‏كردند. (92)

9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسكن و متعلقات آن یكى همان مطلبى است كه ابن فهد در كتاب التحصین خود گفته كه: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى كه خشتى روى خشت نگذاشت. (93)

10- و در كتاب لب اللباب مى‏گوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)

11- و از كتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده كه فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مى‏شد ظرف آب مى‏خواست و براى نماز تطهیر مى‏كرد، آنگاه برمى‏خاست دو ركعت نماز كوتاه و مختصر اقامه مى‏كرد، سپس بر فراش خود قرار مى‏گرفت. (95)

12- و در كافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل كرده كه گفت از امام صادق (ع) شنیدم كه مى‏فرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمى‏زد.(96)

13- و در كتاب مكارم مى‏گوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متكایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت ‏تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یك تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت كه بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت كه به هر جا نقل مكان مى‏داد آن را برایش دو طاقه فرش مى‏كردند. (97)

14- و نیز در كتاب مكارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل كرده كه فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن كه بلافاصله براى خدا به سجده مى‏افتاد. (98)

15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است كه در رساله محكم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى كه به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل كرده كه فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام كرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل كرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مى‏خورم و در شب هم مى‏خوابم و اگر كسى از این سنت من دورى كند از من نخواهد بود... (99)

این معنا در كتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.

16- و نیز در آن كتاب به سند خود از" بكار بن كردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز... قرار داده شده است. (100)

17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مى‏كند كه گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم كه مى‏فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)

18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می كند كه در ضمن حدیث (چهار صد كلمه) فرمود: بچه‏هاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه كنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین كرد. (102)


آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ها

1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یكى آنست كه در كتاب كافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست ‏تر از این نمى‏داشت كه دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)

2- و در كتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل كرده كه همه، جوابهائى است كه على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مى‏داده، در ضمن مى‏رسد به اینجا كه یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مى‏گویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟

حضرت فرمود: آرى چنین است ولیكن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفره‏اى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شكمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مى‏ماند. (104)

3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض كردم حدیثى از پدرت روایت شده كه فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم یك شكم سیر نخورد. (105)

4- و در كتاب دعوات قطب روایت شده كه رسول خدا(ص) در حال تكیه غذا نخورد مگر یك مرتبه كه آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)

این معنا را كلینى و شیخ به طریق زیادى نقل كرده‏اند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در كتاب زهد آورده اند.


پى‏نوشت ها:

58- مكارم الاخلاق، ص 32.

59- جعفریات، ص 156.

60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.

61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.

62- مكارم الاخلاق، ص 35.

63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.

64- مكارم الاخلاق، ص 34.

65- كافى، ج 3، ص 23، ح 2.

66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مى‏كند.

67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.

68- كافى، ج 6، ص 515، ح 3.

69- مكارم الاخلاق، ص 34.

70- مكارم الاخلاق، ص 34.

71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع كافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.

72- كافى، ج 6، ص 512، ح 18.

73- كافى، ج 6، ص 510، ح 5.

74- كافى، ج 6، ص 511، ح 10.

75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.

76- مكارم الاخلاق، ص 33.

77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.

78- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المكارم ج 1 ص 36. و در كافى ج 6 ص 15 به این مضمون.

79- مكارم الاخلاق، ص 22.

80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.

81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.

82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.

83- جعفریات، ص 75.

84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند كه وقت خواندن نماز پیش روى مى‏گذارند، مانند عصا و غیر آن.

85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.

86- مستدرك، ج 1، ص 203، ح 5.

87- خصال صدوق، ص 612.

88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.

89- كافى، ج 6، ص 468، ح 1.

90- كافى، ج 6، ص 468، ح 4.

91- خصال صدوق، ص 61.

92- مستدرك، ج 1، ص 229.

93- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.

94- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.

95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.

96- كافى، ج 5، ص 28، ح 3.

97- مكارم الاخلاق، صص 38 و 39.

98- همان.

99- مستدرك، ج 2، ص 530.

100- كافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.

101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.

102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.

103- كافى، ج 8، ص 129، ح 99.

104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.

105- بحار، ج 16، ص 243/ از مكارم الاخلاق، ص 28.

106- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5. 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(3)

 آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(3)


از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت

1- و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت یكى این است كه آن حضرت بنا به نقل صاحب كتاب مكارم الاخلاق وقتى مى‏خواست موى سر و محاسن شریف خود را بشوید با سدر مى‏شست. (58)

2- و در جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) همیشه موى خود را شانه می زد و اغلب با آب شانه مى‏كرد و مى‏فرمود: آب براى خوشبو كردن مؤمن كافى است. (59)

3- و در كافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: یكى از سنت‏ها گرفتن ناخن ها است.

4- و در فقیه مى‏گوید: روایت شده كه یكى از سنت‏ها، دفن كردن مو و ناخن و خون است. (60)

5- و نیز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مى‏كند كه از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسید، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص) همواره خضاب می كرد. (61)

6- و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص) همواره روغن به بدن خود مى‏مالید. (62)

7- و در فقیه مى‏گوید: على(ع) فرموده: ازاله موى زیر بغل بوى بد را از انسان زایل مى‏سازد، علاوه بر این كه هم پاكیزگى است و هم از سنت‏هایى است كه رسول خدا (ص) به آن امر فرموده است. (63)

8- و در كتاب مكارم الاخلاق مى‏گوید: براى رسول خدا(ص) سرمه ‏دانى بود كه هر شب با آن سرمه به چشم مى‏كشید، و سرمه‏اش سرمه سنگ بود. (64)

9- و در كافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: از سنن مرسلین یكى مسواك كردن دندانها است. (65)

10- و در فقیه به سند خود از على (ع) نقل كرده كه در حدیث "اربع مائة ـ چهار صد كلمه" خود فرمود:و مسواك كردن باعث رضاى خدا و از سنت پیغمبر(ص) و مایه خوشبوئى و پاكیزگى دهان است.(66)

اخبار درباره عادت داشتن رسول خدا(ص) به مسواك و سنت قرار دادن آن از طریق شیعه و سنى بسیار زیاد است.

11- و در فقیه مى‏گوید امام صادق(ع) فرمود: چهار چیز از اخلاق انبیاء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ ازاله کردن موهای زائد 3 ـ نوره كشیدن ... . (67)

12- و كافى به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود:براى رسول خدا(ص) مُشك دانى بود كه بعد از هر وضویى آن را با دست تر مى‏گرفت و در نتیجه هر وقت كه از خانه به بیرون تشریف مى‏آورد از بوى خوشش شناخته مى‏شد كه رسول الله (ص) است.(68)

13- و در كتاب مكارم مى‏گوید: هیچ عطرى عرضه به آن جناب نمى‏شد مگر آن كه خود را با آن خوشبو مى‏كرد و مى‏فرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با آن خوشبو نمى‏كرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مى‏چشید. (69)

14- و نیز در آن كتاب مى‏نویسد: رسول خدا(ص) با عود خود را بخور می داد. (70)

15- و در كتاب ذخیرة المعاد است كه: مشك را بهترین و محبوبترین عطرها مى‏دانست. (71)

16- و در كافى به سند خود از اسحاق طویل عطار از ابى عبدالله (ع) روایت كرده كه فرمود : رسول خدا(ص) بیش از آن مقدارى كه براى خوراك خرج مى‏كرد براى عطر پول مى‏داد. (72)

17- و نیز در كافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود:

امیرالمؤمنین(ع) فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبیاء و احترام به كرام الكاتبین است. (73)

18- و نیز به سند خود از سكن خزاز نقل كرده كه گفت: شنیدم امام صادق (ع) مى‏فرمود: بر هر بالغى لازم است كه در هر جمعه شارب و ناخن خود را چیده و مقدارى عطر استعمال كند. (74)

19- و در فقیه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: اگر در روز عید فطر براى رسول خدا(ص) عطر مى‏آوردند اول به زنان خود مى‏داد. (75)

20- و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص) به انواع روغن‏ها خود را روغن مالى مى‏فرمود، و نیز فرمود: آن جناب بیشتر با روغن بنفشه روغن مالى مى‏فرمود، و مى‏گفت، این روغن بهترین روغن است. (76)


آداب آن جناب در سفر

1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى كه در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل كرده ـ این بود كه: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مى‏كرد. (77)

و در این معنا احادیث بسیارى است.

2- و در كتاب امان الاخطار و كتاب مصباح الزائر آمده است كه صاحب كتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمى‏داشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه ‏دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواك 5 ـ و در روایت دیگرى دارد كه مقراض را هم همراه خود مى‏برد. (78)

این روایت را در كتاب مكارم و جعفریات نیز نقل كرده است.

3- و در كتاب مكارم از ابن عباس نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مى‏رفت طورى با نشاط مى‏رفت كه به نظر مى‏رسید خسته و كسل نیست. (79)

4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مى‏شد مى‏گفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مى‏رفت مى‏گفت: "الله اكبر". (80)

5- و در كتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده كه رسول خدا (ص) از هیچ منزلى كوچ نمى‏كرد مگر این كه در آن منزل دو ركعت نماز مى‏خواند و مى‏فرمود: این كار را براى این مى‏كنم كه این منازل به نمازى كه در آنها خوانده‏ام شهادت دهند. (81)

6- و در كتاب فقیه مى‏گوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مى‏فرمود مى‏گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده كند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)

روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیكن با همه اختلافى كه دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.

7- و در كتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى كه از مكه مى‏آمدند مى‏فرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى كه كردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)


روایاتى در باره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن

1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنى‏ها و متعلقات آن یكى همان است كه غزالى در كتاب احیاء العلوم نقل كرده كه: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى كه برایش فراهم می شد مى‏پوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مى‏آمد، و بیشتر لباس سفید مى‏پوشید و مى‏فرمود:

زنده‏ هاى خود را سفید بپوشانید و مرده‏هاى خود را هم در آن كفن كنید، و بیشتر اوقات قبائى را كه در جوف آن لایه داشت مى‏پوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس كه وقتى آن را مى‏پوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مى‏شد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مى‏پوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مى‏بست و چه بسا در نماز و غیر نماز كمربند آن را باز مى‏كرد، و آن حضرت عبائى داشت كه با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد كه تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مى‏ایستاد، كما این كه بسیار مى‏شد كه تنها یك كساء مى‏پوشید ، و براى آن حضرت كسائى بود كه بار لائیش پشم بود و آن را مى‏پوشید و مى‏فرمود:

من هم بنده‏اى هستم و لباس بنده‏ها را مى‏پوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت كه مخصوص روز جمعه و نماز جمعه‏اش بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد كه تنها یك سرتا سرى مى‏پوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازه‏ها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مى‏كردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یك إزار نماز مى‏خواند و آن را به خود مى‏پیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى‏انداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مى‏كرد و آن طرفش را كه طره داشت به دوش مى‏افكند و با این حالت نماز مى‏گذاشت، و نیز آن حضرت كساء سیاه رنگى داشت كه آن را به كسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد كساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض كرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن كسا ندیدم .

انس مى‏گوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مى‏دیدم كه نماز ظهر را با ما، در یك شمله (قطیفه كوچك) مى‏خواند در حالتى كه دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مى‏كرد، و بسیار مى‏شد كه از خانه بیرون مى‏آمد در حالى كه نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد كارى كه مى‏خواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامه‏ها را مُهر مى‏كرد و مى‏فرمود مهر كردن نامه‏ها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب كلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مى‏گذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمى‏داشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مى‏گذاشت و به طرف آن نماز مى‏كرد، و چه بسا كه عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مى‏پیچید، رسول خدا (ص) عمامه‏اى داشت كه آن را "سحاب" مى‏گفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى كه على(ع) آن را به سر مى‏گذاشت و مى‏آمد رسول خدا (ص) مى‏فرمود على دارد با "سحاب" مى‏آید.

همیشه لباس را از طرف راست مى‏پوشید و مى‏گفت: "الحمد لله الذى كسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را كه مرا به چیزى كه خود را به آن پنهان كنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مى‏كرد از طرف چپ آن را از تن خارج مى‏نمود، و هر وقت لباسى نو مى‏پوشید، لباس كهنه‏اش را به فقیرى مى‏داد و مى‏گفت: هیچ مسلمانى نیست كه با لباس كهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این كه آنچه را كه از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.

و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت كه بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یك ذراع و یك وجب عرض داشت، و عبائى داشت كه آن را هر جا كه مى‏خواست بنشیند دو تا كرده و زیرش مى‏گسترانیدند، و غالبا روى حصیر مى‏خوابید.

و از عادت آن جناب یكى این بود كه براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مى‏گذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى كه با آن در جنگ‏ها شركت مى‏فرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یكى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و كمربندى كه غالبا مى‏بست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم كمان او"كتوم" و اسم جعبه تیرش"كافور" و اسم ناقه‏اش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى كه از شیرش مى‏آشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت كه مخصوص وضو ‏گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مى‏دانستند كه ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو كودكان را به عنوان تیمن و تبرك مى‏فرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه‏ها هم بدون پروا از آن جناب چنین مى‏كردند. (85)

2- و در كتاب عوالى است كه روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت كه گاهى به سر مى‏گذاشت و با آن نماز مى‏خواند. (86)

روایت شده كه بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود كه سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.

3- و در كتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مى‏كند كه در ضمن حدیث "چهار صد كلمه" فرموده : لباس پنبه‏اى بپوشید كه لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمى‏پوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)

این روایت از صدوق نیز بدون ذكر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در كتاب التعریف نقل كرده و با همین روایت معنا روایتى كه قبلا گذشت كه آن جناب لباس پشم مى‏پوشید روشن مى‏شود و منافاتى هم بین آن دو نیست.

4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) عصاى كوچكى داشت كه در پائین آن آهن به كار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تكیه مى‏كرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مى‏گرفت. (88)

این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل كرده است.

5- و در كافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)

6- و در آن كتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید كه مدور باشد همانطور كه نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)

7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یكى از آنها نوشته بود:

"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)

8- و نیز در آن كتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مى‏كند كه در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مى‏كردند. (92)

9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسكن و متعلقات آن یكى همان مطلبى است كه ابن فهد در كتاب التحصین خود گفته كه: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى كه خشتى روى خشت نگذاشت. (93)

10- و در كتاب لب اللباب مى‏گوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)

11- و از كتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده كه فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مى‏شد ظرف آب مى‏خواست و براى نماز تطهیر مى‏كرد، آنگاه برمى‏خاست دو ركعت نماز كوتاه و مختصر اقامه مى‏كرد، سپس بر فراش خود قرار مى‏گرفت. (95)

12- و در كافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل كرده كه گفت از امام صادق (ع) شنیدم كه مى‏فرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمى‏زد.(96)

13- و در كتاب مكارم مى‏گوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متكایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت ‏تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یك تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت كه بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت كه به هر جا نقل مكان مى‏داد آن را برایش دو طاقه فرش مى‏كردند. (97)

14- و نیز در كتاب مكارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل كرده كه فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن كه بلافاصله براى خدا به سجده مى‏افتاد. (98)

15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است كه در رساله محكم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى كه به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل كرده كه فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام كرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل كرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مى‏خورم و در شب هم مى‏خوابم و اگر كسى از این سنت من دورى كند از من نخواهد بود... (99)

این معنا در كتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.

16- و نیز در آن كتاب به سند خود از" بكار بن كردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز... قرار داده شده است. (100)

17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مى‏كند كه گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم كه مى‏فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)

18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می كند كه در ضمن حدیث (چهار صد كلمه) فرمود: بچه‏هاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه كنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین كرد. (102)


آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ها

1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یكى آنست كه در كتاب كافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست ‏تر از این نمى‏داشت كه دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)

2- و در كتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل كرده كه همه، جوابهائى است كه على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مى‏داده، در ضمن مى‏رسد به اینجا كه یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مى‏گویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟

حضرت فرمود: آرى چنین است ولیكن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفره‏اى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شكمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مى‏ماند. (104)

3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض كردم حدیثى از پدرت روایت شده كه فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم یك شكم سیر نخورد. (105)

4- و در كتاب دعوات قطب روایت شده كه رسول خدا(ص) در حال تكیه غذا نخورد مگر یك مرتبه كه آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)

این معنا را كلینى و شیخ به طریق زیادى نقل كرده‏اند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در كتاب زهد آورده اند.


پى‏نوشت ها:

58- مكارم الاخلاق، ص 32.

59- جعفریات، ص 156.

60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.

61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.

62- مكارم الاخلاق، ص 35.

63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.

64- مكارم الاخلاق، ص 34.

65- كافى، ج 3، ص 23، ح 2.

66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مى‏كند.

67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.

68- كافى، ج 6، ص 515، ح 3.

69- مكارم الاخلاق، ص 34.

70- مكارم الاخلاق، ص 34.

71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع كافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.

72- كافى، ج 6، ص 512، ح 18.

73- كافى، ج 6، ص 510، ح 5.

74- كافى، ج 6، ص 511، ح 10.

75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.

76- مكارم الاخلاق، ص 33.

77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.

78- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المكارم ج 1 ص 36. و در كافى ج 6 ص 15 به این مضمون.

79- مكارم الاخلاق، ص 22.

80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.

81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.

82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.

83- جعفریات، ص 75.

84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند كه وقت خواندن نماز پیش روى مى‏گذارند، مانند عصا و غیر آن.

85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.

86- مستدرك، ج 1، ص 203، ح 5.

87- خصال صدوق، ص 612.

88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.

89- كافى، ج 6، ص 468، ح 1.

90- كافى، ج 6، ص 468، ح 4.

91- خصال صدوق، ص 61.

92- مستدرك، ج 1، ص 229.

93- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.

94- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.

95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.

96- كافى، ج 5، ص 28، ح 3.

97- مكارم الاخلاق، صص 38 و 39.

98- همان.

99- مستدرك، ج 2، ص 530.

100- كافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.

101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.

102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.

103- كافى، ج 8، ص 129، ح 99.

104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.

105- بحار، ج 16، ص 243/ از مكارم الاخلاق، ص 28.

106- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(2)

آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(2)


روایاتى چند درباره پاره ‏اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت

1- و در كتاب ارشاد دیلمى است كه:

رسول خدا (ص) لباس خود را خودش وصله مى‏زد، و كفش خود را خود مى‏دوخت، و گوسفند خود را مى‏دوشید، و با بردگان هم غذا مى‏شد،و بر زمین مى‏نشست و بر مرکب سوارمى‏شد و دیگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مى‏كرد، و حیا مانعش نمى‏شد از این كه مایحتاج خود را خودش از بازار تهیه كرده به سوى اهل خانه‏اش ببرد، به توانگران و فقرا دست مى‏داد و دست خود را نمى‏كشید تا طرف دست خود را بكشد،به هر كس مى‏رسید چه توانگر و چه درویش و چه كوچك و چه بزرگ سلام می داد، و اگر چیزى تعارفش مى‏كردند آن را تحقیر نمى‏كرد اگر چه یك خرماى پوسیده بود، رسول خدا(ص) بسیار خفیف المؤنه و كریم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون این كه، بخندد همیشه تبسمى بر لب داشت، و بدون این كه چهره‏اش در هم كشیده باشد همیشه اندوهگین به نظر مى‏رسید، و بدون این كه از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون این كه اسراف بورزد سخى بود،بسیار دل نازك و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود، هرگز به نوعی که سیر شود غذا نخورد، و هرگز دست طمع به سوى چیزى دراز نكرد. (29)

2- و در كتاب مكارم الاخلاق روایت شده كه:

رسول الله (ص) عادتش این بود كه خود را در آینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این كار را در برابر آب انجام مى‏داد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز آرایش مى‏داد و مى‏فرمود:

خداوند دوست دارد كه بنده‏اش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مى‏رود خود را آماده ساخته؛ آرایش دهد. (30)

3- و در كتاب‏هاى علل و عیون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع) نقل كرده كه رسول الله (ص) فرمود: من از پنج چیز دست برنمى‏دارم تا بمیرم:

1ـ روى زمین و با بردگان غذا خوردن.

2ـ بر مرکب ساده سوار شدن.

3 ـ به دست خود بز دوشیدن.

4 ـ لباس پشمینه پوشیدن.

5 ـ و به كودكان سلام كردن .براى این دست برنمى‏دارم كه امتم نیز بر آن عادت كنند و این خود سنتى شود براى بعد از خودم. (31)

4-و در كتاب فقیه از على (ع) روایت شده كه به مردى از بنى سعد فرمود:

آیا تو را از خود و از فاطمه حدیث نكنم ـ تا آنجا كه فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص) بر ما وارد شد در حالى كه من و فاطمه هنوز در بستر خود بودیم، فرمود: سلام علیكم، ما از جهت این كه در چنین حالى بودیم شرم كرده، جواب سلامش نگفتیم، بار دیگر فرمود: السلام علیكم باز ما جواب ندادیم، بار سوم فرمود: السلام علیكم اینجا بود كه ترسیدیم اگر جواب نگوئیم آن جناب مراجعت كنند چرا که عادت آن حضرت چنین بود كه سه نوبت سلام مى‏كرد اگر جواب مى‏شنید و اذن مى‏گرفت داخل مى‏شد و گرنه برمى‏گشت، از این جهت ناچار گفتیم: و علیك السلام یا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنیدن این جواب داخل شد... .(32)

5- و در كتاب كافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبدالله (ع ) نقل كرده كه فرمود : رسول خدا (ص) به زنان هم سلام مى‏كرد و آنها سلامش را جواب مى‏دادند. (33)

6- و نیز در كافى به سند خود از حضرت عبد العظیم بن عبدالله حسنى نقل كرده كه ایشان بدون ذكر سند از رسول خدا(ص) نقل كرده و گفته كه آن حضرت سه نوع مى‏نشست: یكى" قرفصاء " ـ و آن عبارت از این بود كه ساقهاى پا را بلند مى‏كرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مى‏زد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را مى‏گرفت، دوم این كه دو زانوى خود و نوك انگشتان پا را به زمین مى‏گذاشت، سوم این كه یك پا را زیر ران خود گذاشته و پاى دیگر را روى آن پهن می كرد و هرگز دیده نشد كه چهار زانو بنشیند. (34)

7- و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب نبوت از على (ع) نقل كرده كه فرمود: هیچ دیده نشد كه رسول خدا(ص) با كسى مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آن قدر دست خود را در دست او نگه می داشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هیچ دیده نشد كه كسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سكوت كند، بلكه آن قدر حوصله به خرج مى‏داد تا طرف ساكت شود و هیچ دیده نشد كه در پیش روى كسى كه در خدمتش نشسته پاى خود را دراز كند، و هیچ وقت مخیر بین دو چیز نشد مگر این كه آن کاری که دشوارتر بود را اختیار مى‏فرمود، و هیچ وقت در ظلمى كه به او می شد به مقام انتقام در نیامد، مگر این كه محارم خدا هتك شود كه در این صورت خشم مى‏كرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هیچ وقت در حال تكیه كردن غذا میل نفرمود تا از دنیا رحلت كرد، و هیچ وقت چیزى از او درخواست نشد كه در جواب بگوید: "نه"، و حاجت هیچ حاجتمندى را رد نكرد بلكه عملا یا به زبان به قدرى كه برایش میسور بود آن را برآورده می ساخت،نمازش در عین تمامیت ازهمه نمازها سبك ‏تر و خطبه‏اش از همه خطبه‏ها كوتاهتر بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى كه از او به مشام مى‏رسید مى‏شناختند، و وقتى با دیگران بر سر یك سفره مى‏نشست اولین كسى بود كه شروع به غذا خوردن مى‏كرد، و آخرین كسى بود كه از غذا دست مى‏كشید، و همیشه از غذاى جلو خود میل مى‏فرمود، و وقتى چیزى مى‏آشامید آشامیدنش با سه نفس بود، و آن را مى‏مكید و مثل پاره‏اى از مردم نمى‏بلعید، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشامیدن، و جز با دست راست چیزى نمى‏داد و چیزى نمى‏گرفت، رسول خدا با دست راست كار كردن را در جمیع كارهاى خود دوست مى‏داشت حتى در لباس پوشیدن و كفش به پا كردن و موى شانه زدنش.


و وقتى دعا مى‏فرمود سه بار تكرار مى‏كرد، و وقتى تكلم مى‏فرمود در كلام خود تكرار نداشت و اگر اذن دخول مى‏گرفت سه بار تكرار مى‏نمود، كلامش همه روشن بود به طورى كه هر شنونده‏اى آن را مى‏فهمید، وقتى تكلم مى‏كرد چیزى شبیه نور از بین ثنایایش - دندان های ثنای ایشان - بیرون مى‏جست، و اگر آن جناب را مى‏دیدى مى‏گفتى افلج (35) است و حال آن كه چنین نبود، نگاهش همه به گوشه چشم بود، و هیچ وقت با كسى مطالبى را كه خوش آیند آن كس نبود در میان نمى‏گذاشت، وقتى راه مى‏رفت گویى از كوه سرازیر مى‏شد و بارها مى‏فرمود بهترین شما خوش اخلاق‏ترین شما است، هیچ وقت طعم چیزى را مذمت نمى‏كرد، و آن را نمى‏ستود، اهل علم و اصحاب حدیث در حضورش نزاع نمى‏كردند، و هر دانشمندى كه موفق به درك حضورش شد این معنا را گفت كه من به چشم خود احدى را نه قبل از او و نه بعد از او نظیر او ندیدم. (36)

8- و در كتاب كافى به سند خود از جمیل بن دراج از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود : رسول خدا (ص) نگاه‏هاى زیر چشمى خود را در بین اصحابش به طور مساوى تقسیم كرده بود به این معنا كه به تمام آنان به یك جور نظر مى‏انداخت و همه را به یك چشم مى‏دید، و نیز فرمود:هیچ اتفاق نیافتاد كه آن جناب پاى خود را در مقابلاصحابش دراز كند،و اگر مردى با او مصافحه مى‏كرد دست خود را از دست او بیرون نمى‏كشید و صبر مى‏كرد تا طرف دست او را رها سازد، از همین جهت وقتى مردم این معنا را فهمیدند هر كس با آن جناب مصافحه مى‏كرد دست خود را مرتباً به طرف خود مى‏كشید تا آن كه از دست آن حضرت جدا مى‏كرد. (37)

9- و در كتاب مكارم الاخلاق مى‏گوید، رسول خدا(ص) هر وقت حرف مى‏زد در حرف زدنش تبسم مى‏كرد. (38)

10-و نیز از یونس شیبانى نقل مى‏كنند كه گفت امام ابى عبدالله (ع) به من فرمود: چطور است شوخى كردنتان با یكدیگر؟ عرض كردم خیلى كم است، فرمود چرا با هم شوخى نمى‏كنید؟ شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مى‏توانى در برادر مسلمانت مسرتى ایجاد كنى،رسول خدا (ص) همواره با اشخاص شوخى مى‏كرد، و مى‏خواست تا بدین وسیله آنان را مسرور سازد.(39)

11- و نیز در آن كتاب از ابى القاسم كوفى در كتاب اخلاق خود از امام صادق (ع) روایت كرده كه فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر این كه از شوخى بهره‏اى دارد، رسول الله (ص) هم با اشخاص شوخى مى‏كرد، ولى در شوخی هایش جز حق نمى‏گفت. (40)

12- و در كافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل كرده كه گفت از حضرت ابى الحسن سؤال كرد كه قربانت شوم، انسان با مردم رفت و آمد دارد، مردم مزاح مى‏كنند، مى‏خندند، تكلیف چیست؟ فرمود، عیبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مى‏كنم مقصود آن جناب از جمله "اگر نباشد" این بود كه اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود:مردى اعرابى به دیدن رسول الله مى‏آمد و برایش هدیه مى‏آورد و همان جا به عنوان شوخى مى‏گفت پول هدیه ما را مرحمت كن. رسول خدا هم مى‏خندید و وقتى اندوهناك مى‏شد مى‏فرمود: اعرابى چه شد كاش مى‏آمد.(41)

13- و در كافى به سند خود از طلحة بن زید از امام ابى عبدالله (ع) روایت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) بیشتر اوقات رو به قبله مى‏نشست. (42)

14- و در كتاب مكارم مى‏گوید: رسول خدا (ص) رسمش این بود كه وقتى مردم، بچه‏هاى نو رسیده خود را به عنوان تبرك خدمت آن جناب مى‏آوردند، آن حضرت براى احترام خانواده آن كودك، وى را در دامن خود مى‏گذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مى‏كرد و كسانى كه مى‏دیدند ناراحت شده و سر و صدا راه مى‏انداختند، آن حضرت نهیبشان مى‏كرد. و طورى رفتار مى‏كرد كه خانواده كودك احساس نمى‏كردند كه آن جناب از بول بچه‏شان متاذى شد تا در پى كار خود مى‏شدند، آن وقت برمى‏خاست و لباس خود را مى‏شست. (43)

15- و نیز در همان كتاب روایت شده كه رسول خدا(ص) را رسم چنین بود كه اگر سوار بود هیچ وقت نمى‏گذاشت كسى پیاده همراهیش كند یا او را سوار در ردیف خود مى‏كرد و یا مى‏فرمود تو جلوتر برو و در هر جا كه مى‏گویى، منتظرم باش تا بیایم. (44)

16- و نیز از كتاب اخلاق ابى القاسم كوفى نقل مى‏كند كه نوشته است: در آثار و اخبار چنین آمده كهرسول خدا(ص) براى خود از احدى انتقام نگرفت، بلكه هر كسى كه آزارش مى‏كرد عفو مى‏فرمود.(45)

17- و نیز در مكارم الاخلاق مى‏نویسد كهرسم رسول خدا(ص) این بود كه اگر كسى از مسلمین را سه روز نمى‏دید جویاى حالش مى‏شد، اگر مى‏گفتند سفر كرده حضرت دعاى خیر براى او مى‏فرمود، و اگر مى‏گفتند منزل است به زیارتش مى‏رفت و اگر مى‏گفتند مریض است عیادتش مى‏فرمود.(46)

18- و نیز از انس نقل مى‏كند كه گفت: من نُه سال خدمتگزارى رسول خدا را كردم و هیچ به یاد ندارم كه در عرض این مدت به من فرموده باشد چرا فلان كار را نكردى، و نیز به یاد ندارم كه در یكى از كارهایم خرده ‏گیرى كرده باشد. (47)

19- و در كتاب احیاء العلوم مى‏گوید انس گفته: به آن خدایى كه رسول الله (ص) را به حق مبعوث كرد، هیچگاه نشد كه مرا در كارى كه كردم و او را خوش نیامد عتاب كرده باشد كه چرا چنین كردى، نه تنها آن جناب مرا مورد عتاب قرار نداد بلكه اگر هم زوجات او مرا ملامت مى‏كردند مى‏فرمود متعرضش نشوید مقدر چنین بوده است. (48)

20- و نیز در آن كتاب از انس نقل كرده كه گفت: هیچ یك از اصحاب و یا دیگران آن حضرت را نخواند مگر این كه در جواب مى‏فرمود:" لبیك". (49)

21- و نیز از او نقل كرده كه گفت اصحاب خود را همیشه براى احترام و به دست آوردن دلهایشان به كنیه‏هایشان مى‏خواند، و اگر هم كسى كنیه نداشت خودش براى او كنیه مى‏گذاشت. مردم هم او را به كنیه‏اى كه آن جناب برایش گذاشته بود صدا مى‏زدند. و هم چنین زنان اولاد دار و بى اولاد و حتى بچه‏ها را كنیه مى‏گذاشت و بدین وسیله دلهایشان را به دست مى‏آورد. (50)

22- و نیز در آن كتاب است كه رسول خدا(ص) را رسم این بود كه هر كه بر او وارد مى‏شد تشك خود را زیرش مى‏گسترانید و اگر شخص وارد مى‏خواست قبول نكند اصرار مى‏كرد تا بپذیرد. (51)

23- و در كافى به اسناد خود از عجلان نقل كرده كه گفت: من در حضور حضرت صادق(ع) بودم كه سائلى به در خانه‏اش آمد، آن حضرت برخاست و از ظرفى كه در آن خرما بود هر دو دست خود را پر كرده و به فقیر داد، چیزى نگذشت سائل دیگرى آمد، و آن جناب برخاست و مشتى خرما به او داد، سپس سائل سومى آمد حضرت برخاست و مشتى خرما نیز به او داد، باز هم چیزى نگذشت سائل چهارمى آمد، این بار حضرت برخاست و به مرد سائل فرمود: خدا ما و شما را روزى دهد؟ آنگاه به من فرمود: رسم رسول خدا(ص) چنین بود كه احدى از او از مال دنیا چیزى درخواست نمى‏كرد مگر این كه آن حضرت می دادش، تا این كه روزى زنى پسرى را كه داشت نزد آن حضرت فرستاد و گفت از رسول خدا چیزى بخواه اگر در جوابت فرمود چیزى در دست ما نیست بگو پس پیراهنت را به من ده، امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) پیراهن خود را در آورد و جلوى پسر انداخت ( در نسخه دیگرى دارد پیراهن خود را كند و به او داد) خداى تعالى با آیه:"لا تجعل یدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا ـ دست خود را بسته به گردن خود مكن، و آن را به كلى هم باز مكن تا این چنین ملامت شده و تهى دست شوى"، آن جناب را به میانه روى در انفاق سفارش کرده است. (52)

24- و نیز در آن كتاب به سند خود از جابر از ابى جعفر(ع) روایت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) هدیه را قبول مى‏كرد و لیكن صدقه نمى‏خورد. (53)

25ـ و نیز در آن كتاب از موسى بن عمران بن بزیع نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا(ع) عرض كردم فدایت شوم مردم چنین روایت مى‏كنند كه رسول خدا (ص) وقتى به دنبال كارى مى‏رفت از راهى كه رفته بود برنمى‏گشت، بلكه از راه دیگرى مراجعت مى‏فرمود، آیا این روایت صحیح است و رسول خدا(ص) چنین می كرد؟ آن حضرت در جواب فرمود: آرى من هم خیلى از اوقات چنین مى‏كنم تو نیز چنین كن، آنگاه به من فرمود: بدان كه این عمل براى رسیدن به رزق نزدیك ‏تر است. (54)

26- و در كتاب اقبال به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) همیشه بعد از طلوع آفتاب از خانه بیرون مى‏آمد. (55)

27- و در كافى به سند خود از عبدالله بن مغیره از كسى كه براى او نقل نموده روایت كرده كه گفت:رسول خدا (ص) وقتى وارد منزلى می شد در نزدیكترین جا، نسبت به محل ورود مى‏نشست. (56)

این روایت را سبط طبرسى هم در كتاب المشكوة خود از كتاب محاسن و كتبى دیگر نقل كرده است. (57)


پی نوشت ها:

29- ارشاد دیلمى، ط بیروت، ج 1، ص 115.

30- مكارم الاخلاق، ص 34.

31- علل الشرایع، ص 130.

32- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 211، ح 32.

33- كافى، ج 2، ص 148، ح 1.

34- كافى، ج 2، ص 661، ح 1.

35- افلج كسى است كه میان دندانهاى بالاى او فاصله زیاد باشد.

36- مكارم الاخلاق، ص 23.

37- كافى، ج 2، ص 671، ح 1.

38- مكارم الاخلاق، ص 21.

39- مكارم الاخلاق، ص 21.

40- مكارم الاخلاق، ص 21/ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 76، ح 3.

41- كافى، ج 2، ص 663، ح 1.

42- كافى، ج 2، ص 661، ح 4.

43- مكارم الاخلاق، ص 25.

44- مكارم الاخلاق، ص 22.

45- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 87، ح 11.

46- مكارم الاخلاق، ص 19.

47- مكارم الاخلاق، ص 16.

48- احیاء العلوم، ج 7، ص 112.

49- احیاء العلوم، ج 7، ص 145، ولى در اینجا(از انس) نیست.

50- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.

51- احیاء العلوم، ج 7، ص 114.

52- كافى، ج 4، ص 55، ح 7.

53- كافى، ج 5، ص 143، ح 7.

54- كافى، ج 5، ص 314، ح 41.

55- كتاب اقبال، ص 281، سطر 10.

56- كافى، ج 2، ص 662، ح 6.

57- مشكوة الانوار، ص 204، فصل 6، ب 4، ط دار الكتب الاسلامیة / بحارالانوار، ج 16، ط جدید، ص 240. 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،
:: برچسب‌ها: اداب,

نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(1)



مبحث آداب و سنن نبی اکرم صلی الله علیه و آله دارای گستردگی فراوانی می باشد که در این مقاله به چند جنبه رفتاری ایشان می پردازیم. البته از آن جهت که باعث خستگی خوانندگان عزیز نشود آن را به سه قسمت تقسیم می نماییم. روایاتى چند درباره پاره‏ اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهتآداب آن جناب در سفر روایاتى درباره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن
آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ ها

1ـدر معانى الاخبار به یك طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده كه گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله كه رسول خدا را براى مردم وصف مى‏كرد تقاضا كردم كه مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان كند، بلكه به این وسیله علاقه‏ام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:

رسول خدا(ص) مردى بود كه در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مى‏نمود و روى نیكویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان كوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى كه پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مى‏زد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمى‏كرد. رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریك و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود كه در مواقع خشم از خون پر مى‏شد و این رگ به طورى براق بود كه اگر كسى دقت نمى‏كرد خیال مى‏كرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت كشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و كوتاه و گونه‏هایش كم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود كه تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بین دو شانه‏اش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش كشیده و محیط كف دستش فراخ و استخوان ‏بندى آن و استخوان ‏بندى كف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو كف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مى‏گرفت، وقتى قدم برمى‏داشت تو گویى آن را از زمین مى‏كند و به آرامى گام برمى‏داشت و با وقار راه مى‏پیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گویى از كوه سرازیر مى‏شود، و وقتى بجائى التفات مى‏كرد با تمام بدن متوجه مى‏شد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود كه كسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر كس برمى‏خورد در سلام از او سبقت مى‏جست.

راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف كن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصه‏ها قرین و دائما در فكر بود و یك لحظه راحتى نداشت، بسیار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمى‏فرمود، و وقتى حرف می زد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى‏كرد، این تعبیر كنایه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا كه نه كسى را با كلام خود مى‏آزرد و نه به كسى اهانت مى‏نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى‏نمود، اگر چه هم ناچیز مى‏بود، و هیچ نعمتى را مذمت نمى‏فرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمى‏كرد و از طعم آن تعریف هم نمى‏نمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمى‏آورد، و وقتى كه حقى پایمال مى‏شد از شدت خشم كسى او را نمى‏شناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن كه احقاق حق مى‏كرد، و اگر به چیزى اشاره مى‏فرمود با تمام كف دست اشاره مى‏نمود، و وقتى از مطلبى تعجب مى‏كرد دست‏ها را پشت و روى مى‏كرد و وقتى سخن مى‏گفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى‏زد، و وقتى غضب مى‏فرمود، روى مبارك را مى‏گرداند در حالتى كه چشم ها را هم مى‏بست، و وقتى مى‏خندید خنده‏اش تبسمى شیرین بود به طورى كه تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مى‏شد.


صدوق(علیه الرحمه) در كتاب مزبور مى‏گوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مى‏فرماید: تا مدتى من این اوصاف را كه از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) كتمان مى‏كردم، تا این كه وقتى برایش نقل كردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از كه شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شكل و شمایلش سؤال كردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.

امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل كرد كه: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مى‏برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مى‏كرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مى‏داد، در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلى قطع رابطه نمى‏كرد، بلكه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در كارهاى عامه مردم صرف مى‏فرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمى‏كرد. از جمله سیره آن حضرت این بود كه اهل فضل را با ادب خود ایثار مى‏فرمود، و هر كس را به مقدار فضیلتى كه در دین داشت احترام مى‏نمود، و حوائج‏ شان را برطرف مى‏ساخت، چون حوائج ‏شان یكسان نبود، بعضى را یك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مى‏شد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص‏ شان مى‏كرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مى‏كرد، و به معارف دینیشان آشنا مى‏ساخت، و دراین باره هر خبرى كه مى‏داد دنبالش مى‏فرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیزمى‏فرمود:

حاجت كسانى را كه به من دسترسى ندارند به من ابلاغ كنید، و بدانید كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده كند، خداى تعالى قدم‏هایش را در روز قیامت ثابت و استوار مى‏سازد.

در مجلس آن حضرت غیر این گونه مطالب ذكر نمى‏شد، و از كسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمى‏پذیرفت، مردم براى درك فیض و طلب علم شرفیاب حضورش مى‏شدند و بیرون نمى‏رفتند مگر این كه دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.

سپس از پدرم امیرالمؤمنین(ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مى‏داشت، و با مردم انس مى‏گرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمى‏كرد، بزرگ هر قومى را احترام مى‏كرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مى‏نمود، همیشه از مردم برحذر بود، و خود را مى‏پائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمى‏پیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مى‏كرد، و از مردم حال مردم را مى‏پرسید، و هر عمل نیكى را تحسین و تقویت مى‏كرد، و هر عمل زشتى را تقبیح مى‏نمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط نمى‏كرد، از غفلت مسلمین و انحراف‏ شان غافل نبود، و درباره حق، كوتاهى نمى‏كرد و از آن تجاوز نمى‏نمود، در میان اطرافیان خود كسى را برگزیده ‏تر و بهتر مى‏دانست كه داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه ‏تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسى بزرگتر بود كه مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.

سید الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود:هیچ نشست و برخاستى نمى‏كرد مگر با ذكر خدا،ودر هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى‏كرد، و از صدرنشینى نهى مى‏فرمود، و در مجالس هر جا كه خالى بود مى‏نشست، و اصحاب را هم دستور مى‏داد كه چنان كنند.و در مجلس، حق همه را ادا مى‏كرد، به طورى كه احدى از همنشینانش احساس نمى‏كرد كه از دیگران در نزد او محترم ‏تر است، و هر كسى كه شرفیاب حضورش مى‏شد این قدر صبر مى‏كرد تا خود او برخیزد و برود،و هر كس حاجتى از او طلب مى‏كرد برنمى‏گشت مگر این كه یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنینش این قدر نرم بود كه به مردم اجازه مى‏داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى‏شد، و نوامیس و احترامات مردم هتك نمى‏گردید، و اگر احیانا از كسى لغزشى سر مى‏زد، آن جناب طورى تادیبش مى‏فرمود كه براى همیشه مراقب مى‏شد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و مى‏كوشیدند كه با تقوا یكدیگر را مواصلت كنند، با یكدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى‏شمردند، و غریب‏ها را حفاظت مى‏كردند.

و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش‏ رو و نرم ‏خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد كن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى كه رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمى‏داد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند،امیدواران را ناامید نمى‏كرد،نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد:
1ـ مراء و مجادله

2ـ پر حرفى

3ـ گفتن حرف‏هاى بدرد نخور.

و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مى‏كرد:

1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى‏كرد.

2ـ هرگز لغزش و عیب‏هایشان را جستجو نمى‏نمود.

3 ـ هیچ وقت حرف نمى‏زد مگر در جایى كه امید ثواب در آن مى‏داشت.



و وقتى تكلم مى‏فرمود همنشینانش سرها را به زیر مى‏انداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افكنده است، و وقتى ساكت مى‏شد، آنها تكلم مى‏كردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمى‏كردند، و اگر كسى تكلم مى‏كرد دیگران سكوت مى‏كردند تا كلامش پایان پذیرد، و تكلم ‏شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مى‏افتادند، آن جناب نیز مى‏خندید و اگر از چیزى تعجب مى‏كردند او نیز تعجب مى‏كرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مى‏خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مى‏كرد، آن جناب تحمل مى‏نمود، به حدى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمی آمدند و آن حضرت مى‏فرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى كنید، و هرگز ثناى كسى را نمى‏پذیرفت مگر این كه به وى احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمى‏كرد مگر این كه مى‏دید كه از حد مشروع تجاوز مى‏كند كه در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس كلامش را قطع مى‏كرد.

سید الشهدا(ع) مى‏فرماید: سپس از سكوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:

سكوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم 2ـ حذر 3ـ تقدیر 4ـ تفكر.

سكوتش از حلم و صبر این بود كه هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمى‏آورد و از جاى نمى‏كند، و سكوتش از حذر در چهار مورد بود:

1ـ در جایى كه مى‏خواست وجهه نیكو و پسندیده كار را پیدا كند تا مردم نیز در آن كار به وى اقتدا نمایند.

2ـ در جایى كه حرف زدن قبیح بود و مى‏خواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى كند.

3 ـ در جایى كه مى‏خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.

4 ـ در مواردى كه مى‏خواست دست به كارى زند كه خیر دنیا و آخرتش در آن بود.

و سكوتش از تقدیر این بود كه مى‏خواست همه مردم را به یك چشم دیده و به گفتار همه به یك نحو استماع فرماید، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در این كه چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى. (1)

این روایت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهیم طالقانى به طریقى كه او به حسنین(ع) دارد نقل كرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده (3) ، كه این روایت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بیشتر كتاب‏هاى خود نقل كرده‏اند.

2ـ و در كتاب احیاء العلوم است كه: رسول خدا گفتارش از همه فصیح ‏تر و شیرین ‏تر بود ـ تا آنجا كه می گوید ـ و سخنانش همه كلمات كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود كه گویى اجزاى آنان تابع یكدیگرند، وقتى سخن مى‏گفت بین جملات را فاصله مى‏داد تا اگر كسى بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد، جوهره صدایش بلند و از تمامى مردم خوش‏ نغمه ‏تر بود. (4)

3ـ و شیخ در كتاب تهذیب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل كرده كه فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم كه مى‏فرمود: من مبعوث شده‏ام به مكارم اخلاق و محاسن آن. (5)

4ـ و در كتاب مكارم الاخلاق است كه ابى سعید خدرى گفت: حیاى رسول خدا (ص) از عروس بیشتر بود، و چنان بود كه اگر چیزى را دوست نمى‏داشت ما از قیافه‏اش مى‏فهمیدیم. (6)

5ـو در كتاب كافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت مى‏كند كه گفت: شنیدم كه حضرت ابو جعفر(ع) مى‏فرمود: فرشته‏اى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض كرد: خدایت مخیر فرموده كه اگر خواهى بنده‏اى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئیل این صحنه را مى‏دید رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره كرد كه افتادگى را اختیار كن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار كردم، فرشته مزبور در حالى كه كلید خزانه هاى زمین را در دست داشت گفت: اینك چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى كاسته نشد. (7)

6 ـ و در نهج البلاغه مى‏فرماید: پس باید كه تاسى كنى به نبى اطهر و اطیب ـ تا آنجا كه مى‏فرماید ـ از خوردنی هاى دنیا اندك خورد، و دهان خود را از آن پُر نكرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترین اهل دنیا بود از حیث تهى گاه و گرسنه ‏ترین شان بود از جهت شكم، خزائن دنیا بر او عرضه شد، لیكن او از قبولش استنكاف نمود، وقتى فهمید كه خداى تعالى چیزى را دشمن دارد او نیز دشمن مى‏داشت، و هر چیزى را كه خداى تعالى حقیر مى‏دانست او نیز تحقیرش مى‏كرد، و ما بر عكس آن جنابیم و اگر از معایب چیزى در ما نبود جز همین كه دوست مى‏داریم دنیائى را كه خدا دشمن داشته و بزرگ مى‏شماریم دنیائى را كه خدایش تحقیر كرده، همین براى شقاوت و بدبختى و نافرمانیمان بس بود، و حال آن كه رسول الله (ص) روى زمین غذا مى‏خورد، و چون بندگان مى‏نشست، و كفش خود را به دست خود مى‏دوخت، و بر مرکب ساده سوار مى‏شد، و شخص دیگرى را هم پشت سر خود بر آن حیوان سوار مى‏كرد. آرى به قلب و از صمیم دل از دنیا اعراض كرده بود، و یادش را در دل خود كشته و از بین برده بود، تا جایى كه دوست مى‏داشت زینت دنیا را حتى به چشم هم نبیند و دنیا را خانه قرارنمی دید. از این رو دنیا را به كلى از دل خود بیرون كرده، و یاد آن را از قلب كوچ داده، و از نظر دوربین خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چیزى بدش آید نظر كردن به آن را هم دوست نمى‏دارد، حتى دوست نمى‏دارد كه كسى نزد او اسم آن چیز را ببرد. (8)

7 ـ و در كتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روایت كرده كه در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مى‏گریست كه سجاده و مصلایش از اشك چشم او تر مى‏شد، با این كه جرم و گناهى هم نداشت. (9)

8 ـ و در كتاب مناقب است كه رسول الله (ص) آنقدر مى‏گریست كه بیهوش مى‏شد، خدمتش عرضه مى‏داشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده كه خداوند از گناهان گذشته و آینده تو، در گذشته است پس این همه گریه براى چیست؟! مى‏فرمود: درست است كه خدا مرا بخشیده، لیكن من چرا بنده‏اى شكرگزار نباشم، و همچنین بود بیهوشى‏هاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش. (10)

گویا سائل خیال مى‏كرده كه به طور كلى عبادت براى ایمنى از عذاب است، و حال آن كه چنین نیست، بلكه روایاتى وارد شده كه عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر این است كه عبادت از باب شكر خداى سبحان است، و این چنین عبادت، عبادت كرام و قسم دیگرى است از عبادت.

و در ماثور از ائمه اهل بیت(ع) هم وارد شده كه بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و این عبادت نظیر عبادتى است كه غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مى‏دهند، و بعضى از عبادات عبادتى است كه به طمع ثواب انجام مى‏شود، این عبادت نظیر عبادت تجار است كه از هر كارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است كه به خاطر اداى شكر نعمتهاى خداى سبحان انجام مى‏شود. (11)

و در بعضى روایات از این قسم عبادت تعبیر شده به این كه به خاطر محبت خداى سبحان انجام مى‏شود، و در بعضى از روایات دیگر دارد كه به خاطر این انجام مى‏شود كه خدا را اهل و سزاوار عبادت مى‏بیند.

و ما در تفسیر جمله " سیجزى الله الشاكرین" (12) در جلد چهارم ص 75 این كتاب درباره معناى این روایات به طور مفصل بحث كردیم، و در آنجا گفتیم كه شكر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نیت براى خدا، و شاكرین همان مخلصین(به فتح لام)از بندگان خدایند، و مقصود از آیه شریفه"سبحان الله عما یصفون. الا عباد الله المخلصین" (13) و امثال آن، همین مخلصین مى‏باشند.

9ـو در كتاب ارشاد دیلمى است كه ابراهیم خلیل(ع) وقتى به نماز مى‏ایستاد جوش و خروشى نظیر هیجان و اضطراب اشخاص ترسیده، از او شنیده مى‏شد، و رسول الله (ص) هم همین طور بود. (14)

10 ـ و در تفسیر ابى الفتوح از ابى سعید خدرى روایت شده كه گفت: وقتى آیه شریفه " و اذكروا الله كثیرا؛ و خدا را بسیار ذكر كنید" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذكر خدا گشت تا جایى كه كفار مى‏گفتند این مرد جن زده شده است. (15)

11 ـ و در كتاب كافى به سند خود از زید شحام از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مى‏كرد، پرسیدم آیا هفتاد بار مى‏گفت "استغفر الله و اتوب الیه"؟ فرمودند: نه، بلكه مى‏گفت: "اتوب الى الله" عرض كردم رسول خدا(ص) توبه مى‏كرد و گناه مرتكب نمى‏شد و ما توبه مى‏كنیم و باز تكرار مى‏نمائیم، فرمود: "الله المستعان؛ باید از خدا مدد گرفت." (16)


12ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مى‏كند كه آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مى‏كرد مى‏فرمود: كف دستش از تمامى كف‏ها سخى‏تر و سینه‏اش از همه سینه‏ها جرأت ‏دارتر و لهجه‏اش از همه لهجه‏ها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پیمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنینش از خوى همه نرم‏ تر و دودمانش از همه دودمان‏ها كریم‏تر و محترم تر، اگر كسى ناگهانى می دیدش از او هیبت مى‏برد و اگر كسى با او از روى معرفت همنشین بود دوستش مى‏داشت، قبل از او و بعد از او من هرگز كسى را مثل او ندیدم. (17)

13ـ و در كتاب كافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند كه فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا این بود كه مى‏فرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مى‏خواهم". (18)

14ـ و در احیاء العلوم است كه آن جناب وقتى خیلى خوشحال مى‏شد زیاد دست به محاسن شریف خود مى‏كشید. (19)

15ـ و نیز در همان كتاب است كه: رسول خدا(ص) سخى‏ترین مردم بود، به طورى كه هیچ وقت درهم و دینارى نزدش نمى‏ماند، حتى اگر وقتى چیزى نزدش زیادى مى‏ماند و تا شب كسى را نمى‏یافت كه آن را به او بدهد، به خانه نمى‏رفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزیش مى‏كرد بیش از آذوقه یك سال از خرما و جوى كه در دسترس بود براى خود ذخیره نمى‏كرد و ما بقى را در راه خدا صرف مى‏كرد، كسى از آن جناب چیزى درخواست نمى‏كرد مگر این كه آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مى‏نمود، و همچنین مى‏داد تا آن كه نوبت مى‏رسید به غذاى ذخیره یك ساله‏اش از آن هم ایثار مى‏فرمود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد كه قبل از گذشتن یك سال قوت خود را انفاق كرده و اگر چیز دیگرى عایدش نمى‏شد خود محتاج شده بود.

غزالى سپس اضافه مى‏كند كه: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مى‏كرد اگر چه ضررش عاید خودش و یا اصحابش مى‏شد.

و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) دشمنان زیادى داشت و با این حال در بین آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مى‏كرد.

و نیز مى‏گوید: كه هیچ امرى از امور دنیا آن جناب را به هول و هراس در نمى‏آورد.

و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) با فقرا مى‏نشست و با مساكین هم غذا مى‏شد و كسانى را كه داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مى‏كرد، و با اشخاص آبرومند الفت مى‏گرفت، به این معنى كه به آنان احسان مى‏نمود، و خویشاوندان را در عین این كه بر افضل از آنان مقدم نمى‏داشت صله رحم مى‏كرد، به احدى از مردم جفا نمى‏نمود، و عذر هر معتذرى را مى‏پذیرفت.

و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) هیچ دقیقه‏اى از عمر شریفش را بیهوده و بدون عملى در راه خدا و یا كارى از كارهاى لازم خویشتن نمى‏گذراند، و گاهى براى سركشى به اصحاب خود به باغات ‏ایشان تشریف مى‏برد، و هرگز مسكینى را براى تهى دستى و یا مرضش تحقیر نمى‏كرد و از هیچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمى‏ترسید، آن فقیر و این سلطان را به یك نحو دعوت به توحید مى‏نمود. (20)

16ـو نیز در كتاب مزبور مى‏گوید:

رسول خدا(ص) از همه مردم دیرتر به غضب در مى‏آمد و از همه زودتر آشتى مى‏كرد و خشنود مى‏شد و از همه رؤوف ‏تر به مردم بود و بهترین مردم و نافع‏ترین آنان براى مردم بود.(21)

17ـو نیز در آن كتاب مى‏گوید: رسول خدا(ص) چنان بود كه اگر مسرور و راضى مى‏شد مسرت و رضایتش براى مردم بهترین مسرت‏ها و رضایت‏ها بود، اگر موعظه مى‏كرد موعظه‏اش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مى‏كرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمى‏كرد ـ هیچ چیزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنین در تمامى امورش همین طور بود، وقتى هم كه به مصیبتى و یا به ناملایمى برمى‏خورد امر را به خدا واگذار مى‏كرد، و از حول و قوه خویش تبرى مى‏جست و از خدا راه چاره مى‏خواست. (22)

معانى توكل بر خدا و تفویض امر به او و تبرى از حول و قوه خویشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به یك اصل است و آن این است كه براى امور استنادى است به اراده الهى‏اى كه غالب بر هر اراده دیگرى است و هرگز مغلوب نمى‏شود و قدرت الهى‏اى كه مافوق هر قدرت و غیر متناهى است، و این خود معنا و حقیقتى است كه كتاب خدا و سنت رسول گرامیش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت كرده‏اند، قرآن كریم مى‏فرماید: " و على الله فلیتوكل المتوكلون." (23) و نیز مى‏فرمود:

"و افوض امرى الى الله" (24) و نیز مى‏فرمود: "و من یتوكل على الله فهو حسبه." (25) و نیز مى‏فرماید: "الا له الخلق و الامر" (26) و نیز مى‏فرماید: "و ان الى ربك المنتهى" (27) و غیر از اینها آیات، و روایات در این باره از حد شمارش افزون است.

و متخلق به این خلق‏ها و متادب به این آداب شدن علاوه بر این كه آدمى را در مسیر حقایق و واقعیات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مى‏سازد كه بر حسب واقع باید آن طور واقع شود و علاوه بر این كه آدمى را مستقر در دین فطرت كرده، كه حقیقت هر چیزى و نشانه حقیقت بودن آن برگشت حقیقى آن است به خداى سبحان، كما این كه خود فرمود: "الا الى الله تصیرالامور" (28) علاوه بر این، فائده مهم دیگرى دارد، و آن این است كه اتكا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مى‏كند كه داراى قدرت غیر متناهى و اراده‏اى قاهر غیر مغلوب است ـ اراده‏اش را چنان كشش داده و عزمش را چنان راسخ مى‏كند كه موانعى كه پیش مى‏آید، در او رخنه نكرده و رنج و تعبى كه در راه رسیدن به هدف مى‏بیند خللى در او وارد نمى‏سازد و هیچ وسوسه شیطانى كه به صورت خطورهاى وهمى در ضمیر انسان خودنمائى مى‏كند آن را از بین نمى‏برد.
پی نوشت ها:

1- معانى الاخبار،انتشارات اسلامى، ص 79 ،ح 1.

2- مكارم الاخلاق، ط اعلمى، ص 11.

3- بحارالانوار، ط اسلامى، ج 16، ص 161.

4- احیاء العلوم، ج 7، ص 1305.

5- بحار، ج 16، ص 287، ح 142، از امالى شیخ صدوق.

6- مكارم الاخلاق، ص 17.

7- كافى، ط دارالتعارف، ج 2، ص 122، ح 5.

8- نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ط دار احیاء كتب العربى، ج 9، ص 232.

9- احتجاج طبرسى، ط دارالنعمان، ج 1، ص 331.

10- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 295/ درالمنثور، ج 6، ص 70 ،ط بیروت.

11- بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 12.

12- سوره آل عمران/ آیه 144.

13- منزه است خدا از آنچه كه آنها توصیفش مى‏كنند مگر بندگان مخلص او. سوره صافات /160.

14- ارشاد القلوب، ج 1، ص 105.

15- درالمنثور فى التفسیر بالماثور، ج 5، ص 205.

16- كافى، ج 2، ص 432.

17- مكارم الاخلاق، ص 18.

18- كافى، ج 7، ص 463، ح 20.

19- احیاء العلوم، ج 7، ص 140.

20- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.

21- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.

22- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.

23- پس باید كه توكل كنندگان تنها بر خدا توكل كنند. سوره ابراهیم/ 12.

24- و امر خود را واگذار به خدا مى‏كنم. سوره مؤمن/ 44.

25- و كسى كه بر خدا توكل كند پس همان خدا ضامن و كفایت كننده اوست. سوره طلاق/ 3.

26- آگاه باشید كه براى اوست آفرینش و همه امور عالم. سوره اعراف/ 54.

27- و بدرستى نهایت و سرانجام هر چیزى به سوى پروردگار تو است. سوره نجم/ 42.

28- سوره شورى/ 53. 



:: برچسب‌ها: اداب,

نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


روش حکومت پیامبر


روش حكومتى پيامبر(ص)
سيد قوامى

الدين صمصام>ييكى از مباحث بسيار بحث انگيز در قرن حاضر مسئله نظام سياسى و نظام اداريِ حكومت پيامبر اكرم(ص) بوده است. ديدگاه برخى اين است كه حكومت پيامبر اكرم(ص) اساساً نظام خاص ادارى و سياسى نداشته است. به اين ديدگاه از جنبه هاى گوناگون ـ خصوصاً كلامى ـ پاسخ گفته اند، اما از زاويه طرح عينيِ نظام سياسى و ادارى پيامبراسلام(ص) كم تر بدين ساحت درآمده اند. نگارنده از كسانى است كه به وجود نظامِ اداريِ كامل و پيشرفته اى در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد، در جهت اثبات اين اعتقاد، با روى كردى تاريخى به شيوه نظام ادارى پيامبر اكرم(ص) پرداخته و با كاوش در لابه لاى صفحات تاريخِ سياسيِ پيامبر اكرم(ص) نمودهاى نظام مستحكم ادارى را به دست آورده است. اين نوشته به اجمال به يكى از مهم ترين اركان در نظام ادارى يعنى عضويابى از ديدگاه اسلام اشاره دارد.
منابع نيروى انسانى(عضويابى)

هر نظام ادارى اركان گونه گونى دارد كه يكى از آن ها عضويابى است. علماى مديريت عضويابى را چنين تعريف مى كنند:

(عمليات كاوش در منابع انسانى و كشف افراد شايسته و ترغيب و تشويق آنان به قبول مسئوليت در سازمان.)1

مراد ما از عضويابى در نظام اداريِ حكومتِ رسول اكرم(ص) لزوماً مطابقِ تعريف فوق نيست، زيرا ممكن است در اطلاعاتى كه از آن عصر به دست ما رسيده چنين فعل و انفعالى را شاهد نباشيم و البته منكر وجود آن هم نيستيم و يا چه بسا اقتضاى آن زمان دقيقاً پياده شدن مفاهيم فوق نبوده باشد. بنابراين مراد ما شناسايى منابع نيروى انسانى است كه رسول خدا(ص) كادر حكومتى اش را از آن ها تأمين مى كرده است.

شناسايى اين منابع به ما كمك مى كند كه در انتخاب معيار براى عضويابى و براى منابع انسانى توفيق يابيم تا مديران سازمان هاى حكومت اسلامى در هر عصر و نسلى بر اساس آن معيارها به عضويابى بپردازند.

در آن شرايط، منابع نيروى انسانى پيامبر اكرم(ص) اين ها بودند:

1ـ منابع نژادى عرب و عجم؛

2ـ منابع سرزمينى مانند مكه و مدينه و يمن؛

3ـ منابع قبيله اى مانند قريش؛

4ـ منابع ارزشى مانند مهاجرين، انصار، مجاهدين و تابعين؛

5ـ منابع بومى؛

6ـ منابع سرزمينى ـ اعتقادى مانند دارالكفر و دارالاسلام؛

7ـ منابع اعتقادى مانند مسلمين، يهود و نصارى.
1 ـ منابع نژادى

قرآن به زبان عربى نازل شده، پيامبر اكرم(ص) عرب است، اسلام در عربستان طلوع كرده است، اولين حكومت اسلامى در مدينه ـ كه از شهرهاى عرب است ـ تشكيل يافته و عمده نيروهاى پيامبر اكرم(ص) در كادر ادارى و حكومتى عرب بوده اند، ولى با اين همه، عربيت يك اولويت نبوده است.

قرآن مى فرمايد:

(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم2؛ اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زن آفريديم و شما را به شكل ملت ها و قبيله ها در آورديم تا يكديگر را بشناسيد.)

پيامبر اكرم در روز فتح مكه مى فرمايد:

(انّ اباكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم وليس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى3؛ پدر شما يكى است و آن، آدم(ع) است و آدم از خاك، با تقواترين شما نزد خدا گرامى ترين شما است، عرب را بر عجم برترى نيست مگر به تقوا.)

بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) ياد مى كنند و مى گويند:(مسلمانِ غير عرب اگر پيش رفت كرده است به خاطر روح عربى بوده است كه در همه ملت ها پيدا شده بود و همه اين ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربيت) يك حركت هم آهنگ به وجود آورده بودند).4 اين نظريه، به طور آشكار تحريف تاريخ است، در حالى كه ملت هاى مسلمان بر روى مليّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند.

محور نبودن عربيت به صورت يك ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدين بر آن پاى فشرده اند ولى امويان سلسله جنبان تفكر تفوّق عرب شدند5 و سياست آن ها بر اصل تفوق عرب بر غير عرب پايه گذارى شد، معاويه به صورت بخش نامه به همه عمّال خويش دستور داد كه براى عرب، حق تقّدم قائل شوند. اين عمل ضربه مهلكى به اسلام زد و منشاء تجزيه حكومت اسلامى به صورت حكومت هاى كوچك بود، زيرا بديهى است كه هيچ ملّتى حاضر نيست تفوق و قيمومت ملّت ديگر را بپذيرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت ها بود كه علاوه بر ساير مزايايش رنگ نژادى و قومى نداشت.6

(آجرى) در اربعين از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه:(همانا خدا اختيار كرد مرا و اختيار كرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)7 در(استيعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه، جعفر، ابوبكر، على، حسن، حسين، عبداللّه بن مسعود، سلمان، عماربن ياسر، حذيفه، اباذر، بلال و مصعب).8 جالب است اگر اين مجموعه را به منزله كابينه فرض كنيم(هر چند حسنين كم سن بوده اند.) در اين جمع دو نفر غير عرب ديده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى.

اين دقيقاً همان عدم اولويت نژاد عرب را تأكيد مى كند در شرايطى كه زمين و زمان و زمينه اقتضاى عرب گرايى داشت حضور اين دو نفر در سطح بالاى مسئوليت معناى خاص دارد. و وقتى هم پيامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گويد سلمان عربى بلكه مى فرمايد(سلمان محمّدى).

پيامبر(ص) به همين دو اكتفا نكرد،(صهيب بن سنان) ملقّب به(ابو يحيى)، رومى بوده است، وحشى ـ كه بعد اهلى شد و به او مأموريت داده شد ـ حبشى است كه شيعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سيره خويش(ابو كبشه) را فارسى و(زيدبن حارثه) را حبشى مى داند.9 كه در جنگ بدر حضور داشته اند، بعضى(ذو مخبر) را از صحابه پيامبر، كه حبشى است، شمرده اند.10

در اين ميان، نقشِ سلمان فارسى كه سلمان الخير و سلمان السلام و سلمان محمدى است، بسيار برجسته و كليدى است، وى در جنگ خندق، خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنيق مى سازد11 و بعدها در زمان عثمان استان دار مدائن مى شود12 و اميرالمؤمنين(ع) وى را پس از مرگ تجهيز كرد و بر او نماز خواند و جعفر هم حاضر بود.

در فروغ ابديت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوايِ عربستان در آخرين قرن قبل از اسلام به طور كلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ يعنى ايران و روم و حبشه بود، شرق و شمال شرقى اين منطقه زير حمايت ايران و شمال غربى تابع روم و قطعات مركزى و جنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت، بعدها در اثر مجاورت با اينان سه دولت عرب به نام هاى حيره، غسان و كنده هر كدام تحت نفوذ يكى از سه دولت نامبرده(ايران، روم و حبشه) قرار داشتند.)

جالب است كه پيامبر سلاطين هر سه قدرت را به اسلام دعوت كرد خسرو پرويز كه پيامبر او را به نام(كسرى عظيم فارس) در نامه اش ياد كرد قبول نكرد،13 ولى نجاشى سلطان حبشه اسلام آورد14 و هرقلِ عظيم روم معروف به(قيصر) اسلام آورد.15 آن چه براى ما مفيد است آن كه طبق مدارك ياد شده پيامبر به كسري§ و قيصر نوشت:(اسلم تسلم؛ اسلام بياور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هايش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعل لك ما تحت يديك)16 و يا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشريك له يبقى ملكك).17 اين جملات به آن معنا است كه اگر اسلام بياوريد به حكومت ادامه مى دهيد.

اگر عربيت در كارگزارى حكومت رسول خدا(ص) اولويت داشت چنين وعده اى به حكّام غير عرب نمى داد. اين وعده ها گوياى نفى عرب محورى در حكومت است و اين آن چيزى است كه ما در اين مبحث به دنبال آنيم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او در حكومت با تأييد رسول خدا(ص) نشان مى دهد كه كادر غير عرب رسول خدا(ص) منحصر در بردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلكه مَلِك حبشه هم در اين حلقه وارد است و نه تنها صهيب رومى كه برده است بلكه خود قيصر روم هم به نوعى در حكومت فراگير و جهان گيرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.

آن چه منظور ما را بيش تر تقويت مى كند اسلام آوردن دسته جمعيِ(باذان) حاكم يمن و تمام كارمندانش كه ايرانى بودند مى باشد،18 زيرا سرزمين حاصل خيز يمن كه در جنوب مكّه قرار دارد و حكمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانى بودند19 و تمام كارمندانشان ايرانى بودند با نامه پيامبر و وعده اى كه داد مبنى بر اين كه(اگر مسلمان شوى حكومتت دوام دارد)20 با لبيك به پيامبر و مسلمان شدنشان ايرانيان زيادى به كادر حكومتى رسول خدا(ص) اضافه شد.

اين روحيه حتى در حكومت اميرالمؤمنين هم مشاهده مى شد كه فردى به نام(شنسب) را كه ايرانى و از نسل غوريان است به عنوان فرمان دار ناحيه(غور) هرات منصوب فرموده بود.21 خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب كرده بودند، كه ذكر آن رفت. همه اين ها نشان مى دهد كه نفيِ عرب محورى از ديد كتاب و سنت و سيره، مسلّم است و پيامبراكرم(ص) در عضويابى، هيچ گاه به نيروهاى عرب به عنوان يك منبع نيروى انسانيِ داراى اولويت، تكيه نكرده است.
2 ـ منابع سرزمينى

مكّه با همه اهميتش هيچ گاه براى حكومت اسلامى به يك منبع اولويت دار تبديل نشد، زيرا ارزش هاى مكه مخصوص اهل آن نيست و يك سرزمين عمومى و متعلق به همه است.

حتى پس از اين كه مكه فتح شد و پيامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آن جا را پايتخت قرار نداد و به مدينه بازگشت. در تاريخ حكومت هاى اسلامى هم هيچ گاه مكّه پايتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.

آرى، مكه نه تنها پايتخت نشد بلكه با همين عمل پيامبر(ص) عملاً(هم شهرى گرى) و (هم وطن گرايى) نفى گرديد.

بسيارى از ياران اوّليه پيامبر(ص)، كه مرتباً آزار مى شدند، مثلِ بلال، عمّار، صهيب، سلمان، اويس قرنى، معاذبن جبل، اباذر غفارى، مقداد، عدى بن حاتم و عبدالله بن مسعود، مكى الاصل نبودند. در ميان وزرايى كه قبلاً شمرديم، شش نفر غير مكى اند و اگر حسن و حسين(ع) را لحاظ نكنيم سهم مكّى و غير مكّى، مساوى است.

در بين هفده استان دار ده نفر آن ها اهل يمن و يك نفر از مدينه و شش نفر مكّى هستند كه يك نفر از آن ها(عتاب بن اسيد) است كه والى مكه است از طرف رسول خدا(ص)22 نه به خاطر اين كه مكّى است بلكه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى مانده كه قرشى هستند يكى(ابوسفيان) است كه به عنوان(مؤلفة قلوبهم) منصوب شد بر نجران23 نه به عنوان مكّى و سايرين هم به خاطر شايستگى و صلاحيت. و مكّى بودن هيچ دخلى نداشت.

پس بنابر آمار وزرا كه ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در تشكيلات حكومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مكّى نبود. در خصوص(عثمان بن طلحه بن شيبه) كه به طور موروثى كليددار كعبه بودند پيامبر او را ابقا كرد،24 ولى نه به خاطر مكّى بودنش بلكه براى ردّ امانت، زيرا اين آيه نازل شد كه:(انّ اللّه يامركم ان تؤدو الامانات الى اهله؛25 خداوند به شما امر مى كند تا امانات را به اهل آن بازگردانيد.)

حضور حجم عظيمى از يمنى ها در بين استان داران و يك نفر به نام(حذيفه) در بين وزرا حاكى از اين است كه مكه اولويت ندارد.
ب ـ مدينه(پايتخت گرايى ـ مركزگرايى)

مدينه الرسول(ص) كه قبل از هجرت(يثرب) نام داشت مركز اسلام و حكومت اسلامى و مدفن بسيارى از نيكان و پاكان است. رسول خدا(ص) اين شهر را براى مركزيت بر مكه مكرّمه هم ترجيح داد و حتى بعد از فتح مكه پايتخت را عوض نكرد.

ولى آيا مدينه اولويت دار است؛ يعنى اهل مدينه به خاطر اين كه در اين سرزمين و در مركز و پايتخت هستند مزيتى بر ديگران دارند. و(مركزگرايى) و(پايتخت گرايى) كه در زمان رسول خدا تحت عنوان مدينه گرايى تبلور داشت، آيا معيارى براى عضويابى در حكومت اسلامى است؟

پاسخ اين سؤال هم منفى است، زيرا در ليست وزرايى كه ديده شد تنها يك نفر مدنى است و آن،(زيادبن لبيد انصارى) است و نيروهاى يمنى كه نه مكى اند و نه مدنى آمار بالايى را در بين استان داران رسول خدا(ص) داشتند.

نيروهاى مهاجر هم كه مكى و غير مكى داخل آن ها بود پست هاى حكومتى را اشغال كرده بودند.

در يك جمع بندى بايد گفت: سرزمين، معيار نيست حتى مكه و مدينه و يمن و هيچ حاكم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است يا مقيم پايتخت است يا مقيم يكى از استان هاى مهّم است(مثل يمن) اولويت دهد.
3 ـ منابع قبيله اى(قريش و…)

قريش نام قبيله اى است پدر اين قبيله(نضربن كنانه) است، اين قبيله را از آن جهت قريش نامند كه گرد حرم فراهم آمده اند.

امويان و علويان و عباسيان از قريش هستند، محمد(ص) هم قرشى است و بزرگ ترين افتخار براى يك نفر اين بوده كه شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به اين كه جامعه عرب دچار دردى ريشه دار و مزمن به نام تفاخر به فاميل و خانواده و قبيله بود لذا زمينه برترى اين طائفه ممتاز فراهم بود. پيامبر كه خود قرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخيم شدن، به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن كريم رسماً شعوب و قبائل را مايه تعارف و شناخت يك ديگر و نه سرمايه تفاخر مى داند:(جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا)26.

رسول خدا(ص) وقتى مكّه را فتح كرد براى پيش گيرى از بيمارى قريش گرايى با قدرت مى فرمايد:(ايها الناس انّ اللّه قد اذهب عنكم نخوة الجاهليه و تفاخروها بآبائها الاوانكم من آدم و آدم من طين اِلاّ خير عباداللّه عبدا تقاه)27.

در جاى ديگر مى فرمايد:(اشراف امّتى حَمَلةالقرآن و اصحاب الليل28؛ اشرافِ قوم من، حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و يا آن جا كه با كشتگان آن ها من جمله ابوجهل و عتبه و شيبه و اميّه كه در چاه بودند صحبت مى كند، مى فرمايد:(ديگران مرا تصديق كردند…، ديگران مرا جاى دادند، ديگران مرا كمك كردند).29 اين ديگران چه كسانى هستند كه اين همه در كلام رسول خدا(ص) تكرار مى شود؛ يعنى غير قريش كه تركيبى از مهاجر و انصار و مكّى و غير مكّى اند. معلوم مى شود اكثر قريش مانع راه بودند كه پيامبر اين گونه با چاه سخن مى گويد. البته بعضى از قريش، پيامبر(ص) را هم كمك كرده اند قبلاً خوانديم كه از هفده استان دار، شش نفرشان قرشى بوده اند و هم چنين در ميان وزراى آن حضرت، هشت نفر از قريش هستند: پنج نفر از بنى هاشم و سه نفر ديگر يعنى ابوبكر، عمر و مصعب از قريش هستند. قريشى ها در بين قضات و نيز در همه اركان حكومتى حضور داشته اند، ولى نه به خاطر قرشى بودن بلكه ملاحظات ديگرى در نظر بوده است.

البته روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه مى فرمايد:(قدموّا قريشا ولاتقدمواها و تعلموا من قريش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قريش لاخبرتها مالخيارها عنداللّه تعالى)30 و در نقلى ديگر از اميرالمؤمنين(ع) آمده است:(قدموا قريشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قريش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)31 و در نقل سوم دارد كه(قدمواّ قريشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)32.

اين روايات از طريق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغير بعضى براى تقديم قول شافعى بر غير شافعى به اين روايات استناد كرده اند،33 زيرا شافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است كه خيلى از فقهاى م، در اين كه مطلبى را در احكام بنى هاشم وارد كنند ترديد دارند.

در كتاب(ذكري§) آمده است كه برخى از فقها مثل شيخ مفيد و شيخ صدوق و پدرش و غيرهم در بحث نماز ميّت براى اين كه اولويتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جز اين كه به چنين رواياتى استناد كنند، در حالى كه در روايات ما اثرى از آن ها مشاهده نمى شود.34

ما مى گوييم اولاّ: اين روايات از حيث سند معتبر نيست، زيرا از طريق شيعه اثرى از آن نيست.

ثانياً: از همان طريق اهل سنّت هم اگر قبول كنيم اين روايات به مقدّم داشتن(حذيفه يمانى) غيرقرشى توسط پيامبراكرم(ص) در يك نماز، نقض مى شود؛ در حالى كه پشت سرش قرشى ها بودند؛ يعنى پيامبر او را امام قرشى ها كرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عياض) با شتاب در حل اين تناقض به اين توجيه روى آورده اند كه مراد از تقديم قريش بر غير قريش تقدم در خلافت و حكومت است نه تقديم در نماز جماعت يا ميّت!35

ثالثاً: اگر قريش بايد مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است كه ما اين را قبول داريم، چرا كه قريش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج كردند و با او جنگيدند و چگونه است كه مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و كسى معلّم آن ها نشود!؟

رابعاً: از همه كه بگذريـم دلالت آن، مقابـل فرمايـش رسول خدا(ص) اسـت كه فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نيز با آيه سيزدهم سوره حجرات و خطبه پيامبر(ص) در مكه ـ كه به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.

در مجموع اين قبيل روايات عاجزند از اثبات تقدّم قريش مگر در بنى هاشم و آن چه در بحث حيض در جوامع فقهى ما آمده است كه زنان قرشيه ده سال ديرتر به يائسگى مى رسند36 امرى تعبدى يا تكوينى است و بعيد است كسى آن را امتيازى براى قريش حساب كند، زيرا در اين صورت بايد براى(نبطيه) هم امتياز قائل شود كه در روايات هم دوشِ قرشيه است. شيخ مفيد در كتاب(مقنعه) مى گويد:(قد روى ان القرشية من النساء والنبطيه تريان الدم الى ستّين سنه)37. و در نبطيه اصولاً ترديد هست كه عرب مستعجم هستند يا عجم مستعرب.38 هرچند از ابن عباس نقل شده است كه:(نحن معاشر قريش حيّ من النبط).39 ولى وضوحى ندارد و در نهايت اين كه در زمان ما شناخته شده نيستند و قرشيه هم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نيست، هرچند صاحب جواهر از قبيله معروف به قريش در زمان ما نام مى برد40 كه براى ما شناخته شده نيست.

لذا راهى براى برترى قريش وجود ندارد نه آن روايات اهل سنت و نه اين مسئله يائسگى قرشيه و نه امورى از اين قبيل قادر به اولويت دادن به قريش نيستند و قريش گرايى به حكم كتاب و سنّت مطلوب نيست.

اما آن چه در بحث ما مفيد است اين كه(قبيله گرايى) كه در خصوص رسول خدا(ص) به شكل(قريش گرايى) تبلور داشت، يك معيار منفى است؛ يعنى حاكم يا مدير اسلامى در عضويابى نمى تواند به قبيله خويش به عنوان يك منبع اولويت دار بنگرد. البته تشخيص قبيله در صدر اسلام بسيار آسان مى نمود، زيرا نظام قبائلى حاكم آن چنان دقيق بودكه به قول قرآن يك عامل شناسايى و تعارف، قبايل بودند41 و هر كس را به قبيله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختيم كه قبايل، كسانى اند كه منسوب به آبا هستند42 كه در زبان ما چنين نسبتى را در يك خاندان يا دودمان مى توان يافت يا آن چه كه به(آل) معروف است؛ شبيه آن چه در كشورهاى خليج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود، آل نهيان، آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن، آل ابراهيم و آل عمران معنايى اعم دارد، زيرا(آل ابراهيم) به بنى اسحاق و بنى اسماعيل تقسيم مى شود كه اوّلى يهود و دوّمى عرب را مى سازد.43 پس(آل) حتى معنايى فوق نژاد مى يابد، اما آن چه در زمان ما از آل فهميده مى شود معنايى بسيار محدودتر است و شايد بهترين ترجمان آن(خاندان) يا(دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبيله نخواهيم يافت. بر اين

اساس وقتى قريش گرايى و قبيله گرايى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معيارى كه متناسب با همه زمان ها به دست مى آيد(عدم دودمان گرايى) و (عدم خاندان گرايى) است؛ به عبارت ديگر، دودمان و خاندان هيچ اولويتى به عنوان نيروى انسانى ندارند.
4 ـ منابع ارزشى
الف ـ مهاجرين

مراد از مهاجرين نيروهاى فداكارى هستند كه در صدر اسلام با پيامبراكرم(ص) و يا بدون ايشان از مكه به مدينه يا به شعب ابى طالب يا به حبشه مهاجرت كردند و خود و فعلشان در قرآن كريم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همين بس كه اميرالمؤمنين(ع) در نامه هاى متعدد به معاويه و ديگران،(هجرت) را از ارزش هاى اصلى خويش، ذكر مى كند، مثلاً مى فرمايد:(سبقت الى الايمان والهجره)44، يا مى فرمايد:(ليس المهاجر كالطليق)45. بخش عظيمى از كادر رسول خدا(ص) بلكه حواريون و ربيّون او را مهاجرين تشكيل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى كه ابن هشام مى دهد ـ 87 نفر از مهاجرين بوده اند.46

قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسايى و اطلاعات عمليات را مهاجرين انجام مى دادند، چون انصار فقط پيمان حفاظت از پيامبر(ص) را در داخل مدينه داشتند نه خارج آن.47 بيش ترِ مسئوليتى كه از طرف پيامبر با عنوان مكى يا قريشى يا بنى هاشم يا ذى القربي§ مسئوليت گرفتند هجرت هم كرده اند، مگر مؤلفه قلوبهم كه بعد از فتح مكه، اسلام آوردند و يا برخى مثل عباس عموى پيامبر(ص) كه عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) يك ارزش و يك اولويت قطعى است؛ يعنى مهاجرين در عضويابى داراى اولويت هستند.

امّا در اين خصوص كه عنوان مهاجر اكنون چه مصداقى دارد. بين مفسران و فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مكه و قول دوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى كه كفر باقى است48. دليل قول اول اين سخنِ پيامبر(ص) است كه فرمود:(لاهجرة بعد الفتح) و اين كه بعد از فتح مكه از دارالكفر تبديل به دارالايمان شده است و آمدن از مكه به مدينه معناى هجرت ندارد.49 دليل دسته دوم آن است كه مراد، هجرت از دارالكفر به دارالايمان است نه فقط از مكّه به مدينه. صاحب جواهر ادعاى لاخلاف مى كند.50

ما مى گوييم هجرت از قبيل حقيقت و مجاز نيست كه از مكه به مدينه را حقيقى و باقى را مجازى بدانيم كما اين كه صاحب جواهر چنين تصور كرده است، بلكه هجرت يك معناى كلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصاديقى است، مصداق بارز آن، همان هجرت از مكه به مدينه است ولى تنها مصداق نيست، هم چنان كه در روايتى آمده است:(المهاجر من هجر نفسه)51 و يكى از گناهان كبيره را(تعرّب بعد الهجره) مى دانند كه شايد عبارت آخرى از ارتداد و مصاديقى كه صاحب(تذكره) و محقق كركى و ديگران آوردند و شهيد هم در(روضه) به آن اشاره دارد52 كه يكى از آن ها را ما در معيار(شهرنشين گرايى) اشاره كرديم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن به سمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز، هجرت تلقى شود. مگر نه اين كه ما هجرت از مكه به حبشه را هم هجرت مى دانيم. آيا اين جا از دارالكفر به دارالايمان است يا اين كه از دارالكفر به دارالكفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هم مصداقى غير از هجرت مكه به مدينه داشته است كما اين كه شعب ابى طالب هم همين معنا را دارد.

به طور كلى هجرت يك ارزش است كه بزرگان به رخ ديگران مى كشيدند، امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خويش كه اشاره مى كند مى فرمايد:(وهاجر الهجرتين).53 در نماز جماعت هم تقدم با كسانى است كه زودتر هجرت كرده اند؛ مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است كه(اقدم هجرة) ملاك تقدم تنها آن زمان باشد، نماز جماعت هميشگى است پس تقدم(اقدم هجرة) هم هميشگى است.

ييكى از مصاديق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند كه سابقه مبارزاتى و پيشينه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دين داشته باشند، انسان هاى فداكار و انقلابى كه زودتر از ديگران پا به ميدان نهاده اند و از بيت و بيتوته خارج شده اند:(و من يخرج من بيته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على اللّه)54، (ياعبادى الذين آمنوا انّ ارضى واسعه فاياى فاعبدون)55، و آن جمله رسول خدا(ص) كه گفتيم فرار از يك زمين به زمين ديگر را ولو به يك وجب، هجرت مى داند و صاحب آن را هم نشين ابراهيم(س) و محمد(ص) و….

بنابراين معيارِ(مهاجرگرايى) در عضويابيِ رسول خدا(ص) يك اصل مسلّم مبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل كرد. آمار دقيقِ كارگزارانِ پيامبر(ص) اين را نشان مى دهد. ما هم بايد(مبارزگرايى) و(ايثارگرى) و(ايثارگرايى) را معيار بدانيم؛ يعنى هركس تلاش و مجاهدت بيش ترى داشته و جان بازى كرده و پا و نخاع داده است را اولويت بدهيم. پس(سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معيار است و(السابقون الاولون) در اين زمينه پيش تاز و مقدّم هستند. شايد نام(مجاهدگرايى) مناسب تر باشد. بنابراين(مهاجرگرايى) با هر مصداقى در هر زمين و زمانى معيارِ مثبت در عضويابى است.
ب ـ انصار

انصار نيز مثل مهاجرين از منابع اصلى تغذيه كننده نيروى انسانى پيامبر بوده اند و اولويت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.

در كشاف و غيره مذكور است كه رسول خدا(ص) بين آن ها و مهاجرين چگونه تعادل در ارزش برقرار مى كند. بعضى انصار بر قريش خود را برتر مى دانستند رسول خدا(ص) فرمود: اى انصاريان، مگرنه آن كه شما ذليل بوديد و خداى تعالى شما را به واسطه من عزيز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شما گمراه بوديد حق سبحانه به سبب من شما را هدايت كرد؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. بعد از آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهيد؟ گفتند: چه بگوييم يا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگوييد مگر نه آن كه قومت تو را اخراج كردند و ما تو را جاى داديم و در پناه خود آورديم؟ مگر نه قومت تكذيب تو را نمودند، پس ما تو را تصديق كرديم؟ نه تو را مخذول ساختند پس ما تو را نصرت داديم؟ و بر همين طريق حضرت رسالت شمارش صفات جميله ايشان مى نمود تا آن كه همه به زانو در آمدند و گفتند: يا رسول اللّه تن و جان ما فداى تو باد.56

ييعنى آن حضرت با يك بيان زيبا و شيوا و عادلانه در محضر مهاجر و انصار به طور تلويحى ارزش هاى طرفين را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمداد كرد. يا موقع كلنگ زدن در خندق اين شعار را مى داد كه:(اللهم اغفر الانصار والمهاجره)57.

بحث درباره(نصرت) است كه حد اعلاى آن ايثار است نصرت آن قدر ارزش مند است كه هر كس لقب(انصارى) را مثل يك نشان بر دوش مى كشيد و بدان افتخار مى كرد. انصارى ها به همين صورت در تاريخ به صورت لسان صدق در آخرين مانده اند. جابربن عبداللّه انصارى، ابوايوب انصارى، جناده انصارى، ابودجانه انصارى و غيرهم يعنى همان ارزش كه بنى هاشم و سادات دارند كه به وسيله پيش وند سيّد خود را ممتاز مى كنند اينها با پسوند انصارى چنين كارى مى كنند.

انصارى ها در جنگ بدر، فتح مكه و ديگر نبردهاى پيامبر(ص) نيز حضور چشم گيرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بيش تر بود.58
ج ـ تابعين

خداوند مى فرمايد:(والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار والذين اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)59 در اين آيه به سه دسته از ياران رسول خدا(ص) كه مورد رضايت خداوند بوده اند اشاره مى شود كه عبارت اند از: مهاجرين، انصار و تابعين. در مورد تابعين دو نظر است: يكى اين كه پيامبر را درك نكردند و بعداً آمدند و معصومين ديگر را يارى كردند و يا اين كه تابع سابقين شدند(از مهاجرين و انصار) با احسان و ايمان و اطاعت.60 تابعين طبق برداشت دوم كسانى هستند كه يا مهاجرند يا انصار منتها دير به اين قافله نور پيوسته اند و جزء(السابقون الاولون من المهاجرين والانصار) نيستند ولى جزء لاحقين هستند، به هر حال آمده اند و خداوند هم اعلام رضايت از آن ها مى كند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه).
د ـ مجاهدين

جهاد نوعاً قرين مهاجر و انصار است چه بسا بگوييم آن چه به مهاجر و انصار و تابعين ارزش مى دهد همين جهاد آن ها است، قرآن مى فرمايد:(إنَّ الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه والذين آووا ونصروا اولئك بعضهم اولياء بعض)61، يا مى فرمايد:(والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه والذين اووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم)62؛ يعنى هجرت و نصرت ضلع سومى دارد به نام جهاد و در نتيجه مى شوند(مؤمنون حقا)، (رضى اللّه عنهم و رضو عنه)، (لهم مغفرة و رزق كريم) و قرآن صريحاً مى فرمايد:(فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما)63.

در يك جمع بندى بايد گفت كه چهار عنوانِ (مهاجرين، انصار، تابعين، مجاهدين) كه يك منبع و مجموعه ارزشى را تصوير مى كنند و مى توان آنان را(ايثارگران) ناميد، رسول خدا(ص) به نص قرآن كريم به آن ها اهميت و اولويت مى داد. بنابراين(ايثارگرى) معيار ديگرى براى عضويابى است. حكومت اسلامى نيروهاى خويش را بايد از اين چهار منبع سرشار و عظيم برگيرد. و اگر جنگ نبود، ايثارگران و مهاجران و انصار و تابعين كسانى خواهند شد كه بيش ترين سوابق مبارزاتى و فداكارى و دل سوزى و از خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حكومت اسلامى داشته اند.
5ـ منابع بومى

قال اللّه تبارك و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)64، (هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم)65، (لقد منَّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم)66، (كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم)67. رسول خدا(ص) عربى، قرشى، مكى، مدنى و بومى بود و خداوند در آيات چهارگانه به اين نكته اشاره مى كند. نيروهاى بوميِ شايسته به خاطر سنخيّت و نيز شناخت و رگ و ريشه معلوم و مشخص ، موفق ترند و لذا اولويت دارند.68 عتاب بن اسيد، اهل مكه است و والى همان جا شد69، نصب خاندان(باذان) در يمن70، عدى بن حاتم در قبيله خود، طيّ71، قيس بن مالك در هَمْدان72، عين فروه در مراء73، مالك بن عوف، آتش افروز جنگ حنين، مردِ سرسختِ قبيله بنى سعد توسط پيامبر سرپرست قبيله نصر وسلمه شد74، نصب معاذبن جبلِ يمنى به عنوان قاضى يمن75، نصب يك جوان ثقفى در ثقيف76، نامه پيامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار يمامه كه فرمود: اسلام بياور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند77، نامه به حارث حاكم غسان با همين مضمون78 و نامه هايى از همين دست به سلطان حبشه، قيصر روم و كسراى ايران، حاكى از يك نوع اولويت دهى به نيروهاى بومى است كه اگر اسلام آوردند طبق و

عده بر منطقه و نقطه خويش حكومت مى كردند. در فتح مكه ابوسفيان مكى در مكه مسئوليت مى گيرد تا(مؤلفة قلوبهم) را در منزلش جمع كند79، عثمان بن طلحه مكى را در كليددارى كعبه ابقا مى كند80، اميرالمؤمنين هم قثم بن عباس مكى را عامل مكه قرار داد81 و سهل بن حنيف انصارى را كه مدنى بود عامل خود در مدينه قرار داد.82 در نقاط ديگر، حضرت كنترل آن چنانى نداشت، شام كه در اختيار معاويه بود، بلاد عراق هم نوعاً به اشاره معاويه مست مى شدند والاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمان رسول خدا(ص) در زمان اميرالمؤمنين هم مى شديم. البته قبلاً اشاره كرديم كه شنسب كه ايرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خويش حاكم شد83 استقصاى بيش تر ما را به اولويت نيروهاى بومى در سيره پيامبراكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بيش تر راهنمايى مى كند.

پيامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارك و تعالى بر مناطق خويش مبعوث و منصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با اين جمله رو به رو مى شويم كه:(الى عاد اخاهم هودا)، (الى ثمود اخاهم صالح)، (الى مدين اخاهم شعيبا)، (ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه)، (لقد ارسلنا موسى بآياتنا الى قومه ان اخرج قومك من الظلمات الى النور) و آياتى ديگر از اين قبيل كه ما را كمك مى كند در جهت اتخاذ يك معيار مناسب در عضويابى كه همان(بومى گرايى) باشد. يعنى نيروهاى بومى نسبت به نيروهاى غير بومى، اولى و احق هستند، مگر اين كه نكته خاص مثل مسائل امنيتى در ميان باشد، و گرنه اصلِ بومى گرايى در عضويابى اصلى عقلى، عرفى و شرعى است.
6ـ مؤلفة قلوبهم

در آيه 60 سوره توبه(مؤلفة قلوبهم) به عنوان يكى از مصرف هاى زكات نام برده شده اند صاحب شرايع مى گويد:(المولفة قلوبهم هم الكفار الذين يتمالون الى الجهاد)84 صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعريف مؤلفة قلوبهم از اصحاب نقل مى كند و در پايان نظر خودش را به عنوان تحقيق بعد از مطالعه كامل در كلمات اصحاب و اخبار و اجماع و نفى خلاف چنين اين گونه اعلام مى دارد:(ان المؤلفة قلوبهم عام للكافرين الذين يراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمين الضعفاء العقائد لا انهم خاصّون باحد القسمين)85.

اختلاف بين فقها بر سر اين است كه(مؤلفة قلوبهم) چه كسانى هستند؟ بعضى فقط كفار را مصداق مى دانند عده اى كفّار را براى استمالت آن ها به جهاد و برخى كفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعيف العقيده را براى بقاء شان در اسلام از مصاديق اين عنوان مى دانند. خلاصه(مؤلفة قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى كه بايد جذب شوند و دسته اى كه بايد دفع نشوند؛ به عبارت بهتر، يك تيره بايد بيايند و يك تيره بايد نروند. تيره اوّل كفارند يا براى جهاد، خواه مسلمانان شوند يا نه و يا براى مسلمان شدن و تيره دوم ضعيف العقيده ها هستند براى اين كه باقى بمانند، لذا از زكات بودجه اى براى اين منظور در نظر گرفته شده است.

امام باقر(ع) در صحيح زراره مى فرمايند:(مؤلفة قلوبهم) قومى هستند كه خداى واحد را عبادت مى كنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مى دهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شك دارند. خداوند به پيامبرش فرمان داد كه با پول و هديه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محكم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنين با رؤساى قريش و مضر مانند ابوسفيان و غيره چنين كرد. انصار ناراحت شدند، خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى كلامى داريم و آن اين كه اگر اين اموال كه به اينان دادى دستور خدا است، تسليم هستيم و اگر دستور توست راضى نيستيم. خداوند به خاطر اين اعتراض نور آن ها را بُرد و براى(مؤلفة قلوبهم) سهمى از زكات قرار داد.86

(مؤلفة قلوبهم) مانند(مهاجرين) يك عنوان عام است كه داراى مصاديقى است، مصداق بارز آن ابوسفيان و عيينه و ديگران است كه در صدر اسلام بودند.87

در زمان هاى ديگر مصاديق ديگرى دارد و دليل بر اين مسئله اطلاق ادله امت كه(مؤلفه قلوبهم) را مقيد و منحصر به زمانى و زمينى خاص نكرده است و اين ادله از حيث ديگرى هم اطلاق دارد كه مقيّد به جهاد نيست، يعنى براى غير جهاد هم مى توان آن ها را تأليف كرد؛ مثلاً براى عضويت در حكومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحب جواهر هم مقيد به جهاد نمى داند ما مى خواهيم حرف ديگرى هم بزنيم و آن اين كه تاليف قلوب منحصر به پرداخت زكات نيست، زيرا تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليّت است؛ يعنى علّت پرداخت زكات تأليف قلوب است يعنى تأليفِ قلوب اصل است و پرداخت زكاتِ واجب يكى از راه هاى تأليف قلوب است، بنابراين راه هاى ديگرى هم وجود دارد كه او تأليف و تشويق شود؛ مثلاً ما به او پست و مقام بدهيم تا براى اهداف بلند اسلام استمالت شود.88

لذا آن چه ما به آن رسيده ايم دو وجه است: عضويت در سازمان حكومت اسلامى هم مى تواند مايه تأليف قلوب باشد و هم اين كه هدف از تأليف قلوب باشد؛ به اين معنا كه شما فرد لايقى را با پول تشويق كنيد كه عضو اداره اسلام شود و يا او را عضو اداره اسلام كنيد تا تأليف قلوب شود، ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتبار وصف العينى تعليق حكم بر وصف، متوجه مى شويم.

بر اين اساس، مؤلفه قلوبهم به يك منبع خوب انسانى براى حكومت اسلامى تبديل مى شوند به اين معنا كه حكومت اسلامى براى تقويت پايه هاى مردمى و تحكيم ريشه حكومت در دل جامعه اسلامى نبايد از اين نيروى عظيم كه طبق فرموده امام صادق و باقر(ع) بيش تر مردم را تشكيل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند:(يكون ذلك فى كل زمان)89 غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهميه اى در كادر حكومتى غير كليدى براى آنان بدون هيچ اولويتى است؛ يعنى(مؤلفة قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشم نيستند كه در عضويابى اولويتى داشته باشند، ولى غفلت از آن ها هم درست نيست. پيامبراكرم(ص) براى تأليف قلوب به پرداخت زكات اكتفا نفرمود بلكه مسئوليت هم مى داد؛ نمونه اش ابوسفيان بود كه بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قريش را در يك عمليات نظامى بر عهده گرفت90، و عمروعاص كه در(ذات السلاسل) فرمانده شد91، ابوسفيان بت پرست حتى مأموريت بت شكنى بت هاى طائف را پيدا كرد، جالب است كه او بت ها را شكست و از خرابه هاى آن هيزم درست كرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت92، وحشى هم پس از اين كه اهلى شد مأموريت جنگى گرفت93، معاويه هم جزء كاتبان رسول

خدا(ص) شد.94
7ـ منابع دينى

منظور، مسلمين، يهود، نصارى، مجوس و به طور كلى اقليت هاى دينى اند كه به هر حال منابعى از نيروهاى انسانى را تحت عناوين دينى تشكيل مى دهند. در اين درنگ و توقف نداريم كه(اسلام گرايى) يك اولويت قطعى و صد درصد است و غير اسلام هم ولو ميلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهميه اى خواهند داشت.

رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پيمان مى بست مثل(بنى نضير) يا(بنى قريظه) كه يهود بودند تا از نيروهاى آن ها عليه كفار استفاده كند و يا درخواست نماينده اى از آنان مى كرد:(قل تعالوا الى كلمه…)95 يعنى نمايندگان آن ها را مى خواند با آن ها پيمان مى بست ولى هيچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد.

اسلام به همه كفار و اهل كتاب، بدبين نيست بلكه با آن ها كه ميل به سلطه دارند سر ناسازگارى دارد، اما استفاده از اهل جزيه آن هم به شكل(بطانه) بلكه به شكل نيروهاى كارگزار و متخصص به شكلى كه حكومت اسلامى حالتِ تسلط و نظارت را از دست ندهد منعى ندارد. سيره رسول خدا(ص) همين گونه بود، در تاريخ مى خوانيم كه: فرمان روايِ مسيحى شهر(ايله) به نام(يوحنابن رويه) در حالى كه صليب طلا به سينه انداخته بود و از مقر فرمان روايى خود به سرزمين تبوك آمده بود هديه اى به رسول خدا(ص) داد و هديه اى هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آيينِ مسيح بماند و جزيه بدهد، پيامبر با او پيمان بست كه مسيحى بماند و به او مأموريت داد كه از مسلمانان كه از ايله مى گذرند پذيرايى كند.96

اصولاً فرمان روايانى كه در مرزهاى سوريه و حجاز زندگى مى كردند در ميان قوم و قبيله و منطقه زندگى خود، نفوذ كلمه داشتند و همگى مسيحى بودند و چون احتمال داشت كه روزى سپاه روم از نيروهاى محلّى آنان استفاده كند. پيامبر(ص) با همه آن ها پيمان عدم تعرض بست.97 يا(اكيدر) فرمان رواى مسيحيِ(دومةالجندل) حضور پيامبر رسيد و از قبول اسلام امتناع ورزيد ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.98 جالب است كه(يوحنا) و(اكيدر) مسيحى مى مانند ولى كارگزار و باج گذار پيامبر مى شوند؛ يعنى مى توان و جايز است از نيروهاى اهل كتاب استفاده كرد فقط به اين شرط كه نظارت و تسلط را در دست نگيرند، زيرا با اصل مسلّمِ(لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلا) و(يعطواالجزيه عن يد وهم صاغرون) منافات دارد.

پس(اسلام گرايى) اولويت است ولى استفاده از غير مسلمين جايز است به شرط عدم سلطه و بدون هيچ اولويتى.
8ـ منابع عقيدتى

مراد، دارالاسلام و دارالكفر است. (دارالاسلام جايى است كه اسلام در آن جا حاكم است و دارالكفر يا دارالشرك آن جا كه كفر و شرك حاكم است)، مثل مكه و مدينه قبل از فتح مكه كه مكه مصداق دارالكفر بود و مدينه دارالايمان و دارالاسلام. البته اكنون شرايط فرق مى كند بعضى كشورهاى اسلامى مثل تركيه هرچند حكومت آن ها لائيك است، اما آن جا را نمى توان دارالكفر حساب كرد. پس دارالكفر جايى است كه مسلمين يا در آن جا حاكم نيستند يا در اقليت اند. مسلماً دارالكفرى كه در صدر اسلام مطرح بوده با توجه به اين كه اسلام هنوز توسعه نداشت، كشورها و مناطقى بودند كه اسلام هنوز وارد آن جا نشده بود.

اكنون بحث در اين است كه آيا از نيروهاى مسلمان مقيم دارالكفر مى توان در حكومت اسلامى دعوت و استفاده كرد؟ به عبارت بهتر آيا نيروهايِ مسلمان دارالكفر منبعى مناسب براى عضويابى جهت تشكيلات حكومت اسلامى محسوب مى شوند يا نه؟

قرآن مى فرمايد:(الذين آمنوا ولم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا)99، بعضى مصداق اين آيه را عباس عموى پيامبر مى دانند كه هجرت نكرد ولى رسول خدا(ص) او را در همان دارالكفر مأموريت جاسوسى قريش داد و گزارش به پيامبر مى داد و حتى در جنگ بدر شركت كرد و اسير شد و پيامبر به رَزمندگانش سفارش كرده بود كه او را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسير شد.100

به هر حال اولويت با دارالاسلام است و در صورت عدم كفايت بايد سراغ نيروهاى مسلمان دارالكفر رفت كه از داستان عباس و نظاير آن جواز آن را يافتيم. بنابراين نيروهاى مسلمان كه در دارالكفر اقامت و يا تحصيل كرده اند و مدتى به هر دليل مانده اند، استفاده از آن ها جايز است، اما هيچ اولويتى بر نيروهاى دارالاسلام ندارند، بلكه اولويت از آن نيروهاى دارالاسلام است، زيرا مقيم هاى دارالكفر چه بسا از فرهنگ آن جا تأثير گرفته اند و ممكن است تأثيرات منفى هم داشته باشند.
پى نوشت ها:

1. حسن ستارى، مديريت منابع انسانى، ص91.

2.حجرات(49) آيه13.

3. بحارالانوار، ج76، ص350.

4. مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص288 ـ 289.

5. همان، ص406.

6. همان، ص412.

7. تراتيب الاداريه، ج1، ص17.

8. همان، ج1، ص17.

9. سيره ابن هشام، ج2، ص333.

10. صحاح سته.

11. فروغ ابديت، ص360 و 126.

12. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال.

13. بحارالانوار، ج20، ص389؛ طبقات كبري§، ج1، ص260؛ تاريخ طبرى، ج2، ص295؛ كامل ابن اثير، ج2، ص81؛ فروغ ابديت، ج2، ص218.

14. سيره حلبى، ج3، ص279؛ طبقات كبري§، ج1، ص259؛ فروغ ابديت، ج2، ص229.

15. طبقات كبري§، ج1، ص259؛ سيره حلبى، ج2، ص277؛ بحارالانوار، ج20، ص379.

16. همان، ج2، ص235.

17. همان، ج2، ص222.

18. فروغ ابديت، ج2، ص222

19. همان، ص220.

20. همان، ص222.

21. مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج2، ص393.

22. جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ص352.

23. اسد الغابه.

24. فروغ ابديت، ص338.

25. نساء(4) آيه58.

26. حجرات(49) آيه13.

27. جعفر سبحانى، همان، ج2، ص472 ـ 473.

28. بحارالانوار.

29. فروغ ابديت، ص512؛ سيره ابن هشام، ج1، ص639؛ صحيح بخارى، ص98؛ بحارالانوار، ج19، ص346.

30. حدائق، ج10، ص396؛ سيوطى، جامع صغير، ج2، ص85.

31. همان.

32. همان و كنزالعمّال، ج6، ص195.

33. سيوطى، شرح جامع صغير، ج4، ص512 به نقل از حدائق، ج10، ص395.

34. حدائق، ج1، ص395؛ جواهر، ج13، ص353.

35. حدائق، ج10، ص395؛ سيوطى، شرح جامع(مناوى)، ج4، ص512.

36. جواهرالكلام، ج3، ص161.

37. وسائل الشيعه، باب31 من ابواب الحيض، ح9.

38. جواهرالكلام، ج3، ص161.

39 و 40. همان.

41. حجرات(49) آيه13.

42. منهج الصادقين، ج8، ص429.

43. وسائل الشيعه، ج4، باب39؛ جواهرالكلام، ج21، ص215 ـ 216.

44. نهج البلاغه، خ56، ص146(فيض الاسلام).

45. همان، نامه17، ص864.

46. سيره ابن هشام، ج2، ص363.

47. فروغ ابديت، ج1، ص480.

48. جواهرالكلام، ج21، ص26(مانند علامه و شهيد اول و ثانى).

49. همان، ج13، ص363؛ منهج الصادقين، ج4، ص217.

50. همان، ج21، ص26.

51. بحارالانوار، ج11، ص28؛ ج67، ص302؛ ج67، ص358.

52. شهيد ثانى، روضه البهيه، كتاب الصلواة، ج1، ص392(چاپ 10جلدى).

53. خطبه سجاديه.

54. نساء(4) آيه100 .

55. عنكبوت(29)، آيه56.

56. منهج الصادقين، ج9، ص228:(لاعيش الاّ عيش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).

57. فروع ابديت، ج2، ص126.

58. ر.ك: سيره ابن هشام، ج2، ص363 و 615.

59. توبه(9) آيه100.

60. منهج الصادقين، ج9، ص234.

61. انفال(8) آيه72.

62. همان، آيه74.

63. نساء(4) آيه95.

64. ابراهيم(14) آيه4.

65. جمعه(62) آيه2.

66. آل عمران(3) آيه164 .

67. بقره(2) آيه151 .

68. محسن الموسوى، دولةالرسول، ص262.

69. فروغ ابديت، ج2، ص352 و 452؛ سيره ابن هشام، ج2، ص500؛ تاريخ سياسى اسلام، ج1، ص162؛ تراتيب الاداريه، ج1، ص240؛ اسد الغابه، ج3، ص556.

70. فروغ ابديت، ص122؛ دولةالرسول، ص263؛ اسد الغابه، ج3، ص126.

71. اسد الغابه، ج4، ص442 و 214؛ الاصابه، ج5، ص264؛ فروغ ابديت، ج2، ص382.

72. فروغ ابديت؛ دولة الرسول، ص262.

73. دولةالرسول، ص372.

74. فروغ ابديت، ص367؛ سيره ابن هشام، ج2، ص491.

75. همان، ص452.

76. همان، ص416؛ سيره ابن هشام، ج2، ص544؛ اسد الغابه، ج1، ص216.

77. همان، ص263.

78. طبقات ابن سعد، ج1، ص261؛ حلبى، ج3، ص286؛ فروغ ابديت، ج2، ص235.

79. فروغ ابديت، ج2، ص352.

80. همان، ج2، ص338.

81. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه67، ص1062.

82. همان، نامه70، ص107.

83. مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران.

84. شرايع الاسلام، ج1، ص149.

85. جواهرالكلام، ج15، ص341.

86. اصول كافى(چاپ جديد)، ح2، ص411.



نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


100 سخن کوتاه ولی پرمحتوا

1. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : زهد چيست‌ ؟ فرمود : رغبت‌ به‌ تقوى‌ و بى‌ رغبتى‌ به‌ دنيا .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


2. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : مروت‌ چيست‌ ؟ فرمود : حفظ دين‌ ، عزت‌ نفس‌ ، نرمش‌ ، احسان‌ ، پرداخت‌ حقوق‌ و اظ‌هار دوستى‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


3. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : كرم‌ چيست‌ ؟ فرمود : بخشش‌ پيش‌ از خواهش‌ و اطعام‌ در قحطى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


4. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد بخل‌ چيست‌ ؟ فرمود : آنچه‌ در كف‌ دارى‌ شرف‌ بدانى‌ ، و آنچه‌ انفاق‌ كنى‌ تلف‌ شمارى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


5. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : بى‌ نيازى‌ چيست‌ ؟ فرمود : رضايت‌ نفس‌ به‌ آنچه‌ برايش‌ قسمت‌ شده‌ ، هر چند كم‌ باشد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


6 . از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : فقر چيست‌ ؟ فرمود : حرص‌ به‌ هر چيز .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


7. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : شرف‌ چيست‌ ؟ فرمود : موافقت‌ با دوستان‌ و حفظ همسايگان‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


8. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : پستى‌ و ناكسى‌ چيست‌ ؟ فرمود : به‌ خود رسيدن‌ و بى‌اعتنايى‌ به‌ همسر .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


9. پناهنده‌ به‌ خدا آسوده‌ و محفوخ‌ است‌ ، و دشمنش‌ ترسان‌ و بى‌ياور

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


10. از خدا بر حذر باشيد با زيادى‌ ياد او ، و از خدا بترسيد به‌ وسيله‌ تقوى‌ ، و به‌ خدا نزديك‌ شويد با طاعت‌ ، به‌ درستى‌ كه‌ او نزديك‌ است‌ و پاسخگو .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


11. بزرگى‌ كسانى‌ كه‌ عظمت‌ خدا را دانستند اين‌ است‌ كه‌ تواضع‌ كنند ، و عزت‌ آنها كه‌ جلال‌ خدا را شناختند اين‌ است‌ كه‌ برايش‌ زبونى‌ كنند ، و سلامت‌ آنها كه‌ دانستند خدا چه‌ قدرتى‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ به‌ او تسليم‌ شوند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


12. بدانيد كه‌ خدا شما را بيهوده‌ نيافريده‌ و سر خود رها نكرده‌ ، مدت‌ عمر شما را معين‌ كرده‌ ، و روزى‌ شما را ميانتان‌ قسمت‌ كرده‌ ، تا هر خردمندى‌ اندازه‌ خود را بداند و بفهمد كه‌ هر چه‌ برايش‌ مقدر است‌ به‌ او مى‌رسد ، و هر چه‌ از او نيست‌ به‌ او نخواهد رسيد ، خدا خرج‌ دنياى‌ شما را كفايت‌ كرده‌ و شما را براى‌ پرستش‌ فراغت‌ بخشيده‌ و به‌ شكرگزارى‌ تشويق‌ كرده‌ ، و ذكر و نماز را بر شما واجب‌ كرده‌ و تقوى‌ را به‌ شما سفارش‌ كرده‌ ، و آن‌ را نهايت‌ رضايت‌مندى‌ خود مقرر ساخته‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 234)


13. اى‌ بندگان‌ خدا ، از خدا بپرهيزيد ، و بدانيد كه‌ هر كس‌ از خدا بپرهيزد ، خداوند او را به‌ خوبى‌ از فتنه‌ها و آزمايشها برآورد و در كارش‌ موفق‌ سازد و راه‌ حق‌ را برايش‌ آماده‌ كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 234)


14. هيچ‌ مردمى‌ با هم‌ مشورت‌ نكند مگر اينكه‌ به‌ درستى‌ هدايت‌ شوند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


15. پستى‌ و ناكسى‌ اين‌ است‌ كه‌ شكر نعمت‌ نكنى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


16. در طلب‌ مانند شخص‌ پيروز مكوش‌ ، و مانند كسى‌ كه‌ تسليم‌ شده‌ به‌ قدر اعتماد نكن‌ چون‌ به‌ دنبال‌ كسب‌ و روزى‌ رفتن‌ سنت‌ است‌ ، و ميانه‌روى‌ در طلب‌ روزى‌ از عفت‌ است‌ ، و عفت‌ مانع‌ روزى‌ نيست‌ ، و حرص‌ موجب‌ زيادى‌ رزق‌ نيست‌ . به‌ درستى‌ كه‌ روزى‌ قسمت‌ شده‌ و حرص‌ زدن‌ ، موجب‌ گناه‌ مى‌شود .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


17. انسان‌ تا وعده‌ نداده‌ ، آزاد است‌ . اما وقتى‌ وعده‌ مى‌دهد زير بار مسؤوليت‌ مى‌رود ، و تا به‌ وعده‌اش‌ عمل‌ نكند رها نخواهد شد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


18. آن‌ كس‌ كه‌ بر حسن‌ اختيار خداوند توكل‌ و اعتماد كند ( و به‌ قضا و قدر الهى‌ خوشنود باشد ) آرزو نمى‌كند در غير حالى‌ باشد كه‌ خداوند برايش‌ اختيار كرده‌ است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


19. خيرى‌ كه‌ هيچ‌ شرى‌ در آن‌ نيست‌ ، شكر بر نعمت‌ و صبر بر مصيبت‌ و ناگوار است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


20. آن‌ حضرت‌ - عليه‌ السلام‌ - به‌ مردى‌ كه‌ از بيمارى‌ شفا يافته‌ بود ، فرمود : خدا يادت‌ كرد پس‌ يادش‌ كن‌ ، و از تو گذشت‌ پس‌ شكرش‌ كن‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


21. هر كس‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ مسجد رود يكى‌ از اين‌ هشت‌ فايده‌ نصيبش‌ شود :

آيه‌ محكمه‌ ، دست‌يابى‌ به‌ برادرى‌ سودمند ، دانشى‌ تازه‌ ، رحمتى‌ مورد انتظار ، سخنى‌ كه‌ او را به‌ راه‌ راست‌ كشد يا او را از هلاكت‌ برهاند ، ترك‌ گناهان‌ از شرم‌ مردم‌ و ترس‌ از خدا .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 238)


22. به‌ درستى‌ كه‌ پر ديدترين‌ ديده‌ها آن‌ است‌ كه‌ در خير نفوذ كند ، و شنواترين‌ گوشها آن‌ است‌ كه‌ تذكرى‌ را بشنود و از آن‌ سود برد ، سالمترين‌ دلها آن‌ است‌ كه‌ از شبه‌ها پاك‌ باشد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 238)


23. مردى‌ به‌ امام‌ حسن‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ كرد : دخترى‌ دارم‌ ، به‌ نظر شما با چه‌ كسى‌ وصلت‌ كنم‌ . فرمود : با كسى‌ كه‌ متقى‌ و باايمان‌ باشد .

چون‌ اگر او را دوست‌ بدارد ، مورد احترامش‌ قرار مى‌دهد ، و اگر از او نفرت‌ داشته‌ باشد ، به‌ او ظ‌لم‌ نمى‌كند .

(مستظ‌رف‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 218)


24. به‌ درستى‌ كه‌ نعمت‌ دنيا پايدار نيست‌ ، نه‌ از آسيبش‌ آسودگى‌ هست‌ ، و نه‌ از بديهايش‌ جلوگيرى‌ ، فريبى‌ است‌ حايل‌ سعادت‌ ، و تكيه‌ گاهى‌ است‌ خميده‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


25. اى‌ بندگان‌ خدا از عبرتها پند گيريد ، و از اثر گذشتگان‌ متوجه‌ شويد ، و به‌ وسيله‌ نعمتها از نافرمانى‌ خدا باز ايستيد ، و از پندها سود بريد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


26. به‌ درستى‌ كه‌ خداوند ماه‌ رمضان‌ را ميدان‌ مسابقه‌ خلق‌ خود ساخته‌ تا به‌ وسيله‌ طاعتش‌ به‌ رضاى‌ او سبقت‌ گيرند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


27. به‌ خدا سوگند اگر پرده‌ برگيرند ، معلوم‌ مى‌شود كه‌ نيكوكار مشغول‌ كار نيك‌ خود است‌ و بدكار گرفتار بدكردارى‌ خود .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 240)


28. اى‌ پسرم‌ با هيچكس‌ برادرى‌ مكن‌ تا بدانى‌ كجا مى‌رود و از كجا مى‌آيد و چه‌ ريشه‌اى‌ دارد ، پس‌ چون‌ خوب‌ از حالش‌ آگاه‌ شدى‌ و معاشرتش‌ را پسنديدى‌ با او برادرى‌ كن‌ به‌ شرط گذشت‌ از لغزش‌ و كمك‌ در تنگى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


29. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : ترس‌ چيست‌ ؟ فرمود : دليرى‌ بر دوست‌ و گريز از دشمن‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


30. ننگ‌ كشيدن‌ آسانتر از دوزخ‌ رفتن‌ است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


31. سفاهت‌ ، به‌ پستى‌ گراييدن‌ و با گمراهان‌ نشستن‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


32. آن‌ حضرت‌ در وصف‌ برادر ( دوست‌ ) نيكوكارش‌ فرمود : از همه‌ مردم‌ در چشم‌ من‌ بزرگتر بود و سر بزرگوارى‌ او در نظر من‌ كوچكى‌ دنيا در چشم‌ او بود ، جهل‌ و نادانى‌ بر او تسلط نداشت‌ ، اقدام‌ نمى‌كرد مگر بعد از اطمينان‌ به‌ سودمند بودن‌ آن‌ . نه‌ شكايتى‌ داشت‌ و نه‌ خشم‌ و دلتنگى‌ .

بيشتر عمرش‌ خاموش‌ بود ، و چون‌ لب‌ به‌ سخن‌ مى‌گشود بر همه‌ گوينده‌ها چيره‌ بود ، ضعيف‌ و ناتوان‌ مى‌نمود ، اما هنگام‌ نبرد شيرى‌ درنده‌ بود . چون‌ با دانشمندان‌ مى‌نشست‌ به‌ شنيدن‌ شيفته‌تر بود تا گفتن‌ .

به‌ هنگام‌ ضرورت‌ سخن‌ ، سكوت‌ خود را مى‌شكست‌ . نمى‌گفت‌ آنچه‌ را عمل‌ نمى‌كرد و عمل‌ مى‌كرد آنچه‌ را نمى‌گفت‌ ، چون‌ در برابر دو كار قرار مى‌گرفت‌ كه‌ نمى‌دانست‌ كدام‌ خداپسندانه‌تر است‌ آن‌ را در نظر مى‌گرفت‌ كه‌ پسند نفسش‌ نبود ، هيچكس‌ را به‌ خاطر كارى‌ كه‌ مى‌توان‌ از آن‌ عذرى‌ آورد سرزنش‌ نمى‌كرد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


33. كسى‌ كه‌ عقل‌ ندارد ادب‌ ندارد ، و كسى‌ كه‌ همت‌ ندارد مروت‌ ندارد ، و كسى‌ كه‌ دين‌ ندارد حيا ندارد . و خردمندى‌ موجب‌ معاشرت‌ نيكو با مردم‌ است‌ ، و به‌ وسيله‌ عقل‌ سعادت‌ هر دو عالم‌ به‌ دست‌ مى‌آيد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


34. تعجب‌ مى‌كنم‌ از كسانيكه‌ در غذاى‌ جسم‌ خود فكر مى‌كنند ولى‌ در امور معنوى‌ و غذاى‌ جان‌ خويش‌ تفكر نمى‌كنند. شكم‌ را از طعام‌ مضر حفظ مى‌كنند ولى‌ در روح‌ و روان‌ خويش‌ افكار پليد و پستى‌ را وارد مى‌كنند .

(بحار الانوار، ج‌ 1 ، ص‌ 218)


35. حضرت‌ مجتبى‌ - عليه‌ الاسلام‌ - بهترين‌ جامه‌هاى‌ خود را در موقع‌ نماز مى‌پوشيد ، كسانى‌ از آن‌ حضرت‌ سبب‌ اين‌ كار را سؤال‌ كردند ، در جواب‌ فرمود : خداند جميل‌ است‌ و جمال‌ و زيبايى‌ را دوست‌ دارد به‌ اين‌ جهت‌ خود را در پيشگاه‌ الهى‌ زينت‌ مى‌كنم‌ ، خداوند امر فرموده‌ كه‌ با زينت‌هاى‌ خود در مساجد حاضر شويد .

(تفسير عياشى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 14)


36. تنها چيزى‌ كه‌ در اين‌ دنياى‌ فانى‌ ، باقى‌ مى‌ماند قرآن‌ است‌ ، پس‌ قرآن‌ را پيشوا و امام‌ خود قرار دهيد ، تا به‌ راه‌ راست‌ و مستقيم‌ هدايت‌ شويد .

همانا محق‌ ترين‌ مردم‌ به‌ قرآن‌ كسانى‌ هستند كه‌ بدان‌ عمل‌ كنند اگر چه‌ آن‌ را حفظ نكرده‌ باشند ، و دورترين‌ افراد از قرآن‌ كسانى‌ هستند كه‌ به‌ دستورات‌ آن‌ عمل‌ نكنند گرچه‌ قارى‌ و خواننده‌ آن‌ باشند .

(ارشاد القلوب‌ ، ص‌ 102)


37. اى‌ مردم‌ هر كس‌ براى‌ خدا اخلاص‌ ورزد و سخن‌ او را راهنماى‌ خود قرار دهد به‌ راهى‌ كه‌ درست‌تر و استوارتر است‌ هدايت‌ مى‌شود و خداوند او را براى‌ آگاهى‌ و هوشيارى‌ توفيق‌ داده‌ و به‌ عاقبت‌ خوش‌ كمك‌ كرده‌ است.

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


38. پرسش‌ صحيح‌ نيمى‌ از علم‌ است‌ ، و مدارا كردن‌ با مردم‌ نيمى‌ از عقل‌ است‌ ، و اقتصاد و اعتدال‌ در زندگى‌ نيمى‌ از مخارج‌ است‌ .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 18 ، ص‌ 108)


39. بيشترين‌ زيركى‌ ، ترس‌ از خدا و پرهيزكارى‌ است‌ و بيشترين‌ نادانى‌ ، عياشى‌ و شهوترانى‌ است‌ .

(حليه‌ الاولياء ، ج‌ 2 ، ص‌ 37)


40. مادرم‌ فاطمه‌ ( س‌ ) را ديدم‌ كه‌ شب‌ جمعه‌ تا صبح‌ مشغول‌ عبادت‌ و ركوع‌ و سجود بود و شنيدم‌ كه‌ براى‌ مؤمنين‌ دعا مى‌كرد و اسامى‌ آنان‌ را ذكر مى‌نمود و براى‌ آنان‌ بسيار دعا مى‌كرد ولى‌ براى‌ خودش‌ دعا نكرد ، پس‌ به‌ او عرض‌ كردم‌ : مادر چرا همان‌ طور كه‌ براى‌ ديگران‌ دعا كردى‌ براى‌ خودت‌ دعا نكردى‌ ، فرمودند : پسرم‌ ، اول‌ همسايه‌ را مقدم‌ دار و سپس‌ خود و اهل‌ خانه‌ را .

(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 81)


41. رسول‌ خدا ( ص‌ ) فرمود : محبت‌ و دوستى‌ ما اهل‌ بيت‌ را اختيار كنيد ، چون‌ هر كس‌ خدا را در حالى‌ ملاقات‌ كند كه‌ ما اهل‌ بيت‌ را دوست‌ داشته‌ باشد ، با شفاعت‌ ما وارد بهشت‌ مى‌شود .

(محاسن‌ ، ص‌ 61)


42. اى‌ مردم‌ ! از جدم‌ پيامبر خدا شنيدم‌ كه‌ مى‌فرمود : من‌ شهر علم‌ و دانشم‌ و على‌ ( ع‌ ) دروازه‌ آن‌ است‌ ، آيا از غير دروازه‌ وارد شهر مى‌شوند ؟

(امالى‌ صدوق‌ ، ص‌ 207)


43. شخصى‌ به‌ امام‌ حسن‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ كرد : اى‌ پسر پيامبر خدا چرا ما از مرگ‌ اكراه‌ داريم‌ و آن‌ را دوست‌ نداريم‌ ؟ حضرت‌ فرمود : چون‌ شما آخرت‌ خود را خراب‌ و دنيايتان‌ را آباد كرده‌ايد ، بنابراين‌ انتقال‌ از عمران‌ و آبادانى‌ به‌ خرابى‌ و ويرانى‌ را دوست‌ نداريد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 110)


44. سوگند به‌ خداوند ! هر كس‌ ما را دوست‌ داشته‌ باشد ، اگر چه‌ در دورترين‌ نقاط مانند ديلم‌ اسير باشد ، دوستى‌ ما براى‌ او مفيد است‌ . همانا محبت‌ ما گناهان‌ فرزندان‌ آدم‌ را از بين‌ مى‌برد ، همانطور كه‌ باد برگ‌ درختان‌ را مى‌ريزد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 24)


45. بيشتر اهل‌ كوفه‌ به‌ معاويه‌ نوشتند : ما با تو هستيم‌ ، اگر مى‌خواهى‌ ما حسن‌ ( ع‌ ) را دستگير مى‌كنيم‌ و پيش‌ تو مى‌فرستيم‌ . بعد خيمه‌ امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) را غارت‌ كرده‌ و آن‌ حضرت‌ را مجروح‌ كردند .

پس‌ امام‌حسن‌ ( ع‌ ) به‌ معاويه‌ نوشت‌ : همانا اين‌ امر ( حكومت‌ ) و جانشينى‌ پيامبر از آن‌ من‌ و اهل‌ بيت‌ من‌ است‌ و براى‌ تو و اهل‌ بيت‌ تو حرام‌ است‌ ، من‌ اين‌ مطلب‌ را از رسول‌ خدا شنيدم‌ .

سوگند به‌ خداوند ، اگر يارانى‌ شكيبا و آگاه‌ به‌ حق‌ خويش‌ مى‌يافتم‌ ، تسليم‌ تو نمى‌شدم‌ و آنچه‌ را مى‌خواستى‌ به‌ تو نمى‌دادم‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 45)


46. اگر همه‌ دنيا را تبديل‌ به‌ يك‌ لقمه‌ غذا كنم‌ و به‌ انسانى‌ كه‌ خدا را از روى‌ خلوص‌ عبادت‌ مى‌كند بخورانم‌ ، باز احساس‌ مى‌كنم‌ كه‌ در حق‌ او كوتاهى‌ كرده‌ام‌ .

و اگر از استفاده‌ كردن‌ كافر از دنيا جلوگيرى‌ كنم‌ تا به‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ جانش‌ از شدت‌ گرسنگى‌ و تشنگى‌ به‌ لب‌ برسد ، آنگاه‌ جرعه‌اى‌ آب‌ به‌ او بدهم‌ ، خود را اسرافكار مى‌پندارم‌ .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 1 ، ص‌ 350)


47. والاترين‌ مقام‌ نزد خداوند ، از آن‌ كسى‌ است‌ كه‌ بيشتر از همه‌ به‌ حقوق‌ مردم‌ آشنا باشد و در اداى‌ آن‌ حقوق‌ ، بيشتر از همه‌ كوشا باشد . و كسى‌ كه‌ در برابر برادران‌ دينى‌ خود تواضع‌ كند ، خداوند او را از صديقين‌ و شيعيان‌ اميرالمؤمنين‌ - عليه‌ السلام‌ - قرار مى‌دهد .

(حياة‌ امام‌ حسن‌ بن‌ على‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 319)


48. پيامبر خدا ( ص‌ ) فرمود : هيچ‌ بنده‌اى‌ حقيقتا مؤمن‌ نيست‌ مگر اينكه‌ نفس‌ خود را شديدتر از محاسبه‌ بين‌ دو شريك‌ و يا محاسبه‌ مولا از بنده‌ خود مورد محاسبه‌ قرار دهد .

(بحار الانوار ، ج‌ 70 ، ص‌ 72)


49. پيامبر خدا ( ص‌ ) فرموده‌ است‌ : يكى‌ از موجبات‌ آمرزش‌ گناهان‌ ، مسرور كردن‌ برادران‌ دينى‌ است‌ .

(مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد ، ج‌ 8 ، ص‌ 193)


50. دنيا محل‌ گرفتارى‌ و آزمايش‌ است‌ و هر چه‌ در آن‌ است‌ رو به‌ زوال‌ و نابودى‌ مى‌باشد ، و خداوند ما را از احوال‌ دنيا آگاه‌ كرده‌ است‌ تا عبرت‌ گيريم‌ ، و به‌ ما وعده‌ عذاب‌ داده‌ تا بعد از آن‌ ، حجتى‌ بر خدا نداشته‌ باشيم‌ . پس‌ در اين‌ دنياى‌ فانى‌ زهد بورزيد و به‌ آنچه‌ باقى‌ و پايدار است‌ رغبت‌ داشته‌ باشيد و در خفا و آشكار از خدا بترسيد .

(توحيد صدوق‌ ، ص‌ 378)


51. هنگامى‌ كه‌ مستحبات‌ به‌ واجبات‌ ضرر برسانند ، آنها را ترك‌ كنيد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


52. سه‌ چيز مردم‌ را هلاك‌ مى‌كند : تكبر ، حرص‌ و حسد . چون‌ تكبر دين‌ انسان‌ را از بين‌ مى‌برد و شيطان‌ هم‌ به‌ واسطه‌ تكبر ملعون‌ و منفور شد ، و حرص‌ دشمن‌ نفس‌ انسان‌ است‌ و حضرت‌ آدم‌ به‌ سبب‌ حرص‌ از بهشت‌ رانده‌ شد ، و حسد راهبر بدى‌ و بدبختى‌ است‌ و به‌ سبب‌ حسد قابيل‌ برادرش‌ هابيل‌ را كشت‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


53. علم‌ و دانش‌ خود را به‌ مردم‌ ياد بده‌ و علم‌ ديگران‌ را ياد بگير تا بدين‌ وسيله‌ هم‌ علم‌ خود را محكم‌ و استوار كنى‌ و هم‌ آنچه‌ نمى‌دانى‌ بياموزى‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


54. فقط به‌ ديدار كسى‌ برو كه‌ يا به‌ عطا و بخشش‌ او اميدوار باشى‌ و از قدرت‌ او بترسى‌ ، يا از علم‌ او استفاده‌ كنى‌ ، يا به‌ بركت‌ دعاى‌ او اميدوار باشى‌ ، و يا از خويشان‌ تو باشد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


55. ظالمى‌ شبيه‌تر از حسود به‌ مظلوم‌ نديده‌ام‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


56. آنچه‌ از امور دنيوى‌ را كه‌ طلب‌ كردى‌ ولى‌ به‌ دست‌ نياوردى‌ ، فراموش‌ كن‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


57. هر كس‌ را كه‌ خداوند توفيق‌ دعا كردن‌ بدهد ، باب‌ اجابت‌ را برايش‌ باز مى‌كند و هر كس‌ را كه‌ توفيق‌ طاعت‌ و عبادت‌ دهد ، باب‌ قبول‌ را برايش‌ باز مى‌كند و هر كس‌ را كه‌ توفيق‌ شكرگزارى‌ دهد ، باب‌ افزايش‌ نعمتها را برايش‌ باز مى‌كند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


58. به‌ امام‌ مجتبى‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ شد : اى‌ پسر پيامبر خدا در چه‌ حالى‌ هستى‌ ؟

فرمود : خدايى‌ دارم‌ كه‌ بر من‌ مسلط است‌ ، و آتش‌ جهنم‌ در پيش‌ روى‌ من‌ است‌ ، و مرگ‌ مرا مى‌خواند ، و حساب‌ آخرت‌ مرا احاطه‌ كرده‌ است‌ ، و در قيد و بند اعمالم‌ هستم‌ ، نمى‌توانم‌ آنچه‌ را كه‌ دوست‌ دارم‌ به‌ دست‌ آورم‌ و آنچه‌ را دوست‌ ندارم‌ از خود دور كنم‌ چون‌ انجام‌ امور به‌ دست‌ ديگرى‌ است‌ .

اگر بخواهد ، مرا عذاب‌ مى‌كند و اگر بخواهد ، مرا مى‌بخشد . پس‌ كدام‌ فقير و محتاجى‌ است‌ كه‌ محتاج‌ تر از من‌ باشد ؟

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


59. وعده‌ دادن‌ آفت‌ كرم‌ و بخشش‌ است‌ ، و چاره‌ آن‌ انجام‌ و اتمام‌ بخشش‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


60. براى‌ مجازات‌ در خطاها و لغزشها عجله‌ نكن‌ ، و بين‌ خطا و مجازات‌ براى‌ عذرخواهى‌ فرصتى‌ باقى‌ بگذار .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


61. مصيبتها و ناملايمات‌ كليدهاى‌ پاداش‌ و ثواب‌ هستند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


62. نعمت‌ ، امتحان‌ و آزمايش‌ الهى‌ است‌ . پس‌ اگر شكر كردى‌ ، نعمت‌ است‌ و اگر ناسپاسى‌ كردى‌ ، به‌ غضب‌ و خشم‌ الهى‌ تبديل‌ مى‌شود.

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


63. از بهره‌ زبانت‌ همان‌ مقدار براى‌ تو كفايت‌ مى‌كند كه‌ راه‌ هدايتت‌ را از گمراهى‌ روشن‌ كند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 114)


64. از تفكر و تعقل‌ غافل‌ نشويد ، زيرا تفكر حيات‌ بخش‌ قلب‌ آگاه‌ و كليد درهاى‌ حكمت‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


65. اى‌ پسر آدم‌ ، از زمانى‌ كه‌ از مادر زاييده‌ شدى‌ مشغول‌ نابود كردن‌ عمر خود بوده‌اى‌ ، پس‌ از باقى‌مانده‌ عمر خود براى‌ آينده‌ ( عالم‌ آخرت‌ ) ذخيره‌ كن‌ ، به‌ درستى‌ كه‌ مؤمن‌ از اين‌ دنيا زاد و توشه‌ برمى‌گيرد و كافر خوشگذارنى‌ مى‌كند .

و بعد اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ فرمودند : " و زاد و توشه‌ برگيريد ، به‌ درستى‌ كه‌ بهترين‌ توشه‌ تقوى‌ است‌ " .

(كشف‌ الغمه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 572)


66. آماده‌ سفر آخرت‌ شو و قبل‌ از فرارسيدن‌ مرگ‌ زاد و توشه‌ خود را فراهم‌ كن‌ ، و بدان‌ كه‌ تو در حالى‌ دنيا را مى‌طلبى‌ كه‌ مرگ‌ ، تو را مى‌طلبد ، و امروز غم‌ و اندوه‌ فردا را نداشته‌ باش‌ ، و بدان‌ كه‌ هر چه‌ از مال‌ دنيا بيشتر از غذا و خوراك‌ خود به‌ دست‌ آوردى‌ در حقيقت‌ آن‌ را براى‌ ديگران‌ ذخيره‌ كرده‌اى‌ ، و بدان‌ كه‌ اموال‌ حلال‌ دنيا مورد محاسبه‌ قرار خواهد گرفت‌ و اموال‌ حرام‌ دنيا عقاب‌ و مجازات‌ دارد و در اموال‌ شبه‌ناك‌ و مشكوك‌ سرزنش‌ هست‌ .

پس‌ دنيا را مانند مردارى‌ فرض‌ كن‌ و آن‌ مقدار از آن‌ برگير كه‌ تو را كفايت‌ كند ، پس‌ اگر حلال‌ باشد تو زهد ورزيده‌اى‌ و اگر حرام‌ باشد گناهى‌ مرتكب‌ نشده‌اى‌ چون‌ به‌ مقدار اضطرار و ناچارى‌ استفاده‌ كرده‌اى‌ آنچنان‌ كه‌ از مردار به‌ هنگام‌ ناچارى‌ استفاده‌ مى‌شود ، و اگر در آن‌ عتاب‌ و سرزنش‌ باشد ، سرزنشى‌ كم‌ و آسان‌ خواهد بود .

(بحار الانوار ، ج‌ ، 44 ، ص‌ 139)


67. براى‌ دنيايت‌ آنچنان‌ رفتار كن‌ كه‌ گويا براى‌ هميشه‌ زنده‌اى‌ ، و براى‌ آخرتت‌ چنان‌ رفتار كن‌ كه‌ گويا فردا خواهى‌ مرد .

(بحار الانوار ، ج‌ ، 44 ، ص‌ 139)


68. اگر به‌ خاطر نيازى‌ مجبور شدى‌ با مردى‌ دوست‌ و همنشين‌ شوى‌ ، پس‌ با كسى‌ دوست‌ شو كه‌ وقتى‌ با او همنشينى‌ مى‌كنى‌ ، موجب‌ زينت‌ تو باشد و هنگامى‌ كه‌ به‌ او خدمتى‌ كردى‌ ، از تو حمايت‌ كند و هنگامى‌ كه‌ از او در خواست‌ كمك‌ كردى‌ ، تو را يارى‌ كند و اگر سخنى‌ گفتى‌ ، سخن‌ تو را تصديق‌ كند و اگر حمله‌ كردى‌ ، هجوم‌ تو را قوت‌ بخشد و اگر چيزى‌ طلب‌ كردى‌ ، تو را يارى‌ كند و اگر نقصى‌ از تو آشكار شد ، آن‌ را بپوشاند و اگر نيكى‌ از تو ديد ، آن‌ را به‌ حساب‌ آورد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 139)


69. هر كس‌ قرآن‌ بخواند ، يك‌ دعاى‌ مستجاب‌ براى‌ او مى‌باشد كه‌ يا فورا اجابت‌ مى‌شود و يا با تأخير .

(بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 204)


70. امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) : پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : هر كس‌ آية‌ الكرسى‌ را بعد از نماز واجب‌ بخواند ، تا نماز بعد در پناه‌ و حفاطت‌ خداست‌ .

(مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد ، ج‌ 10 ، ص‌ 102)


71. هر روزه‌دارى‌ هنگام‌ افطار يك‌ دعاى‌ اجابت‌ شده‌ دارد . پس‌ در اولين‌ لقمه‌ افطار بگو : به‌ نام‌ خدا ، اى‌ خدايى‌ كه‌ آمرزش‌ تو فراگير و وسيع‌ است‌ ، مرا ببخش‌ .

(اقبال‌ الاعمال‌ ، ص‌ 116)


72. امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) : پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : كسى‌ كه‌ بعد از خواندن‌ نماز صبح‌ در همان‌ محل‌ بنشيند و مشغول‌ ذكر خدا شود تا خورشيد طلوع‌ كند ، براى‌ او پرده‌ و مانعى‌ از آتش‌ عذاب‌ الهى‌ خواهد بود .

(تيسير المطالب‌ ، ص‌ 350)


73. به‌ درستى‌ كه‌ هر كس‌ طالب‌ عبادت‌ باشد ، خود را براى‌ آن‌ آراسته‌ و پاك‌ مى‌كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


74. سزاوار مرد روزه‌دار اين‌ است‌ كه‌ ريشش‌ را رنگ‌ كرده‌ و لباسش‌ را خوشبو كند ، و سزاوار زن‌ روزه‌دار اين‌ است‌ كه‌ موى‌ سرش‌ را شانه‌ كرده‌ و لباسش‌ را خوشبو كند .

(الخصال‌ ، ص‌ 61)


75. از پدرم‌ شنيدم‌ كه‌ پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : هر كس‌ در قضاى‌ حاجت‌ برادر دينى‌ خود كوشش‌ كند ، مانند اين‌ است‌ كه‌ نه‌ هزار سال‌ خدا را عبادت‌ كرده‌ باشد در حالى‌ كه‌ روزها روزه‌ و شبها مشغول‌ عبادت‌ باشد .

(الفقيه‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 189)


76. زكات‌ دادن‌ هرگز موجب‌ كم‌ شدن‌ مال‌ نمى‌شود.

(دعائم‌ الاسلام‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 246 - 264)


77. از پروردگارم‌ شرم‌ مى‌كنم‌ از اينكه‌ ملاقات‌ كنم‌ او را و حال‌ آنكه‌ من‌ پياده‌ به‌ زيارت‌ خانه‌ او نرفته‌ باشم‌ .

(حلية‌ الاولياء ، ج‌ 2 ، ص‌ 37)


78. به‌ حضرت‌ عرض‌ شد چرا شما هرگز نيازمندى‌ را نااميد بر نمى‌گردانيد ، اگر چه‌ سوار بر شتر باشيد ؟ فرمود : خود من‌ هم‌ محتاج‌ و نيازمند درگاه‌ خداوند هستم‌ و دوست‌ دارم‌ كه‌ خداوند مرا محروم‌ نگرداند و شرم‌ دارم‌ در حالى‌ كه‌ نيازمند هستم‌ ، نيازمندان‌ را نااميد كنم‌ .

عادت‌ خداوند اين‌ است‌ كه‌ نعمتهايش‌ را بر من‌ ارزانى‌ بدارد و عادت‌ من‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ نعمتهايش‌ را به‌ بندگانش‌ عطا كنم‌ ، و مى‌ترسم‌ كه‌ اگر از اين‌ عادت‌ خود دست‌ بردارم‌ خداوند هم‌ دست‌ از عادت‌ خود بردارد .

(نور الابصار ، ص‌ 123 - كنز المدفون‌ ، ص‌ 434)


79. وقتى‌ يكى‌ از شما دوستش‌ را ملاقات‌ مى‌كند ، بايد جاى‌ نور در پيشانى‌ او را ببوسد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 110)


80. آنكس‌ كه‌ مرگش‌ فرا رسيده‌ ، مهلت‌ مى‌طلبد تا گذشته‌ را جبران‌ كند و آنكس‌ كه‌ مرگش‌ فرا نرسيده‌ و براى‌ عمل‌ صالح‌ فرصت‌ دارد ، امروز و فردا مى‌كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


81. اى‌ كسانى‌ كه‌ اهل‌ خوشگذرانى‌ و لذات‌ دنيا هستيد ، بدانيد كه‌ اين‌ لذات‌ باقى‌ ماندنى‌ نيست‌ ، و مغرور شدن‌ به‌ سايه‌اى‌ كه‌ زوال‌ پذير است‌ ، حماقت‌ است‌ .

(اعلام‌ الدين‌ ، ص‌ 241)


82. بيشترين‌ عفو و بخشش‌ كريم‌ وقتى‌ است‌ كه‌ خطاكار نتواند براى‌ خطاى‌ خود عذرى‌ بياورد .

(اعلام‌ الدين‌ ، ص‌ 297)


83. كسى‌ كه‌ خدا را بشناسد ، او را دوست‌ مى‌دارد و كسى‌ كه‌ دنيا را بشناسد ، در آن‌ زهد مى‌ورزد . و شخص‌ مؤمن‌ عمل‌ لهو و بيهوده‌ انجام‌ نمى‌دهد مگر وقتى‌ كه‌ غافل‌ مى‌شود ، و هنگامى‌ كه‌ متوجه‌ كار بيهوده‌ خود شد ، محزون‌ مى‌گردد .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 1 ، ص‌ 52)


84. كسى‌ كه‌ بندگى‌ خدا كند ، خداوند همه‌ چيز را بنده‌ او مى‌كند .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 2 ، ص‌ 108)


85. كسى‌ كه‌ كارهاى‌ نيك‌ خود را مى‌شمارد ، احسان‌ و كرامتش‌ را از بين‌ مى‌برد .

(بحار الانوار ، ج‌ 74 ، ص‌ 417)


86. از آن‌ حضرت‌ در باره‌ سكوت‌ سؤال‌ شد ، فرمود : سكوت‌ پرده‌ نادانى‌ و زينت‌ آبرو و عزت‌ است‌ و كسى‌ كه‌ سكوت‌ مى‌كند راحت‌ و آسوده‌ ، و همنشين‌ او در امان‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


87. مردى‌ از امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) درخواست‌ راهنمايى‌ كرد . امام‌ ( ع‌ ) به‌ او فرمودند :

مرا ستايش‌ نكن‌ كه‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از شما آشناترم‌ ، و دروغگو هم‌ نشمار كه‌ نظر دروغگو بى‌ارزش‌ است‌ ، و نزد من‌ غيبت‌ هيچ‌ كس‌ را نكن‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 109)


88. اى‌ پسر آدم‌ از اعمال‌ حرام‌ دورى‌ كن‌ تا شخص‌ عابدى‌ باشى‌ ، و به‌ آنچه‌ خداوند روزى‌ تو كرده‌ خوشنود و راضى‌ باش‌ تا بى‌نياز باشى‌ ، و حق‌ همسايگى‌ را در باره‌ همسايه‌ات‌ مراعات‌ كن‌ تا مسلمان‌ باشى‌ ، و آنچنان‌ با مردم‌ رفتار كن‌ كه‌ دوست‌ دارى‌ با تو رفتار شود تا شخص‌ عادلى‌ باشى‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 112)


89. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد زندگى‌ چه‌ كسى‌ از همه‌ بهتر است‌ ؟ فرمود : كسى‌ كه‌ مردم‌ را در زندگى‌ خود شريك‌ كند .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


90. دست‌ نيافتن‌ به‌ نيازمنديها بهتر از درخواست‌ آن‌ از نااهلان‌ است‌ .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


91. بداخلاقى‌ بدتر از بلا و مصيبت‌ است‌ .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


92. اى‌ اهل‌ كوفه‌ بدانيد كه‌ صبر و شكيبايى‌ زينت‌ است‌ ، و وفاى‌ به‌ عهد جوانمردى‌ است‌ ، و عجله‌ و شتابزدگى‌ كم‌خردى‌ است‌ ، و كم‌خردى‌ ضعف‌ است‌ ، و همنشينى‌ با فرومايگان‌ موجب‌ ننگ‌ و رسوايى‌ است‌ ، و رفت‌ و آمد با هرزگان‌ و گناهكاران‌ موجب‌ شك‌ و بدگمانى‌ است‌ .

(ترجمة‌ الامام‌ الحسن‌ ، ص‌ 167)


93. ما تجربه‌ كرديم‌ و تجربه‌ كنندگان‌ نيز تجربه‌ كردند ، ولى‌ چيزى‌ مفيدتر از وجود صبر و پرضررتر از نبود صبر نديديم‌ . با صبر همه‌ امور اصلاح‌ مى‌شود و چيزى‌ جاى‌ آن‌ را نمى‌گيرد .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ، ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 1 ، ص‌ 319)


94. هيچ‌ حقى‌ كه‌ باطلى‌ در آن‌ نباشد مانند مرگ‌ نديدم‌ كه‌ شبيه‌تر باشد به‌ باطلى‌ كه‌ حقى‌ در آن‌ نيست‌ .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ، ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 18 ، ص‌ 311)


95. امام‌ حسن‌ مجتبى‌ - عليه‌ السلام‌ - به‌ هنگام‌ ورود به‌ مسجد سر را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند مى‌كرد و مى‌فرمود : پروردگارا ! مهمان‌ تو جلو درب‌ خانه‌ات‌ ايستاده‌ است‌ .

اى‌ نيكوكار ! بنده‌ گناهكار و بدرفتار به‌ درگاهت‌ شتافته‌ ، از زشتى‌هايى‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌ به‌ خاطر زيبايى‌هايى‌ كه‌ در نزد توست‌ درگذر ، اى‌ بخشنده‌ و كريم‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 339


96. دوازده‌ چيز از آداب‌ غذا خوردن‌ بوده‌ و بر هر مسلمانى‌ لازم‌ است‌ كه‌ از آنها اطلاع‌ داشته‌ باشد ، چهار چيز آن‌ واجب‌ ، و چهار چيز ديگر سنت‌ ، و چهار مورد باقى‌مانده‌ از ادب‌ و اخلاق‌ است‌ . اما چهار امر لازم‌ : شناسايى‌ منعم‌ ، خشنود بودن‌ به‌ آنچه‌ روزى‌ گرديده‌ ، نام‌ خدا را بر زبان‌ جارى‌ كردن‌ و شكرگزارى‌ در برابر نعمتى‌ كه‌ عطا شده‌ است‌ .

و چهار امرى‌ كه‌ سنت‌ است‌ : وضو گرفتن‌ پيش‌ از شروع‌ به‌ غذا ، نشستن‌ بر طرف‌ چپ‌ ، غذا خوردن‌ با سه‌ انگشت‌ و ليسيدن‌ انگشتان‌ مى‌باشد . و چهار امرى‌ كه‌ از آداب‌ و اخلاق‌ است‌ : خوردن‌ از غذاهاى‌ جلوى‌ خودش‌ ، كوچك‌ برداشتن‌ لقمه‌ ، خوب‌ جويدن‌ غذا و كم‌ نگاه‌ كردن‌ به‌ صورت‌ ديگران‌ مى‌باشد .

(من‌ لا يحضره‌ الفقيه‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 227 ، ح‌ 38)


97 . شوخى‌ كردن‌ حرمت‌ و احترام‌ را از بين‌ مى‌برد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


98. كار نيك‌ آن‌ است‌ كه‌ در انجامش‌ درنگ‌ نشود ، و بعد از انجام‌ آن‌ منت‌ نگذارند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)



99. قدر نعمتهاى‌ پروردگار تا موقعى‌ كه‌ پابرجاست‌ مجهول‌ و ناشناخته‌ است‌ ، و زمانى‌ شناخته‌ مى‌شود كه‌ از دست‌ رفته‌ باشد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


100. كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.

(كافى ، ج2 ، ص62 ) 



نوشته شده توسط فتاح زاده در جمعه 15 دی 1391


اسامی قاتلان شهدای کربلا

اسامی قاتلان شهدای کربلا از آل ابی طالب به این ترتیب است:(اول اسم شهدا آمده و سپس اسامی قاتلان)

1- امام حسین(ع): شمربن ذی‏ الجوشن، سنان بن انس نخعی، حصین بن تمیم، خولی بن یزید و زرعه بن شریک.
2- علی اکبر(ع) پسر امام حسین(ع): مرة بن منقذ و همیارانش.
3- عبدالله بن حسین پسر شیرخوار امام حسین که معروف به علی اصغر است: حرملة بن کاهل اسدی.
4- عبدالله بن علی پسر امیر المؤمنین(ع): هانی بن ثبیت حضرمی.
5- ابوالفضل العباس بن امیرالمؤمنین: یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل.
6- جعفربن امیرالمؤمنین(ع): هانی بن ثبیت حضرمی.
7- عثمان بن امیرالمؤمنین(ع): خولی بن یزید و ابانی داری.
8- محمدبن امیرالمؤمنین(ع): ابانی داری.
9- ابوبکر بن حسن بن علی(ع): عبداله بن عقبه غنوی.
10- عبد الله بن حسن بن علی(عِ: حرملة بن کاهل اسدی.
11- قاسم بن حسن بن علی(ع): عمربن سعد بن نفیل ازدی.
12- عون بن عبدالله بن جعفر طیار: عبدالله بن قطبه بهانی.
13- محمدبن عبدالله جعفرطیار: عامربن نهشل تمیمی.
14 جعفربن عقیل بن ابی طالب: بشر همدانی.
15- عبدالرحمن بن عقیل بن ابی طالب: عثمان بن خالد جهنی.
16- عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب: عامربن صعصعه.
17- ابوعبیدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب: عمروبن صبیح صیدادی.
18- محمدبن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب: لقیط بن ناشر جهنی.

این تعداد از شهدای کربلا از خاندان ابی طالب هستند و از آن‏جا که آل ابی طالب و آل علی مقام ولایی در بین مسلمانان داشتند اسامی قاتلان شهدای کربلا از این خاندان در تاریخ ضبط شده است ولی بیشتر شهدای کربلا قاتلانشان ضبط نشده است.واماقاتلان اصحاب امام حسین(ع)
19- سلیمان، آزاد شده امام حسین(ع): سلیمان بن عوف حضرمی.
20- مسلم بن عوسجه اسدی: عبدالله ضبابی، عبدالله بن خشکاره و مسلم بن عبدالله ضبابی.
21- زهیر بن قین: کثیر بن عبدالله و مهاجربن اوس تمیمی.
22- حبیب بن مظاهر اسدی: حصین بن نمیر، بدیل بن صریم و یک مرد تمیمی.
23- حربن یزید ریاحی: ایوب بن مسرح و همدستانش.
24- بریربن خضیر همدانی: بحیربن اوس ضبی.
25- همسر وهب بن عبدالله بن حباب کلبی: غلام شمربن ذی الجوشن.
26- عمیربن عبدالله مذحجی: مسلم ضبابی و عبدالله بجلی.
27- هلال بن نافع: شمر بن ذی الجوشن.
28- ابوعمرو نهشلی: عامربن نهشل ثعلبی،

منبع:(بحارالانوار، ج 45، ص 65 تا ص 73.)

  



نوشته شده توسط فتاح زاده در سه شنبه 12 دی 1391


بعد از واقعه عاشورا


 

یکی از بزرگ‌‎ترین فجایع بشری در 10 محرم سال 61 هجری‌قمری در سرزمین کربلا توسط امویان به وقوع پیوست. هنوز نیم قرنی از رحلت پیامبر اسلام سپری نشده بود که فرزند دختر آن بزرگوار را امت خودش به دستور کسی که جانشین ظاهری آن حضرت بود به شهادت رساندند و فجایع عظیم دیگری از جمله بریدن سر کشته‌ها و غارت اموال و به اسارت گرفتن اهل‌بیت(ع) مبادرت ورزیدند.

به گزارش نامه به نقل از مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، سال 61 هجری‌قمری، عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از اینکه امام حسین(ع) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین(ع) روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او می‌ربودند.

دختران رسول خدا(ص) و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.

بعد از این اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن می‌گفتند که ما را بر کشته حسین(ع) بگذرانید. چون اهل‌بیت(ع) نگاهشان به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.

بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینه حسین(ع) بتازد! 10 کس داوطلب شدند و تن حسین(ع) را با سم اسبان لگدکوب کردند.

و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام حسین(ع) را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و 72 سر بود و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد. سپس کشته‌های خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی‌سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین(ع) و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمائی امام سجاد(ع) دفن شدند.

شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت(ع) در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت(ع) نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و… داشته‌اند.

عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام حسین(ع) را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفار در سخت‌ترین مصائب و هُموم کوچ می‌دهند. در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند.

قیس بن قره گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه(س) را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید. و امام سجاد(ع) می فرماید: … من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم. (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت(ع) با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد)

بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند، گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین(ع) و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند.

ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد(ع) و خانم زینب(س) و سایرین از اسرا ایراد می‌کند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین(ع) اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌های جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سوال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین(ع)، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین(ع) را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود. ولی با جواب‌های که از جانب خانم زینب و امام سجاد(ع) می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد.

در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذی‌الجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد(ع) را با غل جامعه دست‌ها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بی‌جهاز به سوی شام حرکت دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارک از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌کردند.

نقل شده که اهل‌بیت(ع) را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین(ع) را همراه کاروان اسرا وارد دمشق کردند. واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شهر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند.

سفر شام برای اهل‌بیت(ع) امام حسین(ع) بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است. وقتی از امام سجاد(ع) پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام».

در شام نیز اسرای آل محمد(ص) را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام(ع) را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد(ع) و خانم زینب اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام(ع) توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام(ع) جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند.

گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند. دختر امام حسین(ع) به نام فاطمه(س) را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام(ع) و خانم زینب روبرو می‌شود و بعد از گفتگویی میان حضرت زینب و یزید، خانم زینب خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند.

اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری می‌شدند و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد(ع) را شهید کند که خانم زینب مانع می‌شدند.

در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی(ع) و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین(ع) پرداخت در این حین امام سجاد(ع) فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام(ع) به منبر رفت، امام(ع) خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغایی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام(ع) از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.

از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت(ع) در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین(ع) است. از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت(ع) شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند، و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین(ع) به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام(ع) را در طشتی می‌آورند. خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده.

بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابه‌های حضرت زینب و امام سجاد(علیهما‌السلام) شناخت کامل از اسرای اهل‌بیت(ع) یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد(ع) را خواست، اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد(ع) با یک فرد امین به مدینه روانه کند. ولی یزید سر امام(ع) را پس نداد و از کشتن امام(ع) منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین(ع) را با مقداری پول پس داد. و اجازه داد که اسرای اهل‌بیت(ع) در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند.

بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از فتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلا امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی می‌گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین(ع) از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین(ع) را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام(ع) و شهدای کربلا بودند.

گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبت‌هایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.

منبع:http://arbaein.ir
   



نوشته شده توسط فتاح زاده در سه شنبه 12 دی 1391


روایت امام رضا(ع)از محرم و عزاداری

شيخ صدوق (ره) در امالي از ابراهيم بن ابي المحمود روايت كرده كه حضرت امام رضا عليه السلام فرمودند همانا ماه محرم ماهي بود كه اهل جاهليت قتال در آن ماه را حرام مي‌دانستند و اين امت جفا كار خونهاي ما را در آن ماه حلال دانستند و هتك حرمت ما كردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير كردند و آتش در خيمه‌هاي ما افروختند و اموال ما را غارت كردند و حرمت حضرت رسالت (ص) را در حق ما رعايت نكردند، همانا مصيبت روز شهادت حسين عليه السلام ديده‌هاي ما را مجروح گردانيده است و اشك ما را جاري كرده و عزيز ما را ذليل گردانيده است و زمين كربلا مورث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت، پس بر مثل حسين بايد بگريند گريه كنندگان، همانا گريه بر آن حضرت فرو مي‌ريزد گناهان بزرگ را. پس حضرت فرمود كه پدرم چون ماه محرم داخل مي‌شد تا عاشر محرم چون روز عاشورا مي‌شد آن روز مصيبت و حزن و گرية او بود و مي‌فرمود امروز روزي است كه حسين «ع» شهيد شده است.


و ايضاً شيخ صدوق از آن حضرت روايت كرده كه هر كه ترك كند سعي در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالي حوائج دنيا و آخرت او را برآورد و هر كه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه او باشد حق تعالي روز قيامت را روز شادي و سرور آن گرداند و ديده‌اش در بهشت به ما روشن باشد و هر كه روز عاشورا را روز بركت شمارد و براي بركت آذوقه در آن روز در خانه ذخيره كند بركت نيابد در آنچه ذخيره كرده است و خدا او را در روز قيامت با يزيد و عبدالله بن زياد و عمر بن سعد لعنهم الله در اسفل درك جهنم محشور گرداند.

و ايضاً به سند معتبر از ريان بن شبيب كه خال معتصم خليفه عباسي بوده است روايت كرده كه گفت در روز اول محرم به خدمت امام رضا عليه السلام رفتم، فرمود كه اي پسر شبيب آيا روزه‌اي گفتم نه فرمود كه اين روزي است كه حق تعالي دعاي حضرت زكريا را مستجاب فرمود در وقتي كه از حق تعالي فرزند طلبيد و ملائكه او را ندا كردند در محراب كه خدا بشارت مي‌دهد تو را به يحيي پس هر كه اين روز را روزه دارد دعاي او مستجاب گردد چنانكه دعاي زكريا مستجاب گرديد.

پس فرمود كه اي پسر شبيب محرم ماهي بود كه اهل جاهليت در زمان گذشته ظلم و قتال را در اين ماه حرام مي‌دانستند براي حرمت اين ماه پس اين امت حرمت اين ماه را نشناختند و حرمت پيغمبر خود را ندانستند، و در اين ماه با ذريت پيغمبر خود قتال كردند و زنان ايشان را اسير نمودند و اموال ايشان را به غارت بردند پس خدا نيامرزد ايشان را هرگز! اي پسر شبيب اگر گريه مي‌كني براي چيزي پس گريه كن براي حسين بن علي عليهماالسلام كه او را مانند گوسفند ذبح كردند و او را با هيجده نفر از اهل بيت او شهيد كردند كه هيچيك را در روي زمين شبيه و مانندي نبود. و به تحقيق كه گريستند براي شهادت او آسمانهاي هفتگانه و زمينها و به تحقيق كه چهار هزار ملك براي نصرت آن حضرت از آسمان فرود آمدند چون به زمين رسيدند آن حضرت شهيد شده بود. پس ايشان پيوسته نزد قبر آن حضرت هستند ژوليده مو گردآلود تا وقتي كه حضرت قائم آل محمد (ص) ظاهر شد، پس از ياوران آن حضرت خواهند بود و در وقت جنگ شعار ايشان اين كلمه خواهد بود:

يا لَثاراتِ الْحُسِيْن عَلَيْهِ السَّلام.

اي پسر شبيب خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش كه چون جدم حسين عليه السلام كشته شد آسمان خون و خاك سرخ باريد اي پسر شبيب اگر گريه كني بر حسين عليه السلام تا آب ديده بر تو بر روي تو جاري شود حق تعالي جمعي گناهان صغيره و كبيره ترا بيامرزد خواه اندك باشد و خواه بسيار. اي پسر شبيب اگر خواهي خدا را ملاقات كني و هيچ گناهي بر تو نباشد پس زيارت كن امام حسين عليه السلام را.

اي پسر شبيب اگر خواهي كه در غرفة عاليه بهشت ساكن شوي با رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام پس لعنت كن قاتلان حسين «ع» را. اي پسر شبيب اگر خواهي كه مثل ثواب شهداي كربلا را داشته باشي پس هرگاه كه مصيبت آن حضرت را ياد كني بگو:

يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماَ.

يعني ايكاش من بودم با ايشان و رستگاري عظيمي مي‌يافتم.

اي پسر شبيب اگر خواهي كه در درجات عاليات بهشت با ما باشي پس براي اندوه ما، اندوهناك باش. و براي شادي ما شاد باش و بر تو باد به ولايت و محبت ما كه اگر مردي سنگي دوست دارد حق تعالي او را در قيامت با آن محشور مي ‌گرداند.

ابن قولويه به سند معتبر روايت كرده از ابي هرون مكفوف يعني نابينا، كه گفت به خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم آن حضرت فرمود كه مرثيه بخوان براي من پس من شروع كردم به خواندن فرمود نه اين طريق بلكه چنان بخوان كه نزد خودتان متعارفست و نزد قبر حسين عليه السلام مي‌خواند پس من خواندم:

اُمْرُرْ عَلي جَدَتِ الْحُسَيْنِ فَقُلْ لِاَعْظُمِهِ الزَّكِيَّه.

تتمة اين شعر در آخر باب در ذكر مراثي خواهد آمد. حضرت گريست من ساكت شدم فرمود: بخوان من خواندم آن اشعار را تا تمام شد، حضرت فرمود باز هم براي من مرثيه بخوان من شروع كردم به خواندن اين اشعار:

يا مَرْيمُ قوُمي فَانْدُبي مَوْلاك

وَ عَلَي الْحُسَيْنِ فَاسْعَدي بِبُاكِ

پس حضرت بگريست و زنها هم گريستند و شيون نمودند. پس چون از گريه آرام گرفتند حضرت فرمود اي ابا هرون هر كه مرثيه بخواند براي حسين عليه السلام پس بگرياند ده نفر را از براي او بهشت است پس يك يك كم كرد از ده تا آنكه فرمود هر كه مرثيه بخواند و بگرياند يك نفر را بهشت از براي او لازم شود، پس فرمود كه هر كه ياد كند جناب امام حسين عليه السلام را پس گريه كند بهشت او را واجب شود

منبع:http://arbaein.ir
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در سه شنبه 12 دی 1391


بازخوانی بیانات رهبر معظم انقلاب درباره اربعین حسینی

رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره اهمیت بزرگداشت اربعین می‌فرمایند: به شیعیان یاد دادند اینجا محل اجتماع شماست؛ اینجا میعاد بزرگی است که با جمع شدن در این میعاد، هدف جامعه شیعی و هدف بزرگ اسلامی جامعه مسلمین را باید به یاد هم بیاورید.

«اربعین حسینی» جویبار همیشه جاری عاشورا، روز شهادت حماسه سازان و اربعین، روز زیارت مرقد عاشورا سازان است، عاشورا، خروش خون حسین(ع) است و اربعین، پژواک این فریاد ظلم شکن است.

آری! عاشورا تا اربعین، نقطه اوج عشق حسینی است و در این 40 روز، حسین(ع) تنها سخن محافل است تا در طول عمر انسان، بهانه بیداری و ظلم‏ستیزی باشد.

مقام شامخ ولایت، حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای در 24 مهرماه سال 1366 این چنین از اهمیت بزرگداشت اربعین حسینی یاد می‌کنند:

«فقط یک جمله در باب اربعین عرض کنم؛ آمدن اهل‌بیت حسین‌بن علی(ع) به سرزمین کربلا، که اصل این آمدن مورد قبول هست، اما سال اول یا دوم بودن آن معلوم نیست، فقط برای این نبود که دلی خالی کنند یا تجدید عهدی بکنند؛ آنچنان که گاهی بر زبان‌ها جاری می‌شود.

مسأله از این بسیار بالاتر بود، نمی‌شود کارهای شخصیتی مثل امام سجاد(ع) یا مثل زینب کبری(س) را بر همین مسائل عادی رایج ظاهری حمل کرد، باید در کارها و تصمیمات شخصیت‌هایی به این عظمت در جست‌وجوی رازهای بزرگتر بود.

مسأله آمدن بر سر مزار سیدالشّهدا(ع)، در حقیقت امتداد حرکت عاشورا بود، با این کار خواستند به پیروان حسین‌بن علی(ع) و دوستان خاندان پیغمبر و مسلمانانی که تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته بودند تفهیم کنند، این حادثه تمام نشد؛ مسأله با کشته شدن، دفن کردن و اسارت گرفتن و بعد رها کردن اسیران خاتمه پیدا نکرد؛ مسأله ادامه دارد.

به شیعیان یاد دادند اینجا محل اجتماع شماست؛ اینجا میعاد بزرگی است که با جمع شدن در این میعاد، هدف جامعه شیعی و هدف بزرگ اسلامی جامعه مسلمین را باید به یاد هم بیاورید، تشکیل نظام اسلامی و تلاش در راه آن حتی در حد شهادت، آن هم با آن وضع! این چیزی است که باید از یاد مسلمانان نمی‌رفت و خاطره آن برای همیشه زنده می‌ماند، آمدن خاندان پیغمبر، امام سجاد(ع) و زینب کبری(س) به کربلا در اربعین به این مقصود بود».

*پی‌نوشت:

-خطبه‌های نمازجمعه تهران، 24/7/1366، به نقل از کتاب «آفتاب در مصاف»، انشارات مؤسسه انقلاب اسلامی-دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای، صفحه 236
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در سه شنبه 12 دی 1391


قدردانی خطيب جمعه نجف از مسيحيان عراق به خاطر احترام به اربعين حسينی

حجت‌الاسلام‌ والمسلمين سيد‌ صدرالدين قبانچی، خطيب جمعه نجف اشرف، ضمن محكوميت تلاش‌های داخلی و خارجی به‌منظور برانگيختن جنگ طايفه‌ای در عراق، اظهار كرد: ملت عراق، اين كشور را بر مبنايی واحد و يكپارچه ساخته و طی سال‌های گذشته در خروج از فتنه طايفه‌ای موفق عمل كرده است.

حجت‌الاسلام قبانچی كه در حسينيه «فاطميه» نجف اشرف خطبه‌های جمعه را ايراد می‌كرد، در ادامه افزود: شيعيان عراق شعارهای طايفه‌ای را رد می‌كنند، زيرا معتقدند كه همه با آن‌ها برادرند.

خطيب جمعه نجف اشرف با بيان اين كه شيعيان از ديگران حمايت می‌كنند، تصريح كرد: قانون اساسی عراق طايفه‌ای نيست و حكومت اين كشور براساس مشاركت همگانی بنا شده است.

وی خاطرنشان كرد: ما می‌دانيم كه اهل تسنن شعارهای فرقه‌ای را رد كرده و از اظهارات تفرقه‌افكنانه به دور هستند. همه ما همچون دستی واحد عليه كسانی كه خواهان تخريب عراق هستند، می‌ايستيم.

حجت‌الاسلام قبانچی تأكيد كرد: ما نبايد اختلافات سياسی را به جنگ فرقه‌ای بكشانيم و اين خواسته شيعيان و اهل تسنن است و عناصر سياه داخلی و خارجی چنين اقداماتی انجام می‌دهند.

ما از نخست‌وزير تركيه انتظار نداريم كه پرچم درگيری طايفه‌ای در عراق را برافرازد و عربستان، قطر و تركيه را برای دخالت در امور اين كشور در يك صف قرار دهد.

خطيب جمعه نجف اشرف ضمن محكوم‌كردن اظهارات نخست‌وزير تركيه مبنی بر اين كه اقليت شيعه بر عراق حاكم هستند، بيان كرد: اكثريت جمعيت عراق شيعيان هستند و ما از نخست‌وزير تركيه انتظار نداريم كه پرچم درگيری طايفه‌ای در عراق را برافرازد و عربستان، قطر و تركيه را برای دخالت در امور اين كشور در يك صف قرار دهد.

حجت‌الاسلام سيد‌صدرالدين قبانچی در پايان از مسيحيان برخی استان‌های عراق كه به خاطر همبستگی با برادران شيعه خود در ايام اربعين حسينی، جشن‌های سال نو ميلادی را برگزار نكرده‌اند، قدردانی كرد.

بنا بر گزارش‌های رسيده، شهروندان مسيحی استان‎های «بصره» و «ميسان» در جنوب عراق، جشن‎های سال نو ميلادی را به دليل فرارسيدن اربعين حسينی لغو كرده و تنها به برگزاری آيين‌های معنوی و عبادی پرداختند.

برخی از شهروندان مسلمان اين دو استان نيز با حضور در كليساها فرارسيدن سال نو ميلادی را به شهروندان مسيحی تبريك گفته و به دليل ابراز همدردی مسيحيان با مسلمانان در اربعين شهادت حضرت اباعبدالله الحسين (علیه السلام)، از آنان قدردانی كردند.

منبع: ايكنا به نقل از خبرگزاری براثا
 



نوشته شده توسط فتاح زاده در سه شنبه 12 دی 1391


شعر داخل ضریح امام حسین (علیه السلام)


:: برچسب‌ها: شعرداخل ضریح,

نوشته شده توسط فتاح زاده در سه شنبه 12 دی 1391


:: دهه فجر
:: برادر یادت با ماست..
:: خدا قوت...اجرتان با آقا اباعبدالله (ع)
:: لبیک یا خامنه ای...
:: کربلایی دیگر در راه است....
:: خدا را شکر ... محرم نزدیکه
:: داعش...
:: حمله داعش به کربلا / اولین اقدام ارتش عراق در موصل ناکام ماند
:: دوری از گناه..
:: یامهدی تبریک...
:: محرم92
:: یازهرا.....
:: پیامک شهادت امام رضا (ع)
:: پیامک رحلت پیامبر اکرم (ص)
:: رحلت پيامبر اكرم(ص)
:: اربعین
:: مداحی ای دل ای دل ای روزگار
:: اگه خدا مدد کنه...





··••●یا لثارات الحسین●••·· باسلام‍‍! منتظر کمکهای سبز شما هستیم...اجرتان با آقا ابا عبدالله.. کمکهای مالی خود را به شماره حساب زیر واریز کنید : 4190209521 بهرام انصاری امور مالی هیئت تعزیه عاشقان اباعبدالله یاعلی التماس دعا




:: بهمن 1398;
:: مهر 1395;
:: آبان 1393;
:: شهريور 1393;
:: خرداد 1393;
:: ارديبهشت 1393;
:: فروردين 1393;
:: دی 1392;
:: آذر 1392;
:: شهريور 1392;
:: مرداد 1392;
:: تير 1392;
:: خرداد 1392;
:: ارديبهشت 1392;
:: فروردين 1392;
:: اسفند 1391;
:: بهمن 1391;
:: دی 1391;
:: آذر 1391;

آبر برچسب ها

اربعین , حدیث , اداب , حدیث درمورد تسبیح حضرت فاطمه , تسلیت , قیام عاشورا , روزشماررمحم , عکس متحرک , زنان , حضرت عباس , استقبال , خداحافظ محرم , روز شمار محرم , اربعین حسینی , جملات ,

صفحه نخست | ايميل ما | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by yahossain139